در حلقه محافظهکاران سرخط رسمی حرفها این است که وحشت زده نشوید. کارزارهای تبلیغاتی مهم هستند و یک هفته، زمانی طولانی در سیاست است و یادتان باشد چه اتفاقی در مورد دیوید پترسون رخ داد و مواردی از این دست.
اما در مذاکرات غیر رسمی سرخط اصلی بحثها این است: باید وحشت زده باشیم. مشکل اصلی این نیست که لیبرالها برتری قابل توجهی را در نظرسنجیها نسبت به رقیب خود در اختیار دارند (میانگین شش نظر سنجی اخیر آنها را بین هشت تا ۱۴ درصد جلوتر از محافظهکاران نشان می دهد). مشکل این است که محافظهکاران جای اندکی برای بهبود وضعیت خود دارند.
بر اساس نظرسنجی دیگری تنها ۴۱ درصد رای دهندگان کانادایی حاضرند حتی به رای دادن به محافظهکاران فکر کنند. این خیلی کمتر از کسانی است که رای به لیبرالها را ممکن است در نظر بگیرند (۵۶ درصد) و حتی کمتر از تعداد کسانی است که ممکن است به فکر رای دادن به حزب دموکرات نوین باشند (۴۸ درصد).
چرا وضع به اینجا رسیده است؟ چطور حزب کنفدراسیون به چنان جایی سقوط کرده است که از هر ده نفر کانادایی، شش نفر حتی حاضر نیستند به رای دادن به آنها فکر کنند؟
یکی از متهمان همیشگی در این موارد رهبر حزب است و البته که آرای تایید ارین اوتول، رهبر حزب، باید هم برای محافظهکاران ناامید کننده باشد. تنها ۱۴ درصد از شرکتکنندگان در یک نظرسنجی او را به عنوان گزینه محبوب خود برای نخستوزیری انتخاب کرده بودند. این در حالی است که مقبولیت جاستین ترودو برای نخستوزیری ۳۷ درصد و مقبولیت جاگمیت سینگ، رهبر حزب دموکرات نوین (NDP) حدود ۱۸ درصد بوده است.
اما واقعیت این است که افول محافظهکارها با اتول شروع نشده و با او نیز به پایان نخواهد رسید.
محافظهکاران در شش انتخابات گذشته به طور متوسط کمتر از ۳۵ درصد آرا را به خود اختصاص دادهاند و این چهار درصد کمتر از میانگین آرایی است که پیشتر جبهه متحد محافظهکاران پیشرو و اتحاد اصلاحات به دست می آوردند.
لیبرالها نیز شاهد کاهش آرای خود بودند و برخی از آرای آنها به سمت دموکرات نوین (NDP)، سبزها و بلوک کبک سرریز شده؛ اما واقعیت این است که این حزب با رهبری مناسب امکان آن را دارد که از سبد بزرگتری از رایدهندگان بالقوه، برای خود آرای تازهای را کسب کرده و جایگاه خود را تقویت بخشد اما محافظهکاران حتی تحت رهبری جدید و قدرتمند هم فاقد چنین توانایی به نظر میرسند.
بخشی از این داستان به سیاستهای حزب باز میگردد. در بسیاری از موضوعات مهم، محافظهکاران اصلا حرفی برای گفتن ندارند (تغییرات اقلیم) و در برخی دیگر مواضع آنها به طور فعالانهای رای دهندهها را از خود میراند (بحث نژاد، مهاجرت، برابری ازدواج…).
از سوی دیگر به نظر میرسد این حزب اعتماد به نفس به باورهای خود را از دست داده است و حتی توانایی پیش بردن و تبلیغ سیاستهای سنتی محافظهکاران – مانند بازار آزاد، مالیات پایینتر و تراز کردن بودجه – را هم ندارد. در سالهای اخیر جریان چپ در موارد بیشتری از راستها،موضع درست اتخاذ کرده است اما مهمتر از درستی یا اشتباه بودن مواضع آنها، رفتار چپها با اعتماد به نفس بالایی همراه بوده است.
فقط هم اعتماد به نفس نیست… آن.ها شادانتر هستند. فراتر از رهبری و سیاستها، بحران محافظهکاران شاید بیشتر به چیزی مربوط شود که آن را به مزاج بد حزب تعبیر میکنم: نه فقط ظاهر که شخصیت این حزب دارای مشکل است. چیزی درون مزاج و ساختار شخصیت محافظهکاران باعث آزردگی و فراری دادن بسیاری از مردم میشود.
در کنار همسویی با برخی از جریانات غیر عادی و گاه تئوریهای توطئه، مشکل دیگر محافظهکاران این است که بر خلاف لیبرالها توان جذب دیگران را ندارند.
لیبرالها با وجود حضور در قدرت و در اختیار داشتن سمتهای وزارتی؛ اما همیشه توانایی این را داشتهاند که افراد دارای تخصص و با سلایق مختلف را جذب کرده و با آنها همکاری کنند، در حالیکه محافظهکاران گویی همیشه تن به قدیمیهای همیشگی حزبی دادهاند.
در مجامع ورزشی بسیار گفته میشود که ممکن است تیمی با وجود در اختیار داشتن بهترین بازیکنان و استراتژیها اما فرهنگ پیروزی و اعتماد به نفس آن در آغوش گرفتن جام را نداشته باشد. آن شک بنیادی به خود و توان پیروزی محافظهکاران، در نهایت آنها را بازنده میکند. تا زمانی که محافظهکاران نیز این فرهنگ پیروز شدن را به دست آورند ،تا زمانی که کمی احترام به خود را به دست آورده و لبخندی بر لبانشان بنشانند و کمی شبیه افراد بالغ رفتار کنند، محکوم به شکست هستند.
برای خواندن متن کامل این دیدگاه به نشانی زیر مراجعه کنید: