طبق آخرین اطلاعاتی که در سامانههای آماری سازمانهای مختلف استان کبک درج شده است در سال جاری بیش از چهل جشنواره تنها در شهر مونترال برگزار خواهد شد. از ابعادی که همهی ما در سالهای گذشته از واژهی «جشنواره» در این شهر تجربه کردهایم برمیآید که برنامهریزان و به قولی بزرگان قوم در این جزیره، و حتی بزرگتر، در این استان و کشور در پیِ پیافکندن و ایجاد فضایی هستند تا ساکنان تازه و کمتر تازهی خود را در مسیری قرار دهند که با به وجود آمدنِ تنها یک بذر مسیری، نه هزاران ساله که، چندصد ساله را با کمترین هزینه طی کنند. این بذر که میتواند در کلمهای فشرده باشد و همانطور مثل همیشه جوان و جوانهدهنده بماند مفهومی نیست جز «هویت». مفهومی که سرچشمهی حیات فرد و جمعِ انسانی است و جز نادر مفاهیمی دربر و آغوش گیرندهی هرچه از کوزه برون تواند که تراود است.
به همین خاطر، یا شاید خاطرهایی دیگر، در این شماره نگاهی گذرا خواهیم داشت به ارتباط «جشنواره»ها، «هویت» و «ما». «ما»یی که تازه مهاجریم و شاید دستِ بالا نسل دوم مهاجران. نگاهی به این که در این سالها چه کردهایم و کجا ایستادهایم. توی خیابان بودهایم یا هنوز در پیادهروها نوکپنجه نوکپنجه گردن میکشیم که ببینیم دیگران که هستند و چه و ما که باشیم و چه. به هر حال خانهی غریبه را از اولین آشنا برکت است و راه را اولین قدم مرادِ دل.
شما هم لطف کنید و نوک قلم یا انگشت مبارک را روی کاغذ یا صفحه کلید رایانه و همراهِ مهربان برقصانید و چهار کلام بفرستید از این روزها تا صفحهای به همین نامِ هویت باز کنیم در این دفتر. قلم و دستتان پاینده.
به نظر میرسد که بهطور عمومی برای ایجاد چارچوبی روشن و مشترک در محدوده مفهوم کلیدی چون هویت شهری، طبق معمول کارشناسان امر نیازمند تشریح و تحلیل آن مفهومِ بخت برگشته به حداقل چهار خروجی اصلی هستند. خدمتی که در بیشتر مواقع از طرفِ اهالی هر حوزه در فضای «دانشگاهی-تحقیقاتی» ارائه میشود تا مفاهیم هر حوزه، به خصوص در بخشهای غیرعلمی، قابلیت نامفهوم بودن را در خودِ مفهوم متبلور کنند و به قولی خودش را از خودش تهی بگردانند.
برای نمونه هویت شهری مفهومی محدودیت ناپذیر است که شاید بتوان آن را در کنار مفاهیم بزرگی چون «حافظه»، «شادی» و «زندگی» قرار داد. اما در فضای دانشگاهی بزرگترین هدف یا به قولِ خودشان «پروژه» تقطیع و در پی آن، شاید به صورتی ناخواسته، تخطئه هویت است. تقطیع راه را به سمتِ تحلیل میبرد. به سمتِ ایجادِ راحتالحلقومهایی که نیاز به پرسش را میکاهند و همیشه پاسخهایی سریع و در دسترس در اختیار «مشتری» قرار میدهند تا بتوانند ایجاد «سود» کنند. سود مهم است. به خصوص برای دانش. خیلی مهم. از همین دریچه است که جریانی بلند و ظریف از روابط متنوع بیرونی و درونی انسان و محیط که در فضای عمومی با نام شهر در جریان است و برای این موجودِ بینوا هویت ساز است رنگ عوض میکند و از خود تهی میشود. در این گذار است که واژهی هویت که در دامنهی معناییِ «روشن و بیان کردن» و «نمایش دادن» است به اطلاعات شناسایی و کارتهایی با کدهای پیچ و واپیچ تبدیل میشود و الی آخر. صد البته که «هویت شهری» هم از این مسیر تحلیلی دور نبوده و چوبِ این «کانالیزه» کردنهای چرتکهای را زیاد خورده است. به عنوان مثال برای گفتوگو راجع به یک یا چند شهر ما نخست باید سامانهی تحلیلی خود را راه بیاندازیم و بگوییم که:
«چهار وجه اساسی که روشنگرِ ریخت کلی شهر و نیز نمایانگر هویت شهری هستند از این قرار هستند:
وجه نخست: هویت محیطی-اکولوژیک
وجه دوم: هویت اجتماعی-فرهنگی
وجه سوم: هویت اقتصادی
وجه چهارم: هویت کالبدی-فضایی»
یکی از پرسشهایی که شکل میگیرد این است که «چگونه میتوان به چنین تفکیکی قائل شد؟» یا «در اصل و اساسِ همین تفکیک نیست که مشکل هویدا میشود؟» در اساس، از دیده نشدنِ بسیار محتملِ روابطی زنده و تعیین کننده که بین این چهار بخش است که من از درخت دور میشوم و تو از رود و دیگری از کوه. با همین انفکاک است که ما آدمیان به جزایری دور از هم تبدیل میشویم و با هیچ دودی نمیتوانیم حتی یک سلام یا به قولی یک درود خشک و خالی به هم دهیم.
برای مثال ما نمیتوانیم هویت محیطی را از هویت اقتصادی یا اجتماعی و یا کالبدی-فضایی تفکیک کنیم. مگر میشود جشنوارهی جز Jazz را که هر سال تابستان در این شهر برگزار میشود از مفاهیم اقتصادی، فضایی و محیطی شهر تفکیک کرد؟ یا حضور ایرانیتبارهایی که شاید بیشتر توی پیادهروها قابل دیدن هستند را چگونه میتوان از شهر و یا جریانهای شهری جدا کرد؟
شاید به خاطر همین تفکیکهاست که در این روزها ملتها در صدد ایجاد صلحی فراگیر در میان خویشاند و دولتها هنوز آتش تحلیل و انفکاک در تن خود میپرورانند و این قصه سر دراز دارد. اما اگر بخواهیم به موضوع برگردیم باید از خود پرسشهایی بکنیم. مثل اینکه ما چه کردهایم و چه میکنیم؟ تفاوت ما با نظامی سیاسی که یا دوست ندارد و یا توان آن را ندارد که از در پیادهرو ایستادن و نگاه کردن و گاهی سر و صدایی در آوردن در مجامع بینالمللی دست بردارد و به واقع وارد فضای پویای جهانی شود و کنشگرانه عمل کند چیست؟ ما چه فرقی با یک فضای سیاسی بسته یا در بهترین حالت بازنما در جهانِ شهر خود داریم؟ هویت ما کجای این بدنهی اجتماعی گم میشود که کمترین مشارکت ممکن را برمیگزینیم؟ آیا دستمان از ارائهی بخشی از هویتمان تهی است؟
خیلی از ما سالهاست که در این بوم و خاک بود و باش میکنیم و خیلی از ما دیگر از ایستادگی در پیادهرو به راه رفتن در خیابان وارد شدهایم و خودمان عضوی شدهایم از این پیکره. ولی پرسش اینجاست که «چگونه میشود که ما پس از گذر این سالها هنوز جز چند جشنواره هنری هرچند ارزشمند هنوز حضوری در عرصهی عمومی مونترال نداریم؟»
نظرات خود را برای ما بنویسید، طرح پرسش کنید، منتظر شماییم.