مدرسه کمپلوس در جنوب استان بریتیش کلمبیا یک حادثه نبود. بخشی از روندی بود که برای سالهای طولانی از اواخر قرن ۱۹ تا سال ۱۹۶۹ در کانادا جریان داشت. دهها مدرسه عمدتا زیر نظر کلیسای کاتولیک، با اهداف مذهبی و سیاسی کودکان بومیان را از خانوادهها و قبایل آنها جدا میکردند و با عنوان آموزش آن ها برای ورود به دنیای مدرن، آنها را از خانواده، سنت، فرهنگ، زبان و باورها و دین خود جدا میکردند و سعی میکردند آنها را مطابق با تعالیم مردان سفید مستعمره کننده کانادا و باورهای کاتولیکی بار بیاورند.
اما این همه فاجعه نبود. در این مدارس شبانهروزی آزارهای روحی و جسمی فراوانی به کودکان وارد میشد. تحقیقی محافظهکارانه نشان میدهد از هر پنجاه کودکی که به این مدارس وارد شده، یک نفر جان خود را از دست داده است. یافتههای اخیر از بقایای ۲۱۵ کودک در کمپلوس، درستی این اعداد را زیر سوال برده است. پیش تر بر اساس همین تحقیق گمان میرفت در این مدرسه تنها ۵۱ کودک جان خود را از دست داده باشند. حال که یافتههای فعلی تا این حد این تخمین را بالا برده، شاید تخمین کلی نیز بیش از این مقدار بوده باشد. برخی گمان دارند حداقل باید این تخمین را بین چهار تا پنج برابر افزایش دهیم تا تعداد کودکان در گذشته در این مدارس را به دست بیاوریم.
خبر یافتن بقایای ۲۱۵ کودک بومی، کانادا را بار دیگر با نیمهی تاریک خود مواجه کرد. از نخست وزیر فدرال تا مقامهای محلی و دولتهای استانی به آن واکنش نشان دادند، عذرخواهی کردند و وعده دادند تا تمام تلاش خود برای یافتن سایر گمشدگان را به انجام برسانند. تنها نهادی که تا کنون عذرخواهی نکرده است پاپ و کلیسای کاتولیک زیر مجموعه او است که مدیریت ۷۰ درصد این مراکز را برعهده داشته است. هرچند اسقف اعظم کلیسای کاتولیک بریتیشکلمبیا پیشقدم شده اما خودش اذعان کرده که این کافی نیست.
آنها که در این مدارس جان خود را از دست دادهاند تصویرگر تمام فاجعه نیستند. آنها که توانستند از این مدارس جان سالم به در ببرند یک عمر را با عوارض بحران روحی و روانی آزارهای این دوران دست به گریبان بوده و هستند. آنها غیر از جدایی با ریشهها و بافتار فرهنگی خود، آزار فیزیکی، جسمی و روحی را نیز تحمل کردهاند و باید با هزار و یک عارضه روحی پس از بحران (PTSD) دستوپنجه نرم کنند بدون آنکه مانند مهاجران به این کشور، دسترسی یکسانی به امکانات سلامت ذهن و روان داشته باشند.
دفعه بعد که کسی سعی در بازتعریف کلیشه رایج بومیان کانادا داشت که آنها را افرادی با درصد بالای ابتلای اعتیاد به مواد مخدر یا الکل تصویر کند، به یاد بیاورید که این افراد با چه بحرانی دستوپنجه نرم کردهاند.
این فاجعه اما تنها یکی از صدها برنامه هدفمند برای سرکوب بومیان بوده و شاید یکی از متمدنانهترین و کمخسارتترین آنها. کانادا در طول تاریخ خود به طور جدی و ساختاری علیه بومیان این کشور اقدام کرده است.
حال که به بهانه یافتن بقایای این کودکان، یک بار دیگر کانادا در مقابل این بخش از تاریخ خود قرار گرفته، بسیاری از آسیبدیدگان، مقامهای سیاسی و فعالان اجتماعی و فرهنگی از هر رنگ و نژادی بر این تاکید دارند که زمان، زمانهی مواجهه با میراث تاریکمان است. زمان تلاش برای جبران بخشی از این رفتار، دلجویی و تلاش برای از بین بردن شکافهای تاریخی میان بومیان و مهاجران و رفع تبعیض.
اما این مسیر سادهای نیست.
بخشی از این مسیر راهی است که در آن کانادای مهاجر باید به این پرسش دهد که با تاریخ و چهرههای تاریخی خود چه خواهد کرد؟
در ادامهی این یادداشت به نقش کامیونیتی ایرانیان کانادا در برخورد با چنین پدیدهای، خواهیم پرداخت. ادامه را اینجا بخوانید.