امروز از هر کدام از زنان میانسالی که در شغلهای مهم و جایگاههای مهم مونترال و سایر شهرهای کانادا که برای خود، صاحب مقام ویژه و موقعیتهای ممتاز کاری هستند، بپرسید که یکی از تلخترین رویدادهای زمان تحصیلشان را برای شما بازگو کنند، بیشک به قتلعام تاریخی دانشگاه پلیتکنیک مونترال اشاره خواهند کرد.
یک روز سرد و برفی و خونبار در میان برگهای تقویم یکی از بهترین دانشگاههای مهندسی کانادا.
روزی که ۱۴ دختر و زن بیگناه و معصوم به راحتی در پای دیوار آخرین کلاس درسیشان در دانشگاه به رگبار اسلحه پسری جوان بستهشدند و خونشان در و دیوارهای پلیتکنیک را رنگین کرد. پسری که حضور و تحصیل زنان در جوامع کاری و دانشگاهی کانادا و به ویژه دانشگاه پلیتکنیک را ناشی از تبعیض و کوتاهی در حق مردان و به دلیل جنبش« فمینیسم» میدانست و به همین دلیل تمام رویاهای این زنان را در یک لحظه از آنها گرفت. کسانی که اگر امروز زنده بودند، شاید انسانهایی تاثیرگذار در تاریخ کانادا میشدند.
صدای قدمهای مارک لِپین Marc Lépine روی برف سبکی که کف محوطه و خیابانهای دانشگاه را پوشانده بود ، سکوت بعداز ظهر ۶ دسامبر دانشگاه پلی تکنیک را میشکست. در آن ساعت از روز بیشتر دانشجویان سر کلاسهای درسیشان بودند. امروز، آخرین روز کلاسها قبل از شروع امتحانات میانترم، محسوب میشد. این ششمین باری بود که مارک، در هفته اخیر سروکلهاش در دانشگاه پلی تکنیک پیدا میشد. کسی او را قبلا آن اطراف ندیده بود. فقط کارمندان بخش گزینش دانشگاه، میتوانستند او را به خاطر بیاورند زیرا مارک چندین بار در امتحانات ورودی دانشگاه شرکتکرده ولی نتوانستهبود اجازه تحصیل در دانشگاه را به دست بیاورد. در آن عصر سرد پاییزی، مارک بیخیال و با خونسردی وارد محوطه اصلی کلاسهای دانشگاه شد.
هیچ کس حواسش به اسلحه بزرگی که مارک در دست راستش می فشرد، نبود. او به آرامی به در اصلی یکی از کلاسها نزدیک شد و وارد کلاس شد. استاد در حال درس دادن اصول ترمودینامیک و مساله آنتروپی بود و توجهی به حضور او نکرد. ولی مارک با شلیک گلولهای به سقف به همه فهماند که اوضاع وخیمی در پیش است. او افراد موجود در کلاس را به دو دسته زنان و مردان تقسیم کرد. پسرها که در حدود ۵۰ نفر بودند را از کلاس بیرون انداخت. دخترها را به گوشهای از دیوار هدایت کرد و با صدای بلند اعلام کرد که بخاطر نگاه فمینیستی که این دختران را به جای او در دانشگاه وارد کرده، اعتراض دارد. بعد با خونسردی همه آنها را به رگبار بست. در یک لحظه خون دخترها، کف کلاس را پوشاند.
پسرهایی که بیرون کلاس منتظر بودند، متوجه شدند که چه فاجعه مصیبتباری رخ دادهاست. همه فرار می کردند و سعی میکردند بقیه را از خطر آگاه کنند. ولی دیگر دیر شده بود. مارک با اسلحهاش به راه افتاد و هر جا زن یا دختری می دید به او شلیک میکرد. بسیاری از پسرها سعی کردند همکلاسیهای دخترشان را نجات دهند. همه جا روی زمین جسد یا فردی زخمی افتاده بود. مارک، وارد یک کلاس دیگر شد. زنان دیگری را کشت و در پیش چشم حیرتزده و ترسآلود بقیه دانشجویان که پشت صندلیها و میزها پناه گرفتهبودند، لوله اسلحه را روی پیشانیاش گذاشت و به زندگی خود پایان داد.
بعد از مرگ در جیب او کاغذی پیدا کردند که انگیزهاش را از این کشتار بزرگ شرح میداد: «من در کمال صحت عقلی دست به خودکشی و کشتار زدهام. من به خاطر دلایل اقتصادی این کار را نمیکنم. بلکه به سیاست دولت در قبال تبعیضی که برای زنان قائل شده این کار را میکنم. فمینیستهای لعنتی همه جا هستند. آنها مرا بدبخت کردند. شغل مورد علاقه و تحصیلاتم را از من گرفتند. من امروز همه آنها را به جهنم میفرستم.»
مارک لپین، قاتل بزرگ جنایت پلی تکنیک که بود؟
مارک در خانواده خوبی بزرگ نشد. پدرش یک الجزایری بسیار بدرفتار بود که با او و مادرش که یک پرستار کبکی بود، رفتار مناسبی نداشت. مارک در کودکی بارها مورد سورفتار پدرش واقع شد و در نهایت هم او خانواده را رها کرد و به دنبال زندگی خودش رفت. مارک یک خواهر هم داشت که چندسال بعد از فاجعه پلی تکنیک، او نیز بر اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر درگذشت.
پدر مارک، هیچگاه دیده خوبی نسبت به زنان نداشت و از همان کودکی هم این دیدگاه را به مارک منتقل کرد. از نظر پدر، زنان فقط برای خدمت و سرویس دادن به مردان خلق شدهبودند. مارک در سن ۱۴ سالگی نام فامیلی خود را به نام فامیلی مادرش تغییر داد. زیرا هم از پدرش متنفر بود و هم نمیخواست یک نام عربی روی خود داشته باشد. او در نوجوانی از کمبود اعتماد به نفس شدیدی رنج میبرد و از خواهرش که همیشه او را بخاطر نداشتن ارتباط عاطفی با دختران مسخره میکرد، متنفر بود.
