صدای زمانهی خویش
کیهان کلهر امتدادی بر نوای خنیاگران
امیر نوروزخانی
اولبار نوای سازش، از میان کنسرت گروه دستان بر گوشم نشست و میدیدم جوانی را نشسته در جمع خنیاگران، کمانچهی پشتبازش را میگرداند و مینوازد بغل به بغلِ اردشیر کامکار که میشناختمش پیشتر، نه من که آشناتر بود با خیل مشتاقان موسیقی سنتی ایران. بعدها بیشتر از او شنیدیم و آرام آرام جایی باز کرد میان سلایق متعدد و متنوع همان خیل مشتاق. شب، سکوت، کویرش آتش به جانمان انداخت. ابر پُر بارانی که میبارید از خراسان و از اعماق تاریخ و نوای زخمههاش بر سهتار نیز همانجا به جانمان نشست.
بعدتر اما زمزمهها بلند شد و پچپچهها بالا گرفت به سیاقِ معروف آن مهمانخانهی مهمانکش که ایهاالناس چه نشستهاید، راه بیراهه شد و به یغما رفت آن متاع درویش که از قرون ماضی به دستمان رسیده بود و قس علی هذا. اینکه جمعی هستند همیشه که سنگ ترازو به دامن پویندگانِ از راه رسیده میبندند و به نام سنت، ردای تکفیر بر تن خلق میپوشانند امری است علیحده اما بر سر بازار این غلغلهها اگر بتوان طرفی بست، تحفه آنکه زیدی آمده و کاری میکند خارج از درک زعمای قوم و درازتر از گلیم خویش. همینجا به ضرورت باور شخصی میگویم که نهتنها خصومتی با سنت نداشته و ندارم بل بر چشم مینهم این میراث را و گرانبها میدانمش و هم میدانم هر عمرو و زیدی بهنام تجدد نمیتواند پرده بگرداند و رطب و یابس ببافد و مهمل به گوش خلقالله بریزد. اما کیهان کلهر از دل همان سنتی بر میخیزد که بهاری برخاست که رحمتالله بدیعی و کامران داروغه. او را در امتداد این خنیاگران باید دید که به ضرورت زمان و مکان و شرایط زیستی، تراش خورده است و حال با این شمایل مقابل دیدگان جهانیان مینوازد. کلهر محصول تفکر و تعقل و زیست اجتماعی زمان خود است به انضمام میراثی که از خنیاگران پیش از خود چون حسن کاشیها و اسماعیلزادهها و باقرخانها به عاریت گرفته است.
موسیقی سنتی ایران راه طولانی را پیموده است و اگر زنده است که هست همین بس که در هر دوره فرزند زمان خود بوده است. و اگر هستند کسانی که باور دارند کمانچه را میباید این روزِ روز هم به سیاق حسینخان اسماعیلزاده و صفدرخان کشید و تار و تمبک را با الیجه و کمرچین نواخت یا هنوز با الاغ و استر از اتوبانهای دراز و طویل شهرشان میگذرند یا برای ارسال و رسید خبری کاغذ به پای کبوتر میبندند. استاد علیاصغر بهاری در کوره راه سخت و زمانهی بیعلاقهگی و بیتفاوتی چراغ کمانچه را روشن نگاهداشت و اردشیر کامکار که عمرش دراز باد با تعلیم و پرورش شاگردان بسیار و ارتقا مراتب نوازندگی کمانچه این چراغ را پرفروغتر میکند. کمانچهنوازی از قدیم تا جدید مرهون زحمات و خون دلهای بسیاری است که به مجموع باید در نظرشان داشت. این کل اعظم زنجیروار رسیدهاند تا ما، رسیدهاند تا شدهاند کیهان کلهر که بیاید و بنشیند در سالن موسیقی موزهی هنرهای زیبای شهر مونترال و تمام شهر را پُر کند از نوا و نغمات قومی که حالا هر تکهاش را میتوان در جایی از این کرهی خاکی یافت.
