مداد، مجله آنلاین مونترال

تبلیغات
 

بسیجی با تتوی گردن و موهای دم‌اسبی! نگاهی متفاوت یکی از اعضای تحریریه مداد به آنچه در ایران می‌گذرد

«ن» یکی از اعضای تحریریه مداد است که چند هفته پیش به دلیل بیماری مادرش مجبور شد به ایران سفر کند.

او در این مطلب، بخشی از مشاهداتش از آنچه زیر پوست شهر می‌گذرد را با خوانندگان مداد به اشتراک می‌گذارد. به قول خودش، آنچه در خیابان‌ها می‌بینید، در رسانه‌ها منعکس نشده و نشانه‌هایی که می‌بیند، خبر از فرآیندی متفاوت از گذشته را می‌دهد.

تبلیغات: برای کسب اطلاعات بیشتر روی هر پوستر کلیک کنید

گروه املاک OneClickHome مهدی یزدی و حمید سام  

خیلی‌ها می‌گفتند وضعیت این روزهای ایران، با آنچه در رسانه‌ها می‌بینیم متفاوت است. حداقل برای من که بعد از سال‌ها دوباره به ایران برگشتم، وضعیت خیلی عجیب است!

آخرین خاطره من از سرزمین مادری، شرکت در تجمع‌های اعتراضی سال ۸۸ بود. به موسوی رای داده بودیم و خشمگین از نتیجه انتخابات، دنبال «رای‌»مان بودیم. آن روزها شعار ساختارشکنانه(!) «مرگ بر دیکتاتور» خیلی‌ها را شوکه کرده بود.

اما تصویری که از آن روزها و شب‌ها به خاطر دارم، با آنچه الان در خیابان‌ها می‌بینیم، خیلی خیلی فرق می‌کند!

 

آلیس در سرزمین عجایب

روز اول بازگشتم به ایران، حس آلیس بیچاره را درک می‌کردم!

صبح با خبر بازداشت پسرخاله‌ام شروع شد. شال و کلاه کردیم که پیدایش کنیم. به کلانتری‌ها و مراکز دیگر سر زدیم. هر کسی یک نشانی می‌داد که البته بیشتر اوقات نادرست بود. در نهایت، یک نفر به ما گفت: «اینها را ول کنید! بروید پایگاه بسیج در خیابان فلان، همه را آنجا می‌برند!»

با عجله سوار ماشین می‌شویم و خودمان را به آن پایگاه می‌رسانیم. غلغله‌ای است. بیشترشان پدر و مادرهایی هستند که دنبال فرزندان‌شان آمده‌اند.

هر چند دقیقه هم یک خودرو جلوی پایگاه می‌سید و چند سرنشین‌اش، در حالی که جوانی دستبندزده را به دنبال خود می‌کشند، وارد پایگاه می‌شوند.

چقدر قیافه‌ها تغییر کرده! در ۸۸، نیروهای سرکوب اصلا این جوری نبودند! آن موقع، یک سری جوان ریشو، از همانها که لقب «بسیجی مخلص» و «بچه مسجدی» برایشان به‌کار می‌رفت، پیشرو بودند.

اما اینها نه تنها شبیه آنها نیستند، بلکه در نگاه اول، کاملا آن سوی طیف هستند! یکی‌شان از سرانگشت‌تان دست تا بازویش یک سره تتو دارد، با تی‌شرت قرمز! آن یکی گردن‌بند صلیب! سومی هم گردنش خالکوبی دارد و موهای بلندی که دم‌اسبی بسته!

برادرم که می‌بینید از ظاهر این «بسیجی‌ها» تعجب کرده‌ام، خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید: «خیلی وقته دور بودی، برات عجیبه! حالا کجاش رو دیدی!»

 

موتورهای بی‌پلاک، کیف‌های کج روی شانه

ظاهرا نیروهای امنیتی برای اینکه همدیگر را بشناسند، نشانه‌ای مشخص دارند. بیشترشان این روزها کیف را کج روی شانه می‌زنند (بند را روش شانه راست می‌گذارند و کیف را طرف چپ بدن یا بالعکس). این را هم برادرم به من گفت.

از همان موقع نگاهم در خیابان تیزبین‌تر شد. راستی…چقدر کیف‌کج‌ها در خیابان زیادند! چرا هیچ‌ کدام قیافه‌ای که از سال ۸۸ در ذهن دارم (بسیجی مخلص و این جور حرف‌ها) را ندارند!

این روزها موتورهای بدون پلاک یا باپلاک ولی با روکش دودی هم حسابی زیاد شده. همه جای شهر هستند. به محض دو سه نفر را در کنار هم می‌بینند، مشکوک می‌شوند، دوری می‌زنند و دوباره سرک می‌کشند. اینها را هیچ کسی در ویدئوهای ارسالی به رسانه‌ها نمی‌بیند. حتما باید باشی تا ببینی!

 

حجاب؟ کدوم حجاب؟

صبح روز دوم برای خرید دارو برای مادرم بیرون می‌روم. تازه دبیرستان دخترانه تعطیل شده. بدون اغراق، از هر سه دختر، یکی مقعنه‌اش را درآورده و بدون ترس با دوستانش می‌گوید و می‌خندد. آیا فقط محله ما این طور است؟

روزهای بعد همین ماجرا را در جاهای دیگر شهر می‌بینم. ظاهرا این نسل دیگر مثل ما دهه شصتی‌ها از مدیر و ناظم و معلم نمی‌ترسد. پدر و مادرش هم پشتش هستند. چرا نگران باشد؟!

