از چند روز پیش به من اطلاع داده شده بود که قرار است عوامل نمایش «حرفهای» با رسانههای فارسیزبان مونترال، نشست مطبوعاتی داشته باشند. این شد که در آن بعدازظهرِ مطبوع و بهاریِ سهشنبه، ۱۵ می، روبروی «قلعه سنت امبروآز» (Château St-Ambroise) ایستاده بودم و مردد که کدام درب ورودی را باید انتخاب کنم.
به ناچار دوباره تلفنم را در میآورم و نگاهی به آخرین پیامک مسعود پاکدل میاندازم، شماره پلاک را چک میکنم و داخل میشوم. وارد ساختمان قدیمی اما بازسازی شده کارخانه «محصولات تجاری میلز» که میشوم، سقف بلند، دیوارهای آجری قرمز و کف چوبی قدیمی ناگهان مرا با خود به بیش از یکصد قبل میبرد و گوشم پر میشود از صدای دستگاههای ریسندگی و دماغم تیر میکشد از بوی عرق کارگران پارچهبافی. از پنجره دودکش بلندی میبینم که مه غلیظ سیاهی را به آسمان پرواز میدهد و فریاد کارگری که با لهجه غلیظ کبکی از من میخواهد راه را برایش باز کنم.
در حال و هوای خودم هستم که آسانسور تازه نصب شده شیکی از راه میرسد. به زمان حال برمیگردم و سوار میشوم تا این وصله ناجور مرا با خود به طبقه سوم ببرد، جایی که در یک استودیوی کوچک، مسعود پاکدل میزبان عوامل نمایش «حرفهای» است.
در طبقه سوم، راهرو طولانی است و من همانطور که اسم شرکتها را میخوانم و جلو میروم، به یاد میآورم که جایی خواندهام، این کارخانه قدیمی از حدود ۲۰ سال پیش بازسازی شده و به شکل دفتر کار در اختیار شرکتها قرار گرفته است.
زودتر از بقیه خبرنگاران رسیدهام. بعد از سلام و احوالپرسی یک صندلی کنار رضا کیانیان برای خودم دست و پا میکنم تا از خلوتی موجود استفاده کنم و چند سؤال کوتاه بپرسم.
«حرفهای» نخستین کار کارگردانی رضا کیانیان محسوب میشود. اجرای نمایش در ایران با استقبال خوبی روبرو شده و حالا در تور کانادا، «حرفهای» قرار است در ابتدا در مونترال روی صحنه برود.
همه با هم مشغول صحبتند و صداها تا به سقف بلند استودیو برسد و برگردد، حسابی نویزگیری میشود و من میتوانم به وضوح بشنوم که کیانیان میگوید سومین باری است که به مونترال آمده، بار اول برای جشنواره فیلم مونترال، بار دوم برای جشنواره فیلم تورونتو، که بعدش سری به مونترال زده بود تا رفقایش را ببیند و حالا هم برای اجرای نمایش «حرفهای» که جمعه، ۱۸ می، به روی صحنه خواهد رفت.
در پاسخ به سؤالم از اینکه آیا خاطرهای از مونترال دارد، از آن لبخندهای معروف خودش میزند و میگوید دفعه پیش که آمده بود، لئونارد کوهن هنوز زنده بوده و چون او را دوست داشته رفته و از دور خانهاش را دید زده!
داخل هم رفتید؟ با خودش هم ملاقات کردید؟
رضا کیانیان: نه! فقط از دور خانهاش را به من نشان دادند و گفتند اینجا خانه لئونارد کوهن است. (و باز میخندد) برایم جالب بود امروز که داشتم در شهر راه میرفتم، دیدم روی یکی از این ساختمانهای بلند، عکسش را نقاشی کردهاند.
هیچ وقت شده به شخصیتهایی که خلق کردهای حسودی کنی و بخواهی به جایشان زندگی کنی؟
رضا کیانیان: خب درواقع این کار را کردهام. من به جای آنها بودهام و زندگی کردهام اما بعدش هم تمام شده و من دوباره خودم شدهام. شیوه بازیگری من این نیست که در نقش زندگی کنم و در آن حل شوم. در پشت کتابم، «شعبده بازیگری» هم نوشتهام «بازیگری زندگی نیست، نمایش است» اما طوری نمایش میدهیم که تماشاگر باور میکند.
