این روزها خیلی جاها یا با یک رنگینکمان بزرگ مواجه میشوید یا لوگوی شرکتهایی را میبینید که با رنگینکمان تزئین شده است. این رنگینکمان هیچ ربطی به رنگینکمان روزهای نخست همهگیری که برای امید دادن به یکدیگر روی دیوار...
من از تهران آمدم. شهرى بزرگ با بیش از ١٠ میلیون جمعیت. خیابان ولیعصر بلندترین خیابان شهر است و از بالاى پارکوى تا به آخر خیابان، پر است از درختهاى به هم رسیده یادگارى خوشى از زمان پدرم و حتى پیش از او. من از تهران...
اینجا شهر کلیساها و ناقوسهاست. کلیساهایى که دیگر حکمرانى نمیکنند و بخشى از تاریخ شهر شدهاند. شش سال پیش براى شنیدن کنسرت حسین علیزاده به کلیسایى در خیایان شربروک رفتم. باور نمیکردم آدرسى که به دنبالش میگشتم به یک...
گاهى همه داستانها و آشوبهاى دل آدم را، صرف چاى عصرانه کنار عزیزان دیرآشنا آرام میکند! اما اگر نباشد همین مراسم چاى عصرانه، باید روزها و روزها بِدوى پى درمان غمت و آشوب درونت. جایى شنیدم که زنى میگفت در گلوگاههاى...
پسرک را بردم پارک پشت خانه، همه توى پارک از اهالى اروپاى شرقى بودند و به زبان روسى حرف میزدند. انگار به جزیرهاى غریبه پا گذاشته بودم. پارک پر بود از فرشتههاى چشم آبى که این ور و آن ور میدویدند. پسرک چندتا از دوستان...
اختلال اضطراب فراگیر با اختلال عملکردی برخی از «نوروترنسمیترهای» خاص مغزی در ارتباط است. نوروترنسمیترها پیامرسانهای شیمیایی بین دو سلول عصبی مغزی هستند.
رفته بودم براى دادن آزمایش خون. اول صبح بود و پسرک پاک حوصلهاش سر رفته بود. کمى این طرف و آن طرف چرخید تا اینکه بالاخره سوژه را پیدا کرد، پسرکى بلوند حدود سن خودش. برگشت سراغ من و پرسید: مامان این پسر به چه زبانى حرف...
آسانسور اول یکى از همان روزهاى دلتنگى بود. جلو آسانسور ایستاده بودم، منتظر، زنى که همیشه موهاى یکدست سفیدش آراسته و شیک بود، آمد کنارم ایستاد. گفت: «چه کیف زیبایى دارى»، گفتم: «از قالیچههاى کشورم درست شده» به چشمانم...