هفته پیش رسانههای کانادایی خیلی بیسروصدا درباره دخترک جوان ایرانی نوشتند که اینجا در مونترال و در دانشگاه مکگیل درس خوانده و مدتها روی همین رودخانه سنلوران خودمان از آب نمونهگیری کرده تا مبادا ماهیهای سنلوران نفسشان بگیرد.
دخترک که نیلوفر بیانی نام دارد اما عاشق ایران، دشتهای تفدیده بیابانهای مرکزی، کوهپایههای البرز و احتمالا دلنگران دریاچه در حال خشک شدن ارومیه بوده است. این شده که چمدانش را میبندد و راهی ایران میشود تا از یوزپلنگها مراقبت کند و حداقل قبل از اینکه نسلشان برای همیشه منقرض شود، چند تایی عکس از آنها بگیرد.
نیلوفر داستان ما در اطراف زیستگاههای احتمالی چند قلاده یوزپلنگ باقیمانده در ایران، دوربین حساس به حرکت، از همانهایی که محققان محیطزیست به وفور استفاده میکنند، میکارد و منتظر مینشیند به این امید که یوزپلنگی جلوی یکی از این دوربینها برایش لبخند بزند.
اما گویا یوزپلنگهای ایران از سر نادانی زیستگاههای خود را خیلی نزدیک به برخی مراکز حساس برپا کرده بودند. این میشود که آن دوربینها می شود ابزار جاسوسی و دوست یوزپلنگها میشود جاسوس!
نیلوفر بیانی در همان سازمان مردمنهاد طرفدار محیطزیستی کار میکرد که کاووس سیدامامی فعالیت داشت. همان کاووسی که ادعا میکنند در زندان خودکشی کرده است. همان زندانی که حالا نیلوفر بیانی در آن احتمالا دیگر روزها را هم نمیشمارد.
متن گفتگوی CBC را با یکی از دوستان نیلوفر میخوانم و از خودم میپرسم چند دانشمند دیگر باید قربانی بازیهای سیاسی شوند. این بچهها، مثل آخرین یوزپلنگان ایرانی نایاب و ارزشمند هستند. حتی اگر بر فرض محال اشتباهی هم کردهاند که بعید میدانم، مقصر همان کسانی هستند که امروز آنها را به بند کشیدهاند، کسانی که قرار بوده مراقب این بچهها باشند.