میگوید وقتی در سال ۲۰۱۴ وارد شهر مونترال شده، تحصیلاتش را در مدیریت صنعتی دانشگاه علامه در ایران به پایان رسانده بود و نزدیک به ۱۳ سال هم به عنوان حسابدار در شرکت نفت مشغول به کار بوده است.
شادی در یک خانواده عاشق موسیقی بزرگ شده و از کودکی رویای بازیگری و کارگردانی داشته است اما به خاطر مشکلات موجود در ایران با وجود اینکه پدرش نویسنده و کارگردان بود، اجازه ورود به این عرصه را پیدا نکرده بود.
چطور وارد تلویزیون آوا شدی؟ از تجربه خود در این مدت مجریگری بگو؟
در سال ۲۰۱۶ یک آگهی بر روی فیسبوک دیدم که تلویزیون آوا برای مجریگری نیرو میخواست. از آنجایی که دنبال یک چالش و تغییر در زندگی جدیدم بودم درخواست دادم ودر تست مجریگری قبول شدم. تجربه کار با تلویزیون آوا برایم بسیار دلنشین و پر از تجربههای مختلف بوده است. به نظرم «ساناز نوروزی» که تولیدکنندهی برنامههای آوا بود در من چیزی دید که من هنوز دارم با آنها کار میکنم. من علاقه و پشتکار و تمام خودم را در کار با تلویزیون آوا گذاشتم. من اعضای این شبکه تلویزیونی را عضو خانواده خودم میدانم.
در حالی که فعالیتهای شبکه آوا ادامه داشت شما به سراغ راه انداختن «صبامدیاز» رفتی؟ آیا تولد این شبکه هنری به خاطر سابقه کار و آشنایی تو با جامعه هنری مونترال رخ داد یا اینکه فکر کردی به عنوان یک فرد مستقل میتوانی حرفی هم در عرصه هنری داشته باشی؟
انگیزه «صبا مدیاز»، در واقع از روحیه چالشی که دارم برآمده است. من مدتی قبل از راه اندازی «صبامدیاز» به فکر تولید یک سریال طنز در شهر مونترال بودم. در آن موقع با همفکری و کمک حامد حبیبی شروع به نوشتن چهار قسمت این سریال کردیم. در طول برنامهریزی و ساخت قسمت اول این سریال بود که من تصمیم گرفتم از دولت برای تولید این سریال فاند بگیرم به همین دلیل باید حتما یک شرکت هنری به ثبت میرساندم که نتیجه آن با همکاری دوستان، «صبامدیاز» شد. ولی متاسفانه پروژهی سریال به دلیل مشکلات در تهیهی بودجه، هیچوقت اجرایی شد. اما بعداً با همان ایده ولی به کمک فرید صباغ و برنار هبرت به عنوان نویسندگان جدید، طرحی را به تلویزیون آوا ارائه دادیم که اکنون توسط شبکه ICI در حال تهیه و تولید است.
در جریان «زن، زندگی، آزادی» یک کار متفاوت انجام دادید و آن نمایش خیابانی «ما پیروزیم» بود که در مکان های مختلف به نمایش درآمد، ایده این نمایش خیابانی از کجا آمد؟
ما یک گروه هنری بودیم که دائما در حال انجام فعالیت در سطح شهر بودیم، با جنبش اخیر که در ایران رخ داد، ما همسو با تمام افرادی که در این انقلاب نقش داشتند میخواستیم سهم خودمان را ایفا کنیم، به همین دلیل من و مازیار شاهچراغی که عاشق انجام پرفورمنس بر روی موزیک بدون کلام بودیم این نمایش را برنامهریزی کردیم و بعد از دادن فراخوان با وجود مشکلات زیادی که وجود داشت آن را اجرایی کردیم.
از ماجرای تصمیمی که برای کاندید شدن برای مسابقهی مدلینگ داشتی برایمان بگو. چه شد که این تصمیم را گرفتی؟
جالب است بدانید که خانواده مادری من بسیار خانواده روشنفکر، غیرمذهبی ولی سنتی هستند. مادربزرگ مادری من از دوران جوانی تا اکنون بسیار به عکس علاقمند بوده و با وجود اینکه در آن زمان دوربین خیلی نبوده ولی ایشان عکسهای آتلیهای بسیار زیبایی دارند. این به مادر من میرسد و برای مادرم هم بسیار مهم بود که از ما عکسهای زیادی داشته باشد. بنابراین من به آتلیه رفتن و عکس گرفتن عادت دارم. من عکسهایی از دوران کودکی دارم که مدلینگ بوده نه اینکه بروم و عکس پرسنلی بگیرم. فقط در مدتی که با همسر سابقم زندگی میکردم از این اتفاق کمی دور افتادم. یک روز که حال روحی خوبی نداشتم و در حال بالا و پایین کردن صفحه اینستاگرامم بودم متوجه فراخوان مدلینگ شدم که یک جایزه نقدی داشت و در نهایت چاپ عکس در مجله New Beauty بود که همین انگیزهای برای شرکت من در مسابقه مدلینگ شد. قبل از این ماجرا من با چندین عکاس مدلینگ در مونترال کار کرده بودم و همیشه رویای این را داشتم اما چون شرایطی مثل قد ۱۷۲ سانتیمتری را نداشتم. این شانس را برای خودم کم میدیدم تا اینکه بعد از دیدن این آگهی یک عکس انتخاب کردم و وارد این چالش شدم.
