با همت محمدرضا پرهیزکاری
بیست روز پس از مرگات نامهات را گرفتم، پنج دقیقه پس از آنکه فهمیدم مردهای/ نامهای که میگفتی خستگی رشتهی کلامت را برید/ تا همان حدود سرحالات دیده بودند/ مثل همیشه، با حضور ذهن/ فعال در هشتاد و پنج سالگی به رغم سه عمل سرطان که آخر تو را با خود برد/
سرطان با خودت برد؟/ و نه واپسین نامهی من؟/ خواندیاش، جوابی نوشتی و مردی/ گمان بردی که آمادهی بازگشت میشدم؟/ میخواستم واردِ اتاقات شوم و نمیپذیرفتی/ همدگر را میبوسیدیم/ و بغل میکردیم و میگریستیم/ و باز همدگر را میبوسیدیم/ به نام میخواندیم/ و کنار هم بودیم/ نه در این آهنآلات سخت/
تو/ که مرگات را اینهمه به تعویق انداختی/ چرا لختی بیشتر منتظرم نشدی؟/ دلواپسِ زندگیام بودی؟/ اینطور از من محافظت میکردی؟/ هنوز به چشمات بزرگ نشده بودم؟/ بخشی از تنات هنوز از کودکیام زنده بود؟/ برای همین از مرگت بیرونام راندی؟/ مثل ماقبلِ خودت؟/ به خاطر نامهام؟/ آگاه شده بودی؟/
در این سالهای تبعید به هم کم نوشتیم/ راستاش، پیش از آن هم کم باهم حرف میزدیم/ از اوان کودکی، دستپروردهات بر تو شورید/ بر عشق چنان سفت و سختات/ اینگونه قوت ِخشم خوردم و اندوه/ هرگز دست بالا نبردی کتکم بزنی/ مرا با جانات میزدی/ به غریبانه شکلی/ با هم بودیم/
نمیدانم چهگونه است مردگیات/ زندهای برای من/ بی هیچ نظم و ترتیبی در حافظهام/ از وقتی بچه بودم و ناگهان بزرگ/ و نمیتوانم همهی چهرههایت را در یک چهره تثبیت کنم/ چهرههات چنان یک هواست/ یک گرما. یک رود/ از تو اطوارت را دارم که در تو هستند/ یا اینگونه نیست؟ خیال میکنم؟ یا خوش دارم چنین تصور کنم؟ به خاطر میآورم؟ به کدام خون تکرارت میکنم؟ در کدامین نگاهم تویی که مینگری؟ بارها از هم جدا شدهایم/
پنج و نیم کیلو داشتم وقتی زادهشدم/ سی و شش ساعت بر تخت سخت بیمارستان ماندی تا مرا به این دنیا بیاوری/ تحملام کردی، مادام که تنت میتوانست نگهام دارد. حالت خوش بود با منِ اندرونت؟/ به تو خشم، ضربان، لرزه، هراس، نفرت، حس بردگی نمیدادم؟ / با هم خوب بودیم، آنطور پیش هم، وقتی کور در تو شناور بودم؟/ پس با آن قدرت خاموش که همیشه در پی بود، به من چه میگفتی؟/ بیتردید شادمان بودم در درون تو/ دلم میخواست هرگز از تو بیرون نشوم/ بیرونام راندی و مطرودت، تو را از خود راند/
اوهاماند اینها که امروز در خود تعقیب میکنم؟/ حالا در این سن و سال/ مثلِ آندم که در رود تو شنا میکردم؟/ از آنجا با من میآید این کوری، این آهستگی که خود را درآن مییابم و انگار نمیخواهم، انگار هنوز فقط همان تاریکی اهمیت دارد که مرا به پایین برکشید به زهدانات یا خانهات؟/ آن ظلمت لطافت بزرگ؟/ آنجا که کیفر نمیکند تلالوی دور، نه با جهان سنگی و نه به درد؟/ زندگیست با چشمان بسته؟/ برای همین شعر مینویسم؟/ برای رجعت به زهدانای کز آن تمام کلمات زاده خواهد شد؟/ از مسیر آن ریسمان سست؟/ شعر، تقلیدیست از تو؟/ از غمها و لذتهایات؟/ با من، خود را ویران میکردی چون واژهای که در واژهای؟/ همین است که شعر مینویسم؟/ پس اینطور ویرانات کردم؟/ دیگر مرا به دنیا نخواهی آورد؟/ کلمات، خاکسترِ یگانگیِ ماست؟/