با این حال، مارک به طرز عجیبی به مادرش عشق میورزید و در کارهای خانه به اوکمک می کرد. روانشناسانی که بعد از فاجعه پلی تکنیک روی شخصیت مارک مطالعه کردند، گفتهاند که او از اختلال شخصیتی بسیار شدید و افسردگی مزمنی رنج میبرد. اما مادر مارک هیچگاه به این مساله توجه نکرده بود. به همین دلیل تا مدتها از طرف افکار عمومی مورد انتقاد قرار میگرفت. مردم و بازماندگان معتقد بودن که این مادر با سهلانگاری در درمان فرزندش در این جرم شریک است. مارک همواره از سوی همکلاسی ها و همکارانش فردی پرخاشگر و ساکت و خموده، بسیار حساس و زودرنج توصیف میشد.
انگیزه کشتار
مارک، ابتدا در کالج سن لوران، تحصیل می کرد ولی نتوانست، تحصیلاتش را تمام کند. او دو یا سه بار اقدام به شروع دورههایی در الکترونیک و کامپیوتر کرد ولی هر بار در تحویل دادن پروژههایش مشکل داشت. برای همین نمیتوانست دیپلم بگیرد. با این حال نمرات درخشانی هم در کارنامه خود داشت. در سال ۱۹۸۶، سه سال قبل از فاجعه قتلعام، مارک برای پذیرش در دانشگاه پلیتکنیک اقدام کرد ولی به دلیل رد شدن در درس شیمی محلولها، به صورت مشروط پذیرش گرفت و در نهایت از ورود بازماند. در همین زمان، دخترانی بودند که در رقابت با مارک وارد دانشکده مهندسی شدند. این مساله کینه عجیبی در دل او پدید آورد و از او موجودی ضد زن و یا آن طور که خودش می گفت، ضد فمنیست ساخت.
او به ارتباط عاطفی با دختران علاقه داشت ولی نمیتوانست زنی را به خود جلب کند. چون همواره در حال دستور دادن و تحقیر آنان بود. او علت همه موفقیت های زنان را از جنبش فمینیست و تبعیض میدانست. در همین احوالات او دو بار خودکشی کرد که در هر دوبار ناموفق بود. او در آوریل ۱۹۸۹، بعد از اینکه دوباره در پذیرش دانشگاه پیتکنیک رد شد، در نامهای اعتراضی به بخش پذیرش دانشگاه پلی تکنیک، از تبعیض بین زنان و مردان در پذیرش شکایت کرد.
سرانجام مجموعه این افکار، باعث شدند در نوامبر ۱۹۸۹، او یک اسلحه بخرد. چهار روز قبل از کشتار، برای مادرش یک جشن تولد گرفت و به او یک هدیه بزرگ داد. در روز حادثه، او ۱۲ دانشجوی مهندسی، یک دانشجوی پرستاری و یکی از کارکنان زن دانشگاه را به قتل رساند. در جیب او علاوه بر اعتراف به تصمیم به کشتار، لیستی ۱۹ نفره از زنانی که او قصد داشت بعد از این کشتار سراغشان برود هم پیدا شد. جنازه مارک را در گورستان کت دنژ به خاک سپردند.
یادبود کشتهشدگان حادثه
دولت کانادا در یادبود کشتهشدگان بیگناه این حادثه بنای یادبودی در دانشگاه پلیتکنیک بنا کرد و روز ۶ دسامبر را روز مبارزه با خشونت علیه زنان نامگذاری کرد. هر سال نخستوزیر و مقامات دولت کانادا با حضور در این بنای یادبود، یاد و خاطره زنان کشتهشده را گرامی میدارند. به یاد این ۱۴ نفر، هر سال ۱۴ ستون نور از دانشگاه پلی تکنیک آسمان مونترال را روشن میکند. در سال ۲۰۰۶، مادر مارک بعد از سالها سکوت درباره این حادثه با مردم و رسانهها از احساس تاسف و غمی که به او دست داده سخن گفت و خواست تا مردم او را به چشم مادری که خود نیز درد زیادی کشیده، ببینند.
حادثه پلیتکنیک در سینما و ادبیات کبک و کانادا
بر اساس شخصیت مارک، قاتل بزرگ این فاجعه، یک نمایشنامهنویس کانادایی به نام Adam Kelly، نمایشنامهای ۹۰ دقیقهای بر اساس حرفهای درونی قاتل به نام The Anorak نوشت که بسیار مشهور است.
در حادثه تیراندازی در کلاس، یکی از دخترها به نام ناتالی پرووست ( Nathalie Provost) زنده ماند و خاطرات او بعدها دستمایه یک فیلم سینمایی به نام «پلیتکنیک» قرار گرفت.
این فیلم به کارگردانی Denis Villeneuve، کارگردان کبکیتبار، بیست سال بعد از این فاجعه و در سال ۲۰۰۹ رونمایی شد و برای Maxim Gaudette، بازیگر نقش اصلی مرد که به جای مارک، ایفای نقش کرده بود، جوایز زیادی به همراه آورد.
ویدئوی زیر لحظات بسیار تاثرباری از حادثه کشتار سال ۱۹۸۹ را در فیلم «پلیتکنیک» نشان میدهد.
«مداد» با سلسله مطالب «گذر زمان» تلاش دارد تا شما را با بخشهایی از تاریخ سرزمین جدیدمان آشنا کند. ما را از نظرات خود محروم نگذارید.
همچنین بخوانید: