در طول اين سالها بارها از بچه هاى دبستانى خريد كردهام. گاهى مدرسه از آنها ميخواهد تا شكلات بفروشند و پول و رسيد را به مدرسه برگردانند و گاهى پدر و مادر ها به آنها اجازه ميدهند كه خوراكى بفروشند و براى خودشان كسب درآمد كنند.
اولين بار از پسر دوستم شكلات خريدم، برايم توضيح داد كه اين پول را بايد به مدرسه برگرداند و با خريدم به انجام پروژهاش كمك ميكنم.
فروشهاى شخصى بچه ها با نظارت بزرگترها است. آنها در طى فروش خوراكيها از پدر و مادرهايشان ياد ميگيرند كه چطور تشكر كنند، به چه شكل حساب پولهايشان را داشته باشند و با مشتريهايشان معاشرت كنند و خوش اخلاق باشند. اين يك توافق است بين دنياى بچهها و بزرگترها. همه ميدانند شركت در اين فروش، نوعى آموزش به كودكان است. گاهى بچه ها كنار فروش وسايل اضافى خانه توسط بزرگترها مسئوليت فروش وسائل خودشان را بهعهده ميگيرند و بازارچه اى كنار بازار پدر و مادر برپا ميكنند.
بچه ها چندان از قوانين اين بازى سردرنمى آورند و اين كار برايشان راحت نيست، اما با آن احساس بزرگ شدن دارند. هفته پيش، در يكى از همين روزهاى گرم تابستان، دختر كوچكى را ديدم كه جلو در خانه شان ليموناد ميفروخت. رفتم طرف ديگر خيابان و پرسيدم ليوان ليموناد را چند ميفروشد؟ گفت يك دلار، هرچه گشتم بيشتر از يك سكه ٢٥ سنتى پيدا نكردم. سكه را دادم به دخترك و گفتم اين مال تو باشد، دفعه بعد كه آمدم از تو ليموناد ميخرم. دختر كوچك هاج و واج نگاهم ميكرد. مادرش از دور حواسش به ما بود، آمد جلو و از من خواست كه بمانم. براى دخترش توضيح داد كه: امروز هوا خيلى گرم است و تو ديدى كه اين خانم از آن طرف خيابان براى خريد ليموناد و كمك به تو آمد. درست است كه پولش كافى نيست، اما تو بايد ياد بگيرى كه مشتريات را حفظ كنى و برايش ارزش قائل باشى، لطفا به اين خانم ليموناد بده.
من و دخترك به يك اندازه قيافه مان مبهوت بود. من مشترى حفظ شده اى بودم كه مهمترين پند آن روزم را گرفته بودم و حالا يك ليوان ليموناد داشتم براى گذران يك ظهر گرم تابستان!
این مطلب در شماره بیست و یکم مجله «مداد» منتشر شده است.