بارها از هم جدامان کردی/ جدایی بودند آیا؟/ اشکالی برای دیداری دوباره، مثل بار نخست؟/ این محال دلیلِ تصادم ما بود؟/ مرا برای همین سرزنش میکردی؟/ بعضی غروبها برای همین آنهمه غمگین بودی؟/ اندوهت برای من تحملناپذیر بود/ گاه دلم میخواست از همین بمیرم/ دیگر سهم خود را از زندگی داشتم تا بدان سرگرم شوم؟/ مثل هر حیوانی؟/ برای همین حالا غمگینام؟/ برای اینکه اندوهات بیداد را خوار میدارد/ و رسوایی جهان را؟/
همیشه میدانستی که چه میرود میان ما و هیچ به من نگفتی؟/ قصور از من بود؟/ همیشه ملامتات کردم که از خویش بیرونام راندی؟/ تبعید حقیقیام همین است؟/ همدگر را عتاب میکردیم برای عشقی که خود را در جداییها میجست؟/ آتشافروزیاش تعلیمِ فاصله بود؟/ هر هجران گواهِ دیدار پیشین بود؟/ بدین شیوه نامتناهی را نشان میدادی؟/
چه نسیانیست آرامش؟/ از میان همهی چهرههای زندهات چرا فقط یک عکس را چنین دقیق به خاطر میآورم؟/ اودسا، سال ۱۹۱۵، هجدهسالهای، پزشکی میخوانی، چیزی برای خوردن نیست/ ولی دو سیب از زنخدانات بالا رفتهاند (اینطور میگفتی)(درخت گرسنگیست که میوه میدهد)/ آن سیبها، سرخی آتش کشتاری را در خود داشتند که قسمتِ تو بود؟/ در پنج سالگی؟/ مادرت، برادرها و خواهرهایت را از خانهی شعلهور بیرون میکشد؟/ و مرگِ خواهر کوچکات؟/ با این همه/ از میان اینها همه/ به رغم تمام اینها همه/ مرا میخواستی؟/ میخواستی تا خواهر کوچکت باشم؟/ چنین به من این زن را دادی، در درون و/ در برون؟/ چیست این میراث، مادر/ آن عکس در هجدهسالگیِ زیبایت/ با گیسوان بلندِ شبق مثل شب جان/ دوزلفانات/ آن لباس براق که سینههایت را عیان میکرد/ آن دو دوستات خمیده بر پاهات/ نگاهت به سمت من، تا بدانی بیهیچچارهای دوستت میدارم؟/
اینگونه سفر میکند عشق/ از وجود به پیش از وجود؟/ از هست به بود، در زیباییات؟/ از تو به خود سفر میکنم؟/ حالا در سفر است/ جانسپرده؟/ مجال پرسشی نیست جز این عشق که هردم زخممان زد/ با یگانگی نامکرراش/ چرا درد را از خاطر نمیبریم؟/ آن دو بچهی بازارِ راوهلو را با مرغی در بغل، که چه ارزان میفروختنش، با اطوار مادران، تازه از مادر درآمده؟ چرا از بازار بولیویایی سر در آوردی؟/ در هر حزنی تویی که هستی؟/ خورشید را تو خاموش میکنی که بخوابم؟/
میتوانستی زندگیام را از من بگیری؟/ و من نمیتوانم؟/ کیفرت برای همین بود؟/ سرریز از سینههایت/ ایجاب سنگدلانهی عشقی کهن میانمان در بحرپیمایی شکمت/ همیشه دو تن بودی با من/ خودت را کم میآوردی و مرا از خود میراندی/ تا بیاموزیم دیگری باشیم؟/ هر از گاهی یکنفس آسایشِمان میبخشیدی و میگذاشتی آرام گیسوانت را شانه زنم، به درونام میرفتی و من عاشقات بودم و حتی/ پدرت؟/ آن خاخام یا قدیس؟/ که دوستاش میداشتی؟/ بیش از من؟/ تعقیبم میکردی چون نمیدانستم چگونه شبیهاش باشم؟/ و چگونه شباهت میبردم؟/ مرا کسیدیگر نمیخواستی؟/ دور از آن درد؟/ چرا چنین زنده است آنکه نبود؟/ هرگز تکهتکههایت را به هم گرد نیاوردم؟/ در شعلهاش مصرف میشود هر خاطره؟/ این خاطره است؟/ جمع میآورد و نه ترکیب؟/ شاخه و نه هرگز درخت؟/ پایِ بی چشم، دستِ بی ساعت؟/ هرگز؟/ بزاقیست که خیس نمیکند؟/ بندهای جان را اینگونه میبندند؟/ رنجی تو، هراس رنج؟/
چه بود، آنچه جدا شد؟/ دست کتابتام در خونِ تو؟/ توبودنِ تونبودنات؟/ و دیگری نبودی، تو؟/ چندبار شعلههای کشتار را دیدی وقتی منات میبالیدم، به جنگلی درآمدی آنجا که بلبلی میخواند که هیچاش نشنیدم، و بازی کردی با آنکه هرگز نبودم؟/ با هم به دنیا آمدیم بر دو بندر مجزا/ تفاوتهای نمک را میشناسیم/ دریایی ساختیم تو و من، گمنام با دو گونه نمک/
مرا تو دیگرکس آفریدی/ دیگر از برای این مجازاتام مکن/ به این خاطر عقوبتات میکنم؟/ و به هر حال/ و کی/ که من تو بودم؟/ توی در من/ تویِ من؟/ و حالا چه را میتوانیم عوض کنیم؟/ زمانی میشد تغییرش دهیم؟/ گرسنگیهای پدربزرگ را هرگز چاره نکردم؟/ چشمان روشن پرترهای که اتاق تو را میگرداند؟/ عشق حقیقی چه چیز را دیگر میکند؟/ شاید عشق ما چنان است که وامیداردمان خودمان باشیم؟/ برای یکی در دیگری؟/ تشدید در اجزای شب؟/ چون دو سنگ در برابر آسمان؟/ پرنده و درخت؟/ وقتی پرنده بر درخت مینشیند، چه کسی پرواز است و چه کسی زمین؟/ چه کسی به تاریکی فرو میرود؟/ چه کسی به نور بالا میشود؟/ چه حظی بر زخم میگذرد؟/ در زخم زنده تو را میبرم؟/ تا دوباره به هم گرد آییم؟/ به این عشق محنتکشیده؟/
دو تنام آفریدی/ یکی با تو جان داد/ دیگری همینام که هستم/ و کجاست بند ناف؟/ کجا میگردد او، هنوز آکندهی ما؟/ ای مادر خسته از گور: تو را میستانمات/ تو را هستم/
در سایه است قرارهای عشق؟/ دوباره شانه خواهم زد گسیوان شیرینات را/ که انبوه است آنجا که دست من قرار میگیرد؟/ اندیشناک در عطر تو؟/ لطافتی لختهلخته در شباهتی آهسته؟/ محالوار خواستیام؟/ چنینام تصدیق کردی در خشم؟/ آن بندر خمیدهی عصرها که آنهمه بدان بازمیگشتی؟/ آنجا که دیگر بحر میپیمایی اگر نه در من؟/ خلافِ من؟/ فقط یک بندر؟/ زیبای هر دریا در سرم/ زخم کفها/ جان/
نمیدانم چه جراحتیست این/ تنهایی تو که میسوزاند/ خشم استخوانهایت را به من بده که تکانِشان خواهم داد/ تو در آغوشت لالایم کردی و منات میاستخوانم/ چهکسی میتواند بیخانمان را بیمادر کند؟/ زمانی که برنمیگردی/ دریاهایی که به گرده از جاکندی/ شیرت پوشیده به آسمانهایی که هرگز ندیدم/ شیرِ پر عطش/ سینههات که دم فرو میبستند/ صبوریهات/ اسبهای کوچکی که گذشته مهارشان کرد/ پر از جلگهی ساکن/ شکستهی اشتیاق من از تو/ چنینام بر کشیدی و/ فروکشیدی و/ بیرحمانه به من عشق ورزیدی/ به خنجر سخت لطافتات/
یا من ملالِ تو بودم؟/ ملامتات کردم که طردم کنی؟/ همین ملامت به هم میپیونداندمان، در چنان ژرفایی/ که عشق را هرگز راهی بدان نیست؟/ نه بحر را برایم خواستی و نه بحرپیمایی دور از خودت را؟/ زمان بر آمده از خویش را؟/ وقتی تصورم میکردی مرا کسیدیگر نمیخواستی؟/ وحدت دیگری از آن اتحاد؟/ خاتون کامل دو خونات؟/ حواسات به هراسی هست که برایمان آفریدی، مادر؟/ از قدرتات؟/ از وضوحات؟/
کدام دِین را هنوز میپردازم؟/ کدامین طلبکار را هنوز نمیشناسم؟/ باید غمهایت را یک به یک بشمارم تا بدانم که هستم/ که بودم من هنگام که گوشتِ رنجورِ حیوانی/ که به دنیایش آوردی از هم جدامان میکرد/ بندهی من/ ناتوان از دیدنِ بندگیام پیشِ بندهات/ چه عجایبی آنجا که مرا پسراندی و منات مادراندم/ بعد قریبات را/
گاه پیشبندِ آهنین برتنم میپوشیدی؟/ گاه از سر شوق میبوسیدیام؟/ و چه اشتیاقی در اشتیاق تو بود؟/ نمیشد مردنات را متوقف کنی تا به من بگویی؟/ خوش نداری وقفه در کارت بیافتد؟/ اینهمه به ناپیداییات در آمدهای؟/ به ترکِ من باز خواهی گشت؟/ چنین سخت بود عشق من؟/ به تو جانی دادم و به جانی دیگر به هامونِ خویش میراندمات؟/ نمیشد در صومعهای آرام مردهزندگانیام کنی/ متولدم نکنی؟/ میلادم، میل کشتنام را از تو گرفت؟/ مرا میبخشیدی و نمیبخشیدی؟/ جدالات با سایههایت چنین بود؟/ چنین از تن دیگرت مرا سایهی خویش آفریدی و پستانهایت را به من دادی/ آن مزرع بنفش را/ آنجا که زلزلهای میچرید؟/ سقفی مقابل وحشت؟/ تنها پارچهی صلح؟/ با هم آن را نمیبافتیم؟/ وقتی که صبح بر حیاط مینشست آنجا که هیچ شکوه دیگری نبود؟/ سفیدیهایی که از تو فراز میشدند؟/ شبنمهای خونات تا خورشید ناب؟/ بارانِ قعرِ بیپایان؟/ حَیَوان باران بودم من؟/ پستانهایت را با دهانم آلودم؟/ به من شیر تلخ هم دادی؟/ از خاطرت رفته اوقاتی که شیرت را نمیخواستم؟/ آنوقتها چه بر تو میگذشت از اعماق جان؟/ آن شهدها، غروبِ توحشام نیستند؟/ و خیال میکنی که میمیری؟/ پیش از آنکه من بمیرم؟/ و خاموشی میگیرند کرشمههایی که بر تنم نوشتی؟/ سعادتهایی که به طبع رساندی؟/ در میل من به زنان؟/ در تداومات در آنان؟/ که از تو مرا دارند و دور میکنند؟/
و چه خواهمات بود؟/ چگونه رنجام بردی وقتی از تو برون شدم؟/ ندانستنات، دانستنات نیست؟/ نمیدانم به سمت چه آسمانهایی چرخیدهای/ میدانم که در من میگردند/ سرانجام نشد چیزی برای من نگه داری/ بیتو نیستم بجز از تو/ به این خاطر سرزنشام نکن/ سفیدی پشت گردنت هنوز گرمام میکند/ و آنجا، بوسههایم/ خادمان آن توازن/ جهان چندبار در آن مکان توقف کرد؟/ چندبار بیداد را همانجا متوقف کردی؟/ مادر؟/ چندبار جهان شیرت را سخت کرد؟/ زنی که در آغوشام میگیرد/ زنی که از خود میراندم/ زنی که از تو توضیح میخواهد؟/ دیگر چه تنها/ چه دیر و/ چه زود؟/
و این عصر/ لبریزِ تو نیست؟/ از اوقاتی که دوستام داشتی؟/ این صدایی که در انتهای کوچه میخواند/ صدای تو نیست؟/ هنوز با هم، تکانِ رحم؟/ چیست این عشق سخت/ چنین نرم و از آن تو/ بارانی بر آتشات/ آتشی بر هیزمات/ شعلهی نوشته به آتش با آخرین استخوانت/ هُرمی ایستاده در شب؟/ بلند؟/ چه غریو میکشی در جانم؟/ بر من ولی بانگ نمیزنی/ طعمات در دکانهای سایه، و سردم است/ چندبار سرماهای مرا لمس کردی؟/ مرا غریبهی خود یافتی؟/ برای تو شاید موحشترین هیولا نبودهام؟/ هیولایی پروردهی تو؟/ و چطور توانستی دوستم بداری؟/ و این مشغله را میپروردی به رغم ظلمت خویش؟/ و وقتی دهان گشودم، فریاد نکشیدی؟/ زبانات از زبان من نهراسید؟/ باغی از هراس در بزاقات نبود؟/ چه بذر کاشتم و/ چه داشت کردم و/ به خون تو آبش دادم؟/ و چه مایه خواهمات مرد در زادنم؟/ در ژرفای مصائبم؟/ و دیدار ناتمام ما/ حالا هرگز/ حالا برای همیشه؟/ و سنگستان تو آنقدر که زانوهایم خونین شدند؟/ وقتی کنار گهوارهام آنهمه میگریستی/ و تبام/ و تبِ جوانی وحشیات؟/
و چنین استخوانکهایم را آمیختی با ابدیتات/ نرم بودند بوسههایت در شبهایی که با وحشت عالم تنهایم نهادی/ مرا هم چنین میجستی؟/ برادرت در هراس، چنینام میخواستی؟/ در قنداقی از وحشت؟ یا چنین به نظر میآید؟/ این دست کجا فرو خواهد شد/ کجا پایان خواهد یافت؟/ بنویس ای دست، چرا باید بدانم؟/ تو بیش از من میدانی؟/ پستان مادرم را لمس کردی وقتی حیوانکی بیش نبودم / گرماهایی را شناختی که دیگر به خاطر نمیآورم/ عروسیهایی که نخواهم شناخت/ چه سردابهایی از خاطره را شخم میزنی؟/ گیاهی هستم من که ریشههایش را نمیبیند؟/ گیاه مگر ریشههایش را میبیند؟/ آسمانها را میبیند؟/ رانده؟/ چطور مادر، تو، مرا میرانی؟/ دست من، بیشتر با توست که با من؟/ شیرت را حس میکند یا ماههای شب را در فقدان من؟/
و دهان من؟/ چند جانات را مکید؟/ هرگز ضیافت بود برایت دهان من؟/ و پاهایم؟/ به آنها نگاه میکردی تا مسیرم را ببینی؟/ و لطافتات چه؟/ سفر تو بود به سمت سفرم؟/ محصورِ هراسی عاشقانه بودی؟/ از گامبرداشتن به سوی من؟/ چرا هرگز نیاموختیم به درونبیرونی که ما را به هم میپیوست سر و سامانی دهیم؟/ در اندربرونی تنات؟/ شیر خشکات جانم را خیس میکند/ حالا آنرا هستم؟/ مرا هست؟/ کدامند مشاغل پرنده که دیگر نامشان نخواهی برد؟/ همانکه هردومان را میپرد؟/ بال من/ پرواز تو؟/ مرا واداشتی دیگری باشم و بخشایشات خاکسترهای مرا میگزد/ امتداد زیباییات شاید از من برآید؟/ بیآنکه به جسم رنجاش بدل کنم/ به زبانی تبعید شده از پشت گردنت؟/ و چه بسیار عشق ورزیدم به غیاب پشت گردنت تا آزارم ندهد؟/ و در عوض به تو چه میدهم؟/ به این ملاحت ممکن در عالم؟/ به زنی که میشناسم و نمیتوانم نامش را ببرم؟/ به زهدانای که هیچکس نمیتواند تکرارش کند؟/ آکندهی عجایب و، صاحب انهدامی بزرگ؟/ عابر رودی ویران به قدمهایم؟/ چنین دشوار است فراموش کردنت؟/ آه ای قدرقدرت، منم که تو میمیری؟/ پیوسته به نامت؟/ چرا خود را میگشایی و میبندی؟ / چرا چهرهات در خونی مضاعف میدرخشد/ هنوز؟
به جستجوی تو زیبایی روز را گشتم/ به جستجوی من ژرفای شب را میگردی/ با چشمانی از حدقه در آمده حالا که هیچکس نبایدِشان ببیند/ جز این غوغا که فسخ هرآنچیزیست که رنجات را رقم زد/ حالا که خاموشی/ و چگونه است عشقِمان؟/ همین؟/ به گلهای سنبل میز نان را میپوشانند/ کسی با من حرف نمیزند/ به نرمای تو چسبیدهام/ به کورترین حیوانات غذا میدهم/ به که آتشبس میدهی؟/ تو؟/ تمام لباسهایت سفیدند/ ملافهها مرا میفشارند و خوابم نمیبرد/ به خویش نفرت میورزی سراسر در من/ درخت مرمک و عودی که به جای من کاشتهای رستهاند/ بگذار آنها معطرت کنند/ همراه فیض تو باشند/ جانم عبورت به هیچ را هموار میکند/ هنوز سوسنهایی را که همینجا گذاشتی جمع میکنم تا چهرهی دوگانه عشقات را ببینم/ تا گهوارهات را تکان دهم و/ قنداقت را بشویم/ که دیگر مرا وانگذاری/ بیخبر/ بیاجازه/ زوزه میکشیدی، وقتی ت
و را از خودم جدا کردم/ حالا دیگر خودمان را نخواهیم بخشید/