چه زمانی از انتخابت و شرکت در رایگیری مطمئن شدی؟
یک روز داشتم با دخترم در خیابان راه میرفتم و به او میگفتم که در یک مسابقه شرکت کردم و نمی دونم چرا عکس بهتری از خودم نفرستادم که ناگهان ایمیل قبولی برایم ارسال شد. از این اتقاق بسیار خوشحال شدم و آن را به اشتراک گذاشتم تا دوستان و آشنایان به من رای بدهند.
فکر میکردی که تا یک چهارم نهایی پیش بروی؟ میدونم که پیامهایی زیادی دریافت کردی، تاثیرگذارترین پیامی که از سوی طرفدارانت گرفتی چه بود؟
خیلی برایم جالب بود. قطعا تمام رایهایی که به دست آوردم از سوی افرادی بود که به من لطف داشتند. من پیامهای احساسی زیادی را دریافت کردم. پیام ها از افرادی که نمیتوانستند به خاطر محدودیت اینترنت و فیلترینگ حتی به من رای بدهند. یکی از آنها پیامی برایم فرستاد که از کلمه شادی استفاده کرده بود. شادی را نه به خاطر اسمم بلکه برای داشتن معنی شادی به عنوان یکی از حقوقی که هر فردی در زندگی برای آزادی و علایقش باید داشته باشد، از تاثیرگذارترین پیامها بود. من اگر به مراحل بالاتری از این مسابقه میرفتم قطعا لباسی را برای New Beauty انتخاب میکردم که در آن از انقلاب «زن؛ زندگی، آزادی» و محدودیتهای موجود در کشورم حتی برای مردان پیامی داشته باشد. به غیر ایرانیها که حالا کمی بیشتر کامیونیتی ایرانی را به خاطر اتفاقات دو سال اخیر میشناسند، میگفتم که شما بخشی از دنیا را با ۸۰ میلیون نفر جمعیت نمیبینید که سرشار از زیبایی و پتانسیل است.
بزرگترین چالشی که در مدلینگ داشتی چه بود؟
من برای اینکه خودم باشم، چالش زیاد داشتم. مثلا وقتی که کار با عکاسهای غیرایرانی مدلینگ را شروع کردم متوجه شدم که با خودم هم چالش دارم. کار با عکاسهای ایرانی با توجه به فرهنگ و آن پس زمینه فکری که در جامعه ما وجود دارد من را محدود به یک تعداد فیگور میکرد که هم با ذهنیت و فرهنگ من مطابقت داشت و هم عکاس و هیچکدام از ما از آن مرز رد نمیشد. اما کار با عکاسهای غیر ایرانی، من را مقابل خودم قرار داد و زمان برد تا جسارت پیدا کنم و حباب خودم را بشکنم و از خودم بودن و از زن بودنم خجالت نکشم و گاردم را رها کنم. آنجا بود که فهمیدم میتوانم زن باشم بدون اینکه دست و پای خودم را ببندم اما آنقدر مطمئن این کار را بکنم که کسی جرأت نکند بدون اجازه به حریم من نزدیک شود. کمکم عکسهایی که از من گرفته میشد، بر جرات و جسارتم افزود. شاید قبل از این حتی ترس گرفتن کامنتهای غیراخلاقی از فالورهایم هم مرا از گرفتن عکسهای مدلینگ جسورانه، محدود میکرد. اتفاقی که بعدا برایم رخ داد این بود که یکسری پیامهایی دریافت کردم که خیلی خوشایند نبود اما دیگر آنقدر قوی شده بودم که این کامنتها برایم مهم نبودند. وقتی حباب خودم، خانوادهام و جامعه را شکستم و حرفهای و مطمئن عکسهایم را منتشر کردم، آرامآرام سیل تشویقها و تحسینها به سویم سرازیر شد.
شادی یزدانی
افتخار جامعه ایرانی کانادا