از شهریور ۱۴۰۱ به این سو و آغاز مسیر انقلاب «زن، زندگی، آزادی» ، راهپیماییها و تجمعات بسیاری در شهر مونترال و در حمایت از ایران و بچههای ایران برگزار شده است. روزهایی بود که شاهد راهپیماییهای ۱۲۰۰۰ نفره در این شهر بودیم. در سختترین روزهای زمستان، و در سرمای منفی ۴۰، چندین هزار نفر به نام و برای ایران، و با کالسکه و فرزندانِ در آغوش، به خیابان میآمدند.
امروز، هشت ماه از آغازِ فریادهای Dis son nom: Mahsa Amini در خیابانهای مونترال میگذرد. تجمعاتِ هفتگیِ این شهر به صد و چند نفر کاهش یافته و راهپیماییها، به دویست و چند تن. از آن هزاران هزارِ قدیم، برخی به سکوت و آفتاب و حتی «سرکوفت زدن»های پنهانی به هممیهنانشان پناه بُردهاند، و برخی دیگر، با چراغهای خاموش و دودگرفته، دوباره مسیرِ سفرِ سالیانه به ایران و زنده کردن خاطراتِ قُرمهسبزیِ عمّه و چِنجهی پامچال در جادهی چالوس را پِی گرفتهاند. آنها البته تقصیری ندارد. هیچکس مقصّر نیست. فرنهادِ اصلی را باید در ژرفای تعبیرهای غاییِ ما از ماهیت مبارزه جستجو کرد و تفسیرهای ما از منطقِ مهاجرت.
وقتی که در تجمع کوچکی در همین اواخر، دخترانِ ایرانی را میبینم که هنگامِ گذر از کنارِ هممیهنانشان که با تصویرِ کُشتگان ایستادهاند، قدمهایشان را تُندتر میکنند؛ وقتی که مادری ایرانی را میبینم که در کنار فردی که تصویر زندانیان را گرفته، ثانیهای توقف میکند و میگوید: «موفق باشید!»؛ در این هنگامههاست که میفهمم فاصلهی میانِ «توریسمِ سیاسی» و «مبارزه»، و میان «مهاجرت» و «دربهدری»، فاصلهایست بس نازکتر از یک تا مو.
و مرز حقیقت را باید در همین تارِ موها بازجُست.
با تمام سختیها و عصبیتها و فریاد زدنها و اشکها و هقهقها و بُریدنها و افسردگیها، امروز (و هنوز) جوانان و زنان و مردانی را در خیابانهای مونترال میبینم که هشت ماه است، هر هفته، و بیوقفه، به خیابان میآیند و بر بیگانگیها طعنه میزنند. اینها از تجمع و راهپیمایی و پرفورمنس و آگاهیرسانیِ خیابانی، هفتهای دست نکشیدهاند؛ اینان رسمِ بالابردنِ تصویرِ چشمباختگان و شکنجهشدگان و کُشتگانِ و اعدامیان و بچههای در انتظار اعدام را هفتهای رها نکردهاند، چرا که «ایران» را (و تنها و تنها ایران را) جایی میانِ خاک و خاطره و مردم و حقیقت و انتزاع گم کردهاند.
بعد از شبانههای غرقه در خون، و زیرِ تیغ و دشنهی این اذانهای صبحِ لعنتی، آن «گمشده» را امروز نمیتوان با خط کشیدنِ یکباره بر همه چیز ، و پناه بُردن به آفتاب و پروازِ تُرکیشایر و تُرشیلیتههای سر کوچه و پیچِ تندِ چالوس پیدا کرد. چنان ایرانی، براستی از همان ابتدا هم گم نشده بود تا بشود با چند روزی «زن، زندگی، آزادی» گفتنِ پُشتِ ماسک و کلاه و پرچمرقصانی پیدا کرد. این آوارگان، این غریبههای آشنایی که هنوز خیابان را رها نکردهاند، اما گمشدهای بس بزرگ را چشم در راهند. آوارگانی که از مادر و پدر و خواهر و برادر و بوی اقاقیای کوچههای کودکیشان گذشتهاند تا شاید روزی آن گمشدهی بزرگ را بیابند. گمشدهای بزرگ و عزیز که میدانند بدونِ ایستایی و ایستادگی و امید، هرگز یافت نخواهد شد.
#مهسا_امينی #زمین_گرده
م. مهدی مرادی
مونترال، می ۲۰۲۳
برگزاری راهپیمایی های پرجمعیت و تاثیر گذار خیلی هم عالی بود و پیامش رسید، به نظر من امتداد برنامه هفتگی کار بیهوده ایی هست و واقعا لوث شده قضیه و نباید انتظار دیده شدن و جلب مخاطب داشته باشید. وقتی رفتاری اثر بخش نیست،چرا اصرار دارید که درسته؟ هر حرکتی در جایگاه و زمان درست جواب میده. اگر بقیه ایرانی ها هم به این گروه ملحق نمیشند، دلیل بر مستحکم بودن شما و سستی اونها نیست. همه مبارزه ها الزاما نباید راهپیمایی و نمایش های بی فایده باشه.
شاهزاده پرست ها و شخص منتظرالسلطنه باعث و بانی این تفرقه اند
هر چیزی که میشد از حضور در خیابان چه اینجا و چه در ایران بدست آورد، آوردیم و همینطور از توییتر و فضای مجازی؛ حالا نوبت تصمیم نهایی است، مبارزه جدی و عملی و پایدار تا نابودی کامل هر نوع نگرش غیر دموکراتیک. بی تعارف تنها با تسخیر دفتر و خانه خامنه ای، دفتر ریس جمهوری در پاستور و مجلس و ریس قوه قضاییه و وزارت کشور میتوان ادعا کرد که جمهوری کثافت اسلامی سقوط کرده، حضور در خیابان دیگر هیچ دستاورد چشمگیری ندارد.
و مشکل سیستم پادشاهی ضد دموکراتیک بودن ذاتی آن است. برخلاف حکومت های دموکراتیک که قدرت هر چهار تا پنج سال میتواند کاملا و نه بخشا به حذب مخالف انتقال پیدا کند، شاه حتی با برند مشروطه آمده است که مانند آغا بالاتر از همه نهادها قرار بگیرد، منطقی است که تا این گذینه احمقانه وجود دارد افراد کمتری هزینه ای خودخواسته برای فردایی بهتر پرداخت کنند.