زمان: سالهای ۱۸۸۰-۱۸۸۵
مکان: سرزمینهای بومیان کانادا
اگر اول ماه ژوئیه و در روز ملی کانادا، برای شرکت در جشنها و مراسم و خوردن کیک سالگرد استقلال کانادا، سری به میدان Place du Canada در حد فاصل خیابانهای سنت کاترین و رنه لِوِک René Lévesque زده باشید، حتما مجسمه آقای نخستوزیر را دیدهاید.
مجسمه سِر جان مکدانِلد Sir John Alexander Macdonald ، اولین نخستوزیر کاناداییها که در مدرن کردن و سرو وشکل دادن به کانادا به شکلی که امروز ما آن را میشناسیم، نقش مهمی داشت. ولی همین مجسمه و یادبود این روزها،دردسرهای زیادی را برای دولت کانادا به راه انداختهاست. از ماه نوامبر ۲۰۱۷ تا آخر ماه اوت ۲۰۱۸ ، برای سومین بار مخالفان و معترضان به سرو کله این مجسمه رنگ پاشیدند و خواستار حذف آن از شهر مونترال هستند.
آنها یک دلیل بسیار مهم برای این کار دارند. مک دونالد متهم است که با ایجاد قحطی عمدی در بین ساکنان بومی کانادایی، یک نسل کشی اساسی در قرن نوزدهم میلادی به راهانداخته است. او با وحشی خواندن بومیان کانادا و برای پیشرفت خطوط آهن، از رساندن غذا حتی به کودکان بومی هم جلوگیری کرد و هزاران انسان بیگناه را از بین برد.
ِسر جان مک دونالد در اسکاتلند زاده شد و بعدا با خانوادهاش به استان اونتاریو و شهر کینگستون مهاجرت کردند. پدر جان، یک بازرگان بدشانس و بداقبال بود که به هر راهی که میرفت و به هر تجارتی متوسل میشد، شکست میخورد.
او بارها از صفر شروع کرد ولی هر بار نمیتوانست موفق شود. به همین دلیل هم بود که جان مک دونالد از کودکی مجبور بود سخت کار کند. بعد از اینکه او را برای تحصیل به اسکاتلند فرستادند و او این دوره را تمام کرد تصمیم گرفت تا یک وکیل شود. از نظر خانواده مک دونالد، وکلا پولسازترین و قدرتمندترین شغل را داشتند و این خانواده به هر دوی این عوامل احتیاج داشت. این شد که مک دونالد، برای ادامه تحصیلاتش راهی تورنتو شد.
او بارها در خاطراتش از اینکه فرصت نکرده تا نوجوانی بی دردسری را بگذراند، اظهار حسرت میکرد.
در طول دوره تحصیل در تورنتو، مک دونالد، با یک وکیل جوان و خوشنام به نام جرج مکنِزیGeorge Mackenzie آشنا شد و مدتی را به دستیاری او پرداخت. از آنجایی که بسیار ساعی و پراستعداد بود، مکِنزی تصمیم گرفت تا مک دونالد را به جای خودش در دفترش بگذارد و خودش به شهر مونترال برای انجام کارهای حقوقی سفر کند.
بعد از مدتی مکِنزی فوت کرد ولی مک دونالد همچنان کارهای مشتریهای او را هم انجام میداد. بعد از مدتی مک دونالد به کینگستون برگشت و با زیرکی شروع به سر زبان انداختن نام خودش شد. او با قبول پروندههای پیچیده و پر سر وصدا سعی میکرد که در منطقه مشهور شود. بعد از مدتی، جنبشهای استقلال کانادا آغاز شد.
به این ترتیب بود که مک دونالد به عضویت در هسته مرکزی این جنبشها درآمد و بازهم توانست خود را بعنوان یک چهره مطرح در کینگستون به مردم بشناساند. در سالهای اوایل دهه ۱۸۴۰، مک دونالد به سرمایهگذاری در مسکن و کارخانه در محلههای مرکزی شهر تورنتو مشغول بود و از این راه ثروت خوبی هم به دست آورد. بعد از مدتی و در جریان یک سفر به اسکاتلند با دخترعموی خود به طور تصادفی دیدار کرد و بعدا در کانادا با او ازدواج نمود.
آغاز مسیر سیاست برای مکدانلد
او در فوریه ۱۸۴۳ در انتخابات شهر کینگستون برای عضویت در شورای شهر برگزیده شد و این آغاز مسیر ورود او به عالم سیاست بود. در سال ۱۸۴۴، او از طرف مردم دوباره عنوان نماینده محافظه کار شهر کینگستون در مجلس استانی برگزیده شد و توانست رای بیاورد.
در این زمان بود که به دلیل بیماری همسرش و درمان او مجبور شد به آمریکا رفت و آمد زیادی داشته باشد ولی بازهم این مساله نتوانست جلوی فعالیتهای سیاسی او را بگیرد و او همینطور به مبارزات خود با باقی ماندن به عنوان نمایندگی محافظه کار ادامه میداد. اما در همین سالها بود که کرسی حزب محافظهکار شکست خورد و مک دونالد برای مدتی خانه نشین شد. در طی این مدت او به میخواری روی آورد و در ملا عام و در منزل این کار را می کرد که برای وجهه سیاسی او خوب نبود ولی با این حال دوباره وقتی نماینده حزب لیبرال محافظهکار میخواست بر سر کار بیاد، مک دونالد با حمایت کردن از آنها توانست به عالم سیاست بازگردد و جای خودش را در آن مسیر هم تحکیم کند.