ساعتی بیزمان با نوازندگان ایرانی
به بهانه کنسرت کیهان کلهر و کیا طبسیان در موزه هنرهای زیبا مونترال
علی زندیهوکیلی
اغلب، حضورِ اثری هنری، افزون بر کارِ هنری اصلی، در بدنهای واحد که یک مجموعه را شکل میدهد نویدی بر گشایشی دیگر دارد؛ گشایشی ورای یک داستان، یک فیلم یا مثلا یک اجرای نمایشی. در یک فیلم، به خصوص در آثار اقتباسی از ادبیات، کارگردان میداند که در بیشتر موارد گمشدههایی در کار هست. گمشدههایی که باید جهانشان را به طریقی بازتاب داد؛ البته اگر فیلمساز تنها فیلمساز نباشد و درک و دریافت کافی از هنر داشته باشد. گمشدههایی از متنِ ادبی، از اثری تجسمی، قطعهای موسیقایی یا حتی برشی سینمایی از اثری دیگر که در فیلم آمده است.
برای روشنتر کردنِ لبّ کلام میتوان به «جوانی بیجوانی» اثر فرانسیس فورد کاپولا رجوع کرد. کاپولا میداند دست روی کاری گذاشته که نهتنها از نظر ادبی معیاری برای سنجش خیل بیشماری از آثار پس از خود شده است، بلکه از منظر فکری نگاهی دارد متفاوت به مفاهیمی که از گذر آنها میتوان بودن را به گونهای که «نهآنگونه که متناوب فهم میشده» دریافت کرد. نگاهی که تنها میتوان از بزرگانی چون «میرچا ایلیاده» انتظار داشت. از نوادری چون «آمبرتو اکو» یا «اکتاویو پاز».
پس چگونه میتوان رمانی نهچندان بلند چون «جوانی بیجوانی» را که جهانی از شگفتی در تن و جانش جاری است در بدنهی یک اثر سینمایی طرح کرد؟
پاسخ بهشکل عمومی در ترکیب چندین جواب خود را به نمایش در میآورد. یکی از آن پاسخها «موسیقی» است. نوای خنیاگرانِ مست. صدایی که از بودِ اغلب نابودِ بشرِ نسیانگر به بیرون میجهد، میتراود، میدمد یا میجوشد.
کاپولا شاید به همین خاطر یا خاطرهایی دیگر به ذهنش خطور کرده بوده باشد که کمانچهنوازی را به مجموعهی هنرمندانِ اثرش دعوت کند که میتواند صدای گذر از جادهی ابریشم، نوای دورانی دورانزدیک و ندای زمان را از میان تارهای کمانش در قاب تصویر رها کند. تا این ساز تنها نرمانرمی نباشد از عبور باد در سینهی زاگرس یا غمی که به درازنای تاریخی تاریک در دامنِ دیاری است.
کیهان کلهر فقط یک کمانچهنواز نیست. او، مانند هر هنرمندِ بهواقع هنرمند، موقعیتی است برآمده از چندین راه و جا. البته اگر موقعیت را جانشینِ همان اوکازیون ocassion بگیریم. در اغلب آثاری که کلهر بهصورت تکنوازی یا همراه با هنرمندان مطرح و غیرمطرح دیگر کار کرده فضا برای ایجاد پرسشی تازه محیا میشود و جای خالی کلامِ همیشه قاصر با صداها و سکوتهای سازش «تا آن جایی که گمان میرود» پر میگردد.
کلهر متولد اوایل دههی چهل در کرمانشاه است. او از کودکی فعالیتهای هنریاش را آغاز کرده و در مسیر تحصیلی خود و پس از همکاری با ارکسترها و گروههای مختلف در هفده سالگی به ایتالیا رفته. پس از آن به کانادا آمده و در رشتهی آهنگسازی فارقالتحصیل شده است و…
به طور تقریبی مجموع فعالیتهایی که کلهر در سالها تلاش هنری داشته از جمله اطلاعاتی مثل دریافت جایزه گرمی و سایر دستاوردهایش را از منابع مختلفی که با زدنِ یک دکمهی جستوجو قابل دسترس است یافت؛ اما مهمترین دستاورد این هنرمند ارزنده ایجاد ارتباط با سایر نمایندگانِ فرهنگی-موسیقایی ملل مختلف و توانایی ساخت و پرداختِ گفتوگویی هنری با آنهاست. کاری که کمتر از اهالی فرهنگ و هنر و سیاستمان بر آمده و شاید روزگاری بیشتر میسر شود. با امید بر آن که این کنشها مستدام باشند و کنشگرانی چون او پاینده!