دارم خواب زن بیخانمانی راکه لیوان خالی تیم هورتن به دست، هفته پیش از سرما به ایستگاه متروی شربروک پناه آورده بود را میبینم که هوشیار میشوم. آفتاب کم جان، روی پلکهایم میتابد. دستم را دراز میکنم سمت پاتختی. حواسم به لیوان چایی که دیشب خوردهام هست. تلفن همراهم را جلوی چشمهای بستهام میگیرم و هر دو را با هم باز میکنم.
نور صفحه چشم را میزند. اولین داده دماییست که امروز حسش خواهیم کرد. منفی بودنش تحمل کردنی است. دو رقمی بودنش هم عیب ندارد. فقط وقتی از منفی ۱۵ میگذرد از زیر پتو بیرون آمدن را کمی مشکل میکند.
پریروز برف بارید. دیروز دما بالای صفر بود و سطح برفها آب شد. امروز آفتابیست اما سوز خواهد داشت. فردا باران میبارد از نوع یخی. ولی آخر هفته خوبی داریم، دما حدود منفی ۹ درجه خواهد بود.
نقشهخوانگوگل میگوید اگر تا پانزده دقیقه دیگر از خانه خارج نشوم، برای اتوبوس بعدی خط ۱۴۴ باید بیست دقیقه صبر کنم. کتری برقی را روشن میکنم و داخل توالت میپرم. آب که به دست و صورتم میخورد صدای ایستادن موهایم را زیر کت بافتنیام میشنوم. وقت دوش گرفتن ندارم. سه دقیقه میگذرد تا از دستشویی بیرون بیایم. توی فلاسکم قهوه و آب جوش میریزم. دو دقیقه هم صرف پیچیدن یک ساندویچ کره بادام زمینی میشود. ناهار را امروز با حمص سرخواهم کرد.
لباسهایی را که دیروز در رختشوخانه ساختمان شسته و خشک کردهام روی مبلاند وهنوز نمشان نرفته. همان لباس دیروزم را تن میکنم با یک پلیور اضافهتر. دو دقیقه وقت رسیدن به امورات صورتم جلوی آینه میشود. پنج دقیقه باقیمانده را صرف گذاشتن وسایل داخل کیفم، تمیز کردن چکمههایم، شش دور پیچیدن شال دور بینی و دهانم، پوشیدن کاپشن سنگینم، برداشتن کلاه و دستکشم و بیرون پریدن از خانه میکنم.
جلوی در، جیب خالیام را میجورم و یادم میافتد که کارت اوپوس را توی جیب آن یکی کاپشنم جا گذاشتهام. تا برش دارم و برگردم، اتوبوس ۱۴۴ رفته است. نقشهخوان گوگل میگوید اگر تا یازده دقیقه دیگر خودم را پیاده به مترو برسانم، فقط ده دقیقه تأخیر میخورم. برفها آرام خوابیدهاند و خورشید تلالو نورش را از روی لحاف یخی برفها به رخم میکشد. باد اشکم را در میآورد و با چشمهای خیس راه میافتم. تا ایستگاه متروی شربروک هفت دقیقه راه دارم.