سورنا نوری، مدیر موسسه آموزش خلاق فانوس
» یادداشت سوم را بخوانید
چگونگی یادگیری زبان خارجی
در یکی از یادداشتهای قبلی و زمانی که به تسلسل باطل زبانآموزی نزد مهاجران میپرداختم، به این موضوع اشاره نمودم که مهمترین راه برای ارتقای سطح زبان، همسو کردن علائق و وابستگیهای فرهنگی و زبانیمان نسبت به کشور مبدا با کشور و زبان مقصد است. اما سوالی که طبعا مطرح میشود این است که چگونه باید این تغییر مسیر را انجام داد.
برای پاسخ به این سوال باید توجه داشت که روند فراگیری زبان نه تنها ساختارهای زبانشناختی (چه صرفی و چه نحوی) را شامل میشود، بلکه به میزان زیادی با فرهنگ و اقلیمی که در آن نشو و نما کرده درآمیختگی دارد. اینجا دقیقا نقطهایست که زبان آموزان غالبا و فارغ از سطح زبانی که در آن قرار دارند، دچار سردرگمی میشوند که در بیشتر موارد هم منجر به بیمیلی نسبت به یادگیری زبان می گردد. در این یادداشت و یادداشتهای بعدی به اهمیت جنبهی اجتماعی و روانی زبانشناسی در آموزش زبان خارجه خواهم پرداخت.
زبان، ایده و ادراک
مطمئنا من به عنوان یک معلم زبان تنها کسی نیستم که در گفتگو با فارسیزبانان مهاجر، شنوندهی شکایت آنها از زبان فرانسه یا انگلیسی بودهام. «چه کنیم دیگه، از بد روزگار افتادیم اینجا و حالا باید این زبان کوفتی رو هم یاد بگیریم»، «من اونور اصلا مشکلی نداشتم، اما اینجا اصلا نمیتونم زبونشون رو یاد بگیرم»، « اینام با این لهجهشون. خود فرانسویها هم به لهجهی اینا میخندن».
شکایات و غرهایی از این دست با رنگ و لعاب متعدد و مختلف، در طول روز بین مهاجرین فارسیزبان، دائم در حال تبادل است. جدا از تاثیر مثبت این قبیل درددلها برای تسکین درد مهاجرت، متاسفانه تاثیر مخرب و منفیای که این جملات بر روی انگیزهی فراگیری زبان میگذارند، بسیار بالا است.
دو نکته در این میان بسیار تاثیرگذار هستند. یکی سطح دانش زبانآموز و دیگری میزان آشنایی با فرهنگ زبان مقصد، همانطور که قبلاً گفته شد درک تنیدگی و ارتباط ناگسستنی یک زبان و فرهنگ قومی آن بسیار حائز اهمیت است.
برای فراگیری یک زبان دانستن این مساله از اهمیت فراوانی برخوردار است که ما با مجموعهای لغت و علم صرف و نحو سروکار نداریم، بلکه باید قدری فراتر رفته و بستر و عوامل محیطی سازنده یک عبارت را کاوش کنیم.
درحقیقت، زبان، نمایش آشکار و جلوهی ملموس آن چیزیست که در ذهن سخنگو میگذرد. به بیان سادهتر، ذهن یک ایده یا فکر را ایجاد میکند و سپس این ایده را با استفاده از اعضایی از بدن که در جریان صحبت کردن به کار میآیند مثل نای، نایژه، استخوان فک، زبان کوچک، زبان، فضای دهان، دندانها، حفرههای سینوسی و بینی، به مجموعهای آوا تبدیل میکند. از کنارهم قرار گرفتن این آواها، کلمه ساخته میشود و کلمات جمله میسازند. تمامی اینها محصول ایده یا همان فکری است که در مغز ما شکل میگیرد.
با یک نگاه عمیقتر باید به این نقطه برسیم که چه چیزی فکر را تشکیل میدهد. پاسخ محیط و بستریست که یک فرد در آن رشد میکند. اقلیم و عوامل حاکم بر محیط، خواه ناخواه بر نحوهی تفکر، جهانبینی، عادتها و رفتار ما تاثیر میگذارند. تمامی این عوامل محیطی در ذهن ما یک شناخت از فضا و مکان و زمان ایجاد میکنند که برای ابراز آنها از ابتداییترین و قابل دسترسترین ابزاری استفاده میکنیم که ژن ما در اختیارمان قرار داده است. توانایی که از آن با عنوان صحبت یاد میشود.
زبان محصول یک ایده یا فکر است که خود زادهی ادراکیست که از محیط و در طول دوران رشد شکل گرفته است. بنابراین برای فراگیری یک زبان دانستن این مساله از اهمیت فراوانی برخوردار است که ما با مجموعهای داده و اطلاعات دربارهی زبان سروکار نداریم، بلکه باید قدری فراتر رفته و بستر و عوامل محیطی سازنده یک عبارت را کاوش کنیم.
» یادداشتهای قبلی را بخوانید
یادداشت اول: یادگیری زبان خارجی و تلنگر یک مهاجر
یادداشت دوم: چگونگی یادگیری زبان خارجی
یادداشت سوم: تسلسل باطل زبانآموزی مهاجران