در سال ۱۸۵۷، مکدونالد دوباره به عنوان نماینده انتخاب شد و این زمانی بود که او در یک مساله اساسی در تاریخ کانادا نقش مهمی بازی کرد. پارلمان کانادا تصمیم داشت که محل دولت را به کبک سیتی انتقال بدهد در حالیکه مک دونالد اصرار داشت که این تصمیم فقط بر عهده ملکه ویکتوریا است و باید از او پرسیدهشود.
ملکه در پاسخ به این سوال، جوابی نداد و در نتیجه تصمیم بر انتقال گرفتهشد. در این زمان، مک دونالد خودش شخصا دوباره از طریقی به ملکه پیام داد و ناگهان بعد از ۱۰ ماه، ملکه تصمیم خود را برای برپا کردن دولت در اتاوا داد. این نخستین چالش مهم وسیاسی برای مک دونالد بود و به این ترتیب، در گذر سالها او تلاش زیادی برای سرو سامان دادن به وضعیت استانهای شرقی و غربی کانادا در آن زمان که کبک و اونتاریو بودند کرد و در نهایت و در جریان استقلال پیدا کردن کانادا و امضای حکم به رسمیت شناخته شدن آن در روز اول ژوییه ۱۸۶۷، مک دونالد، رسما بعنوان اولین نخست وزیر کانادا انتخاب شد.
جنجال نسل کشی برای مک دونالد
در سال ۱۸۸۲و در مجلس عوام کانادا، مکدونالد، جملهای به زبان آورد که امروز علیه او بسیار استفاده میشود. او گفت که برای کاهش هزینههای مربوط به دولت کانادا، از رساندن غذا به بومیان کانادایی جلوگیری کردهاست. این جمله به مفهوم این است که عده زیادی از انسانهای بیگناه بر اثر گرسنگی و قحطی جان خود را از دست دادند.
بعد از سال ۱۸۸۵، مک دونالد برای اینکه بتواند به قول خودش بومیهای بی تمدن را کنترل کند آنها را تحت نظارت شدید دولت مرکزی قرار دادهبود. در واقع با محدود شدن بومیان در سرزمین های اصلی خودشان و کمبود گاومیشهایی که بر اثر شکار سفید پوستان، تعداشان کمتر وکمتر میشد، منابع غذایی آنها به پایان رسید. به نقل از شاهدان عینی، در حدود هزاران بومی در حالی که در شرایط بسیار نامناسبی گرفتار شدهبودند، جان سپردند.
یکی از دلایل انجام این عمل از طرف دولت مک دونالد، ایجاد و افزایش خطوط راه آهن در سرزمینهای بومیان بود که برای دورنگهداشتن آنها از خطوط آهن، سیاست گرسنگی دادن به بومیان در دستور کار قرار گرفته بود. این سیاست منجر به این شد که در حدفاصل سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۵ جمعیت بومیان کانادا از ۳۲ هزار نفر به ۲۰ هزار نفر برسد. پدر لویی کوچین Louis Cochin که به نمایندگی از کلیسا در این مناطق حضور پیدا کردهبود از مرگ هزاران کودک بیگناه که در زمستان ۱۸۸۳ جان داده بودند و جدشان را موشها جویدهبودند، در خاطراتش نوشتهاست.
از نظر مک دونالد، کودکان بومیهای وحشی هم وحشی بار میآمدند و نیازی به نجات جان آنها نمیدید. با این حال او به فکر آموزش دادن به بچههای این بومیان وحشی افتاد و عده بسیار زیادی از این کودکان بی گناه را برای آموزش تحت نظارت سفیدها از خانواده جدا کرد و در مدارسی دور از پدر و مادرها نگهداری کرد. این ظلم آشکار به حقوق انسانی، قربانیان زیادی را به جا گذاشت که بعد از گذشت سالیان هنوز رنج آنروزها را به همراه دارند.
در واقع بر اساس سیستم ارزشگذاری سفیدپوستان که در قرن نوزدهم میلادی در آمریکا رایج بود، تمام نسلهای غیرمتمدن باید میمردند تا به جای آنها سفیدپوستان باسواد ومتمدن زندگی میکردند. اما نکته عجیب درباره مک دونالد این است که او سیاستی ضد ونقیض در برابر بومیان داشت و با وجود آنکه مسئولیت مرگ عده زیادی از آنها را هم بر عهده داشت، اولین کسی بود که در جریان شورشهای استقلال کانادا از حق رای بومیان دفاع کرد و آنها را نخستین مالکان سرزمین کانادا میدانست.
عده زیادی از طرفداران او معتقدند که مک دونالد این کارها را به طور موقت برای پیشرفت کانادا کرده و در نهایت بیرحمتر از همتایان آمریکایی خود نبوده که در آن سالها، باعث کشتار بخش زیای از بومیان آمریکا شدند.
با وجود اینکه مقامات کانادایی در شهر ویکتوریا، مجسمه مک دونالد را حذف کردند ولی در مونترال، معترضان و کسانی که روی این مجسمه رنگ پاشیدند، نتوانستند مقامات را حاضر به تعویض این مجسمه کنند. البته آنها قول دادهاند، داستان این نسلکشی را در پایین پای این مجسمه بنویسند.
دولت کانادا بارها با پرداخت غرامت و عذرخواهی سعی در جبران خسارات آسیبهای وارده به بومیان داشته است اما تاریخ قضاوت خواهد کرد که نسل کشی و عذاب دوری و رنجی را که این همه انسان بیگناه تحمل کردند، چگونه باید پاسخ گفت!
همچنین مطالعه کنید: