دیدگاه مداد:آنچه مشاهده عرصه سیاست جهانی در سالهای اخیر در کشورهایی که دموکراسی مستقر و با ثبات دارند نشان میدهد این است که اصول دموکراسی و حفظ آن، امری قطعی نیست که بعد از نهادینه شدن برای همیشه در جامعه باقی بماند.
مانند هر رفتار اجتماعی دیگر دموکراسی و اصول آن نیازمند مراقبت دایمی هستند. رویدادهای چهار سال گذشته در ایالات متحده نشان داد که در فضایی که از دل فرآیندهای دموکراتیک شکل میگیرد نیز فرصت ظهور اندیشهها و رفتارهایی وجود دارد که در ابتدا به شکل حمایت از یک جریان سیاسی رایج یا در مخالفت با جریانی دیگر بروز پیدا کرده و در نهایت اصول اولیه جامعه دموکراتیک را هدف قرار دهد.
حالا کانادا در موقعیتی است که به نظر میرسد باید از این تجربهها بیاموزد و مراقب باشد.
چندین مرکز تحقیقاتی از سال 2019 هشدار داده بودند که درون جامعه کانادایی گروههای موسوم به دست راست افراطی در حال قدرت گرفتن هستند و به خصوص حضور موثری در شبکههای اجتماعی دارند.
این راست افراطی را نباید با محافظهکاران اشتباه گرفت و یکی پنداشت و این خطای بزرگی است که اتفاقا به رشد این گروهها بیشتر کمک میکند.
راست افراطی شاید در ابتدا خود را حامی محافظهکاران نشان دهد اما در ژن خود نشانههای بارز و غیر قابل انکار نژاد پرستی و ملیگرایی افراطی دارند.
در سال گذشته و در جریان تغییر ریاست جمهوری ایالات متحده گروه «پسران مغرور» که یکی از گروههای راست افراطی به شمار میرود در کانادا توسعه قابل توجهی پیدا کرد و در نهایت فعالیت آن ممنوع اعلام شد. اما ممنوع کردن فعالیت یک گروه به معنی خاموش کردن آن طرز فکر نیست.
بلکه آن اندیشه تنها برای دورهای کوتاه از نظرها گم شده و زمانی دیگر از جایی دیگر سر بر میآورد.
جریان راست افراطی و تندرو نه تنها بر برتری نژاد سفیدان تاکید دارد که در نتیجه سیاستهای افراطی ضدمهاجر را تشویق میکند که به طور جدی و چشمگیری ضد علم است. این جریان بخشی از موتور محرک خود را از تئوریهای توطئه میگیرد و غیر از همفکرانش هیچ نظری را نه تنها نمیپذیرد که هر نظری مخالف خود را حاصل توطئهای جهانی ارزیابی میکند.
حالا در آستانه انتخابات پرچالش پیش رو بخشهایی از این گروهها فرصتی برای بروز پیدا کردهاند و توانستهاند بخشهایی از معترضان سیاستهای دولت فعلی را نیز با خود همراه کنند.
نکته مهم در این میان این است که نباید حمایت این گروهها از احزاب ریشه داری مانند حزب محافظهکار را مبتنی بر یکسانی میان آن دو در نظر گرفت.
حملههای اخیر به اجتماع لیبرالها ربطی به سیاستهای اصلی محافظهکاران ندارد و همچنین نباید آن را با اعتراضها و انتقادهای رایجی که در کارزارهای انتخاباتی رایج است اشتباه گرفت.
عمده کسانی که در میان برهم زنندگان اجتماعهای لیبرالها دیده میشوند در دفاع از سیاستهای محافظهکاران نیست که به حمله به این تجمعات میپردازند.
آنها شاید در برخی از موارد خود را به برنامههای یکی از احزاب نزدیکتر ببینند اما دغدغهای مانند واگذاری اختیارات بیشتر به استانها و کاهش حجم دولت مرکزی، انضباط اقتصادی و رسیدن به بودجهای متعادل را که از اصول برنامههای محافظهکاران است را ندارند.
به تجمعات اخیر آنها نگاه کنید، عمده آنها ضد واکسن هستند و واکسیناسیون را بر اساس تئوری توطئه به دلیل تلاش دولت برای کنترل کردن جمعیت میدانند، با برنامههای محیط زیستی مخالفند و گرمایش زمین را دروغ میشمارند، مهاجران را -برخلاف همه تحقیقاتی که عکس این موضوع را نشان میدهد – عامل رکود اقتصادی میدانند و مخالف برنامه دلجویی از بومیان هستند.
همچنین به ادبیات و رفتارهای ایشان دقت کنید و به تشابه آن با گروههای خشنی که در نقاط مختلف جهان میشناسیم توجه کنید.
این افراد گاهی تخریب و برهم زدن برنامههای سیاسی را به حق آزادی بیان خود نسبت میدهند و وانمود میکنند متقدان ایشان با ابراز نظر آنها مخالفند، در حالی که نقد به رفتاری است که حق گفتن و شنیدن دیگران را میگیرد.
خوشبختانه در روزهای گذشته رهبران دو حزب محافظه کار و دموکرات نوین این رفتارها را محکوم کردند. اما شاید فراتر از این محکومیت لازم باشد کار بیشتری صورت بگیرد.
از یک سو حزب لیبرال و دموکرات نوین و سبز که احزاب پیشرو در زمینه مسائل اجتماعی به شمار میروند نباید این مخالفتها را به گروهی کوچک و دست نشانده و اقلیتی قابل چشمپوشی محدود کنند. وجود این اعتراض ها واقعی است. انکار مساله تنها به معنی مجبور شدن با مواجهه با اثرات شدیدتر آن در آینده نزدیک است.
از سوی دیگر حزب محافظهکار نیز که ممکن است از برخی از تشابه مواضع خود با این گروهها سود ببرد لازم است خطوط قرمزی در اطراف مواضع خود رسم کند.
وقتی این حزب در کنگره سالانه خود حتی نمیتواند جملهای مبنی بر واقعی بودن گرمایش زمین را در برنامه خود قرار دهد طبیعی است که فضایی برای رشد حامیان توطئه میدهد.
شاید این حزب لازم باشد که موضع خود با مسائل علمی و همچنین تبعیضهای اجتماعی را به صورت شفاف مشخص کند و به رد اعتبار گروههای نژادپرست و راست افراطی بپردازد تا امکان سواستفاده آنها فراهم نشود.
چشم بستن بر این موضوع اثر تلخی به جای خواهد داشت و تنها قربانیان آن جریانهای نزدیک به چپ نیستند. بلکه خود محافظهکاران اصیل بیشترین ضربه را میپذیرند و ممکن است خود را تنیده در تار این گروهها ببینند.
البته که این مساله تنها محدود به بخش راست طیف سیاسی نیست. در انتهای طیف چپ نیز گروههایی با شعارها و اهدافی به نظر کاملا مغایر با راست افراطی همان رفتارها را تکرار میکنند. گویی هندسه اقلیم سیاست هندسه ای کروی است که در آن دو قطب مخالف بر هم منطبق میشوند.
طیف چپ نیز باید موضع خود را با آنها مشخص کند.
جامعهای چند حزبی مانند کانادای امروز تنها به کمک وجود احزاب قدرتمند و مخالف اما منطقی میتواند رشد کند و قدرت را محدود و پاسخگو نگاه دارد.
رشد آنهایی که مخالف را دشمن میپندارند و نادیده گرفتن آن در نهایت به تضعیف دموکراسی منجر میشود.