سورنا نوری، مدیر موسسه آموزش خلاق فانوس
از شهر رود گرگ (Rivière-du-Loup) سوار کشتی شدم تا عرض رودخانهی سنلوران را به طرف تدوسَک طی کنم. علاقهای به نشستن در فضای بستهی رستوران کوچک داخل کشتی نداشتم. به همین خاطر از گارسون میخواهم که قهوهام را در لیوان خودم بریزد تا روی عرشه کشتی و در هوای آزاد از آن لذت ببرم.
لبخند گارسون و خلوتی میزهای رستوران نشان میدهد که من اولین نفری نیستم که هوای بیرون را به نشستن توی کشتی ترجیح میدهم. پول را پرداخت میکنم و با دوربین و قهوه میزنم بیرون. روی عرشه همه جور آدم هست. حس بودن در کانادا: چهرهها و زبانهای مختلف؛ یکی غرق در رویا٬ یکی مشغول فیلم گرفتن با موبایل٬ یک زوج مشغول عشقورزی و یک سری دیگر هم در رفتوآمد. از بین این رفتو آمدها و آدمها٬ چهرهی بشاش دو خانم مسن توجه من را به خود جلب کرد. یک عمر تجربه و حرفهای نگفته فراوان برای تعریف کردن در صورتشان برق میزد.
در حالی که غرق گفتگو با هم هستند٬ نگاه یکی از آنها به من میافتد. لبخندی با هم ردوبدل میکنیم و او دوباره به گوش دادن به دوستش ادامه میدهد. به عنوان یک زبانشناس و بنابر اقتضای شغلی و حرفهایم٬ ناخودآگاه نوعی حساسیت نسبت به زبانها و گویشهای مردم اطراف خود دارم. خصوصا اگر این زبان، یکی از زبانهایی باشد که بلدم.
گفتگوی این دو خانم که به زبان ترکی با هم صحبت میکردند، لذت هوای تازهی روی عرشه را دوچندان کرد. با دقت بیشتر گوش کردم تا ببینم به کدام گویش ترکی صحبت میکنند. هر دو لهجهی ازمیری داشتند. خاطرهی سالهای تدریس در شهر ازمیر مثل فیلم از جلوی چشمهایم گذشت. چون قصد فالگوش ایستادن را نداشتم٬ قدم جلو گذاشتم و خودم را معرفی کردم. سالها دوری از زبان ترکی، غباری کهنه روی سرعت و درستی زبان ترکی من گذاشته بود. طبعا٬ مجبور به استفاده از واژههای انگلیسی و فرانسوی شدم و به این ترتیب٬ آرامآرام زبان ترکی در گفتگوی ما، جای خود را به زبان انگلیسی داد.
در حالی که از خاطراتم و مشکلات یادگیری زبان ترکی حرف میزدم٬ متوجه شدم که گفتگوی سه نفره ترکی ما به یک گفتگوی دو نفره انگلیسی تبدیل شده است. یکی از خانمها دیگر مثل قبل در گفتگوی ما شرکت نمیکرد. منتظر میشد تا دوست قدیمیش خلاصهای از ماوقع را برایش ترجمه کند. هردو آنها دوستانی قدیمی بودند که حدود ۲۰ سال پیش به مونترال مهاجرت کرده بودند. یکی سن لئونارد زندگی میکرد و دیگری آنژو. هر دو بیست سال پیش همسرهایشان را متقاعد کرده بودند که برای آیندهی بچهها به مونترال مهاجرت کنند…
اما توجه من دیگر داستان زندگی و خاطرات خودم از ترکیه نبود. به این فکر میکردم که چرا یکی از این خانم آنقدر راحت به زبان انگلیسی مکالمه میکند و دیگری با اینکه زمان یکسانی چون اولی در مونترال زندگی کرده به هیچکدام از دو زبان رایج صحبت نمیکند.
صحبت به امور و احوال زندگی در مونترال کشیده شد و سوالها یکییکی در ذهنم جواب داده شد. شرایطی مشابه اتفاقی که چند سال قبل در مقالهای در دانشگاه خوانده بودم. یکی از آن دو خانم در بدو ورود به مونترال، این شهر را به عنوان خانهی خود انتخاب کرده بود و دیگری همیشه در انتظار زمان برگشتن به سرزمین پدری بوده است.
نخستین عامل مهم در فرآیند یادگیری زبان خارجی، خود زبانآموز است. این همان عامل مهمی است که باعث میشود تا دو نفر با شرایط مشابه، یکی انگلیسی را به سادگی صحبت کند و دیگری همچنان برای گفتگویی ساده به مترجم احتیاج داشته باشد.
خیلی وقتها متوجه این مساله نیستیم که تا چه اندازه خود ما میتوانیم مسیر یادگیری زبان را به نفع یا ضرر خودمان تعیین کنیم. در گفتگویی قدیمی با مجله «مداد»، نخستین عامل مهم در فرآیند یادگیری زبان مقصد را خود زبانآموز برشمرده بودم. این همان عامل مهمی است که باعث شده تا این دو خانم با شرایط مشابه، یکی انگلیسی را به سادگی صحبت کند و دیگری همچنان برای گفتگویی ساده به مترجم احتیاج داشته باشد.
» یادداشت دوم را هم بخوانید:
تسلسل باطل زبانآموزی مهاجران