وضعیت در خیابان‌های شهر هم کم و بیش به این شکل است. مخصوصا بعد از غروب. خانم‌ها، از نوجوان گرفته تا زن میانسال و حتی سالمند. خیلی‌هایشان روسری‌شان را دور گردن گذاشته‌اند. هیچ نگرانی در چهره ندارند!

 

پیاده‌روی پس از بازی جام جهانی

ایران با انگلیس بازی دارد. دل و دماغ تماشای بازی را ندارم. هر ده دقیقه یک بار، تلگرام را چک می‌کنم تا نتیجه را ببینم. چقدر کُنتور بازی سریع می‌چرخد!

فراخوانی برای تجمع بعد از بازی داده‌اند. لباس می‌پوشم  و بیرون می‌روم. خبری خاصی نیست. حداقل فعلا خبری خاصی نیست!

اما تا دل‌تان بخواهد نیروی امنیتی و البته موتورسوار (از همان‌هایی که گفتم) در خیابان هستند. در تقاطع‌ها و میدان‌ها، تجمع مامور است و لباس شخصی‌هایی که بین آنها دیده می‌شوند.

در مسیر، از یکی از میدان‌های کوچک شهر عبور می‌کنم. یک سری مامور ضدشورش و افسر نیروی انتظامی ایستاده‌اند. باتوم دارند و شات‌گان. دو دختر بیست و چند ساله در همان مسیر در حال حرکتند. یکی‌شان چادری است و یکی هم با بلوز و شلوار بیرون آمده…نه اینکه روسری‌اش دور گردنش باشد! نه! اصلا روسری همراه ندارد!

از جلوی ماموران رد می‌شوند و لبخندی فاتحانه بر لب دارند. کسی به آنها چیزی نمی‌گوید. خودم را جایشان می‌گذارم. تصور چنین حرکتی تا همین چند ماه پیش، برایشان دیوانگی بود! اوضاع خیلی عوض شده!

 

بسیجی‌های مخلص کجا هستند؟

برای خیلی از ما که سال‌ها از ایران دور بودیم، اولین تصویر از یک جوان طرفدار نظام معمولا ریش، پیراهن روی شلوار، مدل ساده مو و چیزهایی از این دست است. ولی چرا دیگر خبری از این تیپ بسیجی نیست!

برادرم می‌گوید سال‌هاست بازتولید این تیپ بسیجی کم شده. خیلی از مذهبی‌ها یا کلا بی‌خیال مذهب شده‌اند یا اینکه دیگر ج.ا را مساوی دین و دینداری نمی‌داند.

فرزندان خیلی از انقلابی‌ها هم این روزها به لطف سهمیه‌های دانشگاهی، یا در بهترین دانشگاه‌های ایران هستند، یا در بلاد کفر درس می‌خوانند. بعضی‌ها هم به «جهاد اقتصادی» (بخوانید کاسبی تحریم، رانتخواری و …) مشغولند و علاقه‌ای به حضور در کف خیابان ندارند!

ج.ا از سال ۸۸ روی آنچه خودش «اوباش» می‌نامید، حساب بازکرده است. قبل از انتخابات ۸۸، خیلی از آنها دستگیر کرد و سعی کرد تواب‌سازی کند. موفق هم شد. خیلی‌هایشان جزو نیروهای نظامی و البته یگان ویژه شدند. چه نیرویی فرمانبردار از کسی که پرونده سنگینی دارد؟!

 

و همچنان در سزمین عجایب!

سوار تاکسی می‌شوم. سئوالی ذهنم را درگیر کرده: «اینکه حکومتی که روی آنچه خودش «اوباش» می‌نامند تکیه کرده، چقدر دوام می‌آورد؟»

در مسیر حرکت، یک موتوری ویراژ می‌دهد و از تاکسی جلو می‌زند. موتور از همان‌هاست. برند کویر، بدون پلاک! ویژگی موتورهای نیروهای سرکوب‌گر در این روزها! موتورسوار هم تی‌شرتی با آستینی خیلی کوتاه پوشیده، ظاهرا می‌خواسته آن همه تتوی بازو را به مردم نشان دهد!

اما نکته جالب، سرنشین عقبی موتور است. دختری بیست و چند ساله که او را از پشت بغل کرده. کمی رومانتیک به نظر می‌رسد! وای خدایا…دخترک اصلا روسری ندارد!

1 دیدگاه

  • اینرو بهش میگن فرار رو به جلو! از همان جنس ملاقات ابراهیم رییسی و تتلو است. قدرت و پولهای هنگفت رو مگه میشه رها کرد؟ ترس از دادگاههای منصف رو مگه میشه نادیده گرفت؟ برای اینها گور پدر اسلام و امام زمان و غیره، هر کی ما رو نگه داره ما مخلصشیم. چیز جدیدی نیست، هیچ وقت از خودتون سوال کردید چگونه یک حکومت مدعی اسلامی با یک حکومت بی دین مثل چین یا روسیه بهترین روابط رو برقرار میکنه؟ چرا سرکوب مسلمانان چین رو مسئله داخلی میدونه؟

نیازمندیهای مداد
کسب‌وکارهای مونترالی

فرشاد صدفی وکیل در کانادا استان کبک مونترال
دفتر خدمات حقوقی فرشاد صدفی
کلینیک دندانپزشکی ویلری، دکتر عندلیبی
دارالترجمه رسمی فرهنگ
مریم رمضانلو، کارشناس وام مسکن
رضا نوربخش، نماینده فروش نیسان
مداد، مجله آنلاین مونترال