گلوب اند میل به تازگی در مقالهای به واکاوی این موضوع پرداخته است که ترجمه فارسی آن را برایتان آماده کردیم.
درباره نویسندگان:
پوریا صفاران دانشجوی ایرانی دوره کارشناسیارشد در روانشناسی تکاملی در مؤسسه مطالعات آموزشی انتاریو است. جان ورواکه ( John Vervaeke) دانشیار علوم شناختی در دانشگاه تورنتو و نویسنده کتاب «زامبیها در فرهنگ غربی: بحران قرن بیست و یکم» است. کنستانتینوس زانتیوس (Konstantinos Xanthios) به عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد در رشته روانشناسی تکاملی در مؤسسه مطالعات آموزشی انتاریو تحصیل میکند.
طی یک سال گذشته، بارها شعار «تا آخوند کفن نشود، این وطن، وطن نشود!» از خیابانهای ایران به گوش رسیده است. پس از کشته شدن ظالمانه مهسا (ژینا) امینی در سپتامبر گذشته، ایرانیان در سراسر کشور گرد هم آمدهاند تا جمهوری اسلامی را سرنگون کنند.
اما اهداف آنها از این هم فراتر میرود، همانطور که شعارشان نشان میدهد: رژیم به قدری بسیاری از ایرانیان را منزوی کرده است که دیگر ایران را به عنوان وطن خود نمیشناسند. اعتراضات اخیر تا حدودی به خاطر آرزوی ایرانیان برای باز پسگیری حس تعلق خاطرشان ایجاد شده است و اتفاقا درک این موضوع برای کاناداییها و جامعه بینالمللی بسیار مهم است.
اگر یک ایرانی ]در داخل ایران[ خود را غیرمذهبی بداند (که البته تعداد چنین افرادی رو به افزایش است)، همچنان ملزم به شرکت در همه فعالیتهای مذهبی است؛ حتی ممکن است در صورت عدم رعایت الزامات مذهبی در مدرسه یا اماکن عمومی با جریمه مواجه شود. اگر جزو اقلیت سنی باشند، چهرههای برجسته این مذهب به طور مرتب به عنوان دشمن مسیر درست (اسلام شیعه) تحقیر میشوند. اگر بهایی باشند، وضعیت بدتر است: از زمان انقلاب ایران، بیش از دویست نفر از اعضای این بزرگترین اقلیت غیرمسلمان در ایران اعدام شدهاند و تبعیض سیستماتیک علیه آنها همچنان ادامه دارد.
اگرچه اعضای طبقه حاکم خود را شیعه مذهب میدانند، اما کافی است به گفته مهم آیتالله روحالله خمینی در سال ۱۹۸۱ توجه کنیم تا بتوانیم به تفسیر سیاسی و منفعتطلبانه جمهوری اسلامی از باورهای شیعه پی ببریم. او در جایی گفته: «حفظ جمهوری اسلامی وظیفه الهی است که از همه وظایف دیگر مهمتر است. حتی از حفظ امام زمان نیز مهمتر است.» بنابراین تعجبآور نیست که برخی شیعه مذهبها نیز با رژیم مخالفت کردهاند.
این وضعیت در مورد هویتهای قومی نیز صدق میکند. کُردها و ترکها از تدریس زبان مادری خود در مدارس دولتی منع شدهاند. قوانین مشابهی فراتر از حوزه عمومی وارد جزئیترین جنبههای زندگی، مانند قانون ممنوعیت استفاده از نامهای قومی برای کودکان شده است. این موضوع سبب شده خانم امینی با نامهای مهسا (نام قانونی او) و ژینا (نام کردی اصلیاش) شناخته شود.
اگر جزو اکثریت قومی (فارس) باشید، همچنان از تحقیر مصون نخواهید بود، زیرا جمهوری اسلامی سنتهای رایج مانند نوروز را بدوی و متضاد با ارزشهای اسلامی میداند.
روشن است که زندگی واقعی در ایران تقریباً غیرممکن است. بنابراین، برای بقا ضروری است که هویت واقعی خود را پنهان کنید. این (الگوی زندگی) تجربهای از بیگانگی عمیق، بیاعتمادی و جدایی از محیط اطراف را با همراه دارد. برای بسیاری، این مبارزات آنها را به کشورهایی مانند کانادا برای یافتن وطنی دور از سرزمین مادری رانده است. اما برای سالها، ایرانیان مهاجر که زخمهای پنهانی را از جمهوری اسلامی با خود به همراه داشتند، ترجیح میدادند از یکدیگر فاصله بگیرند و با بدگمانی به یکدیگر نگاه کنند.
سرکوب وحشیانه شهروندان توسط جمهوری اسلامی در یک سال گذشته این وضعیت را تغییر داد. برای بسیاری از مهاجران، از جمله علیرضا اکبری لر (که با نام رضا لر شناخته میشود) و لیلی سنایی، اکنون تمایلی محسوس به ایجاد اجتماع (کامیونیتی) وجود دارد. این دو نفر از بنیانگذاران ایرانلاورز (IranLovers) هستند. ایران لاورز یک سازمان غیرانتفاعی با هدف افزایش آگاهی در مورد وضعیت ایران است. این سازمان به برگزاری بسیاری از اعتراضات، از جمله یکی در اکتبر گذشته که شاهد راهپیمایی بیش از ۵۰ هزار نفر از ایرانیان در خیابان یانگ تورنتو بود، کمک کردهاند.
خانم سنایی، عضو جامعه دگرباشان جنسی است که حدود ۲۴ سال پیش وطنش را ترک کرد. خانم سنایی میگوید: «در ایران از جانم میترسیدم. ممکن بود به دلیل همجنسگرا بودنم به سنگسار محکوم شوم.» او گفت در کانادا هم احساس پذیرش از سوی دیگر ایرانیها نمیکرده است: «در ارتباط با آنها چندان راحت نبودم. انگار همیشه باید همه چیز را از اول برای آنها توضیح میدادم ]تا بتوانند مرا درک کنند[.»
آقای لر به عنوان یک عکاس میگوید به دلیل آزار و اذیت مداوم از سوی مأموران جمهوری اسلامی که نگران عکاسی او از مواردی حساسیتبرانگیز بودند، نتوانست علاقهاش را دنبال کند. او میگوید: «در ابتدا سعی میکردم از ایرانیها [در کانادا] اجتناب کنم. برای من که از ایران میآمدم، انگار یک سری عوامل “فرهنگی” که علاقهای به آنها نداشتم ]در کانادا[ وجود داشت.»
این دو نفر میگویند تشکیل یک سازمان اختصاص یافته به مسائل ایرانی به صورت طبیعی اتفاق افتاد. آقای لر گفت: «در ابتدا وقتی اعتراضات شروع شد، در مراکز اصلی ایرانینشین تورنتو تجمع میکردیم. سپس چند نفر از ما که در همه رویدادها شرکت داشتیم به تدریج به هم نزدیک شدیم و این گروه را تشکیل دادیم.» خانم سنایی میافزاید: «هرگز فکر نمیکردم روزی اعتراضات را سازماندهی کنم. اما انگار مجبور به انجام آن بودیم. انگار از کنترل ما خارج شده بود.» بزرگترین اعتراض بعدی آنها در تورنتو، در سالگرد مرگ خانم امینی، در روز شنبه برگزار خواهد شد که رویدادهای مشابهی نیز در شهرهای سراسر جهان برگزار خواهد شد.
امروزه، کافی است در مناطق شمال یورک و ریچموند هیل قدم بزنید تا تغییرات در جامعه مهاجران ایرانی-کانادایی را ببینید. بسیاری از پرچمهای ایران به نمایش گذاشته شدهاند و در اعتراضات و تجمعات نیز میتوان تنوع جامعه را با نمادهای متفاوت و پرچمهای ایران پیش از انقلاب مشاهده کرد. به نظر میرسد با وجود تفاوتهای فراوان، ایرانیان شروع به پذیرش یکدیگر کردهاند و در حال التیام زخمهای تفرقهافکنی ناشی از سالها زندگی تحت حکومت استبدادی جمهوری اسلامی هستند؛ این موضوع هم در داخل ایران و هم در میان مهاجران صدق میکند. تنها چهار دهه پیش بود که بیش از ۵ هزار زندانی طی یک تابستان بدون اعتراض عمومی چندانی توسط رژیم اعدام شدند، اما امروزه قتل یک زن کُرد به تنهایی کافی است تا صدها هزار نفر را به خیابان بکشاند. این نتیجه درک جمعی ایرانیان است که تنها با متحد شدن میتوانند بنیادیترین حقوق بشری خود را بازپس بگیرند و جمهوری اسلامی را سرنگون کنند.
تنها در آن صورت است که میتوانند وطنشان را – با یکدیگر در ایران یا هر جا که اکنون زندگی میکنند – بازیابند.