کتاب «اسکار و خانم صورتی» یکی از سهگانههای اریک امانوئل اشمیت به نامهای «میلارپا»، «آقا ابراهیم و گلهای کتابش» و «اسکار و خانم صورتی» است که هریک جداگانه ترجمه و چاپ شدهاند.
داستان این کتاب، مجموعهای از نامههای پسرکی ده ساله در بخش کودکان بیمارستانی معروف به خداست که توسط خانم صورتی، مدیریت میشود. خانم صورتی یکی از پرستاران بخش است اما آیا به راستی او یک پرستار ساده است؟ و چه رابطهای بین او و خدا….کشتیکج و اسکار و بین مخاطب اثر با قهرمانان وجود خواهد داشت؟
سیر روایی داستان آنقدر کوتاه و ساده است که میتوان آن را در دو خط خلاصه کرد اما بسیار حیف خواهد شد اگر اهل کتاب و کتابخوانی باشید و این اثر چالشی اشمیت را چندین بارنخوانید.
اثری که بی تردید احتیاج به چند خوانش در فواصل مختلف زندگی ما دارد چرا که اسکارِ محتضرِ درون هریک از ما به تلنگری از جانب خانم صورتی احتیاج دارد که فاصلهی بین جزء و کل را در نظام حیات، کوتاهتر کند.
نویسنده به خوبی تشخیص داده که عشق و فلسفه _این دو مفهوم عظیم هستی_ با کلمات و لغات دشوار و دیریاب قابل ارائه نیستند. بنابراین قهرمان داستان خویش را کودکی ده ساله انتخاب میکند که سادگی و معصومیت او بتواند به روانترین شیوهی بیانی، اصول هستی را به خواننده یادآوری کند. چرا که بی شک شفافیت ذهن مخاطب امروزی، با حجم وسیعی از اطلاعات کم مصرف علمی به چنان توهمی از دانایی رسیده که قابلیت مشاهدهی بدیهیات را ندارد، که از یاد بردهایم: «علم عشق در دفتر نباشد»
داستان هرچند پایانی خوش ندارد اما خواننده با پارادوکسی سیال روبرو میشود و لبخندش به شوری اشکی آمیخته است که شوق و حسرت را با هم برای او به ارمغان خواهد آورد و بیشک به مهارت نویسنده که توانسته با سادهترین شیوهی روایی و در کمترین زمان ممکن، چنان مفاهیم بزرگی را منتقل کند، آفرین خواهد گفت.
سایر کتابهای معرفی شده توسط «مداد»