در سریال شهرزاد کاراکتر پیچیدهای به نام «شاپور» خلق کردید که مردم را گیج میکرد؟ مدلی برای خلق این شخصیت عجیب داشتید؟
رضا کیانیان: آن اوایل که مردم سریال را میدیدند از شخصیت متناقض شاپور تعجب میکردند و از اینکه یک نفر بتواند آنقدر راحت بین خوب بودن و بد بودن حرکت کند، همه را ناراحت میکرد.یک جایی طناز است، یک جایی تلخ، یک جایی عاشق درجه یک، یک جایی مظلوم، یک جایی ظالم، این تناقضات تماشاگر را دچار سردرگمی میکرد. اما من دقیقاً میدانستم دارم چه کار میکنم تا اینکه لابلای اعترافات شاپور برای قربانیانش که همگی هم چند ثانیه بعد کشته میشدند، شخصیت شاپور کشف شد و مردم او را درک کردند. دقت کردید که در طول سریال شهرزاد، دست شاپور به خون هیچکسی آلوده نشد. مدل ذهنی من برای این شخصیت هیتلر بود.
هیتلر رئیس یک دولت بود و کشورگشایی کرد، اما شاپور …
رضا کیانیان: خب ببینید هیتلر آدمی به شدت مذهبی و عاشق هنر و موسیقی بوده. دروغ نمیگفته و عاشق زندگی بوده اما از آن طرف قتلعامهای وحشتناکی کرده. عکسهایی از هیتلر هست که او را مشغول بازی با کودکان نشان میدهد و لبخند روی صورتش حکایت از اوج لذت او از همبازی شدن با چند کودک را میرساند اما همین آدم به سادگی دستور کشتار کودکان یهودی را میدهد. من تلاش کردم همین تناقض در شخصیت یک انسان را در کاراکتر شاپور دربیاورم.
حالا از کاراکتری که خلق کردی لذت میبری یا از او متنفری؟
رضا کیانیان: من همیشه سعی میکنم از کاری که میکنم لذت ببرم. راستش من بیشتر زمان اجرا لذت میبرم تا وقتی که اجرا را دوباره ببینم. اصلاً خیلی وقتها فرصت دیدن کارهایم دست نمیدهد. من هنوز خیلی از فیلمهای خودم را ندیدهام.
از «حرفهای» برایمان بگو. مونترالیها باید منتظر چه نمایشی باشند؟
رضا کیانیان: خب مونترالیها باید منتظر دیدن یک نمایش کاملاً سیاسی و کمیک باشند. تردید ندارم که در یک ساعت اجرای نمایش خواهند خندید و مسائل خیلی حاد سیاسی در آن مطرح میشود که امکان دارد مردم به بغلدستی خود بگویند «واقعا این حرف را زد؟!!!»
چرا این تئاتر را انتخاب کردی؟
رضا کیانیان: من همیشه در زندگیم دنبال چالش هستم. از زندگی آرام زیاد خوشم نمیآید. هیچ وقت در زندگیم به سمت کارگردانی هم نرفته بودم. البته مشاور کارگردان بودهام ولی خودم هیچ وقت کارگردانی نمیکردم. این نمایش یکبار قبلاً توسط آقای بابک محمدی اجرا شده بود و من واقعاً دوست داشتم که این نمایش را خودم به روی صحنه ببرم.
*****************
در میانه صحبتهایمان خبرنگاران یکییکی وارد میشوند و کیانیان چند ثانیهای مشغول سلام و خوشآمدگویی میشود و ما باز دوباره ادامه میدهیم تا اینکه فرزین صابونی از راه میرسد و همه تیم به سراغش میروند. فرزین صابونی بازیگر تئاتر و از بچههای نسل دوم خرداد و دوران طلایی تئاتر در زمان ریاستجمهوری خاتمی است که حدود یک سالی است چمدان بسته و به کانادا مهاجرت کرده است. میگوید در این مدت سراغ کار تئاتر نرفته و به جایش مشغول تحصیل در رشته گرافیک است. مهاجرت کمی محافظهکارش کرده و میخواهد برای بال زدن بعدی، زمین زیر پایش را سفت کند. میگوید تئاتر و مخصوصاً تئاتر فارسیزبان در مونترال چیزی نیست که بتوانی زندگیت را روی آن بنا کنی. به همین خاطر تصمیم گرفته فعلا گرافیک را دنبال کند، کاری که همیشه هم دوست داشته انجام دهد.
گفتگوی دوستانه فرزین صابونی با هدایت هاشمی که تمام میشود، سراغ هدایت میروم تا کمی با هم گپ بزنیم. میپرسم:
چرا اجرای تئاتر برای ایرانیان خارج از کشور؟
هدایت هاشمی: راستش سفرهای ما به خارج از کشور به عنوان دانشجویان تئاتر تازه فارغالتحصیل شده، از دوره دوم اصلاحات شروع شد و نتایج خیلی عجیب و غریبی گرفتیم. درواقع با اجرای تئاتر ما فرهنگ و باب گفتگوی جدیدی را باز کردیم که راه روشن و دقیقی برای ارتباط با دنیا است.
تئاترهای شما فارسی زبان است. وقتی میگویی «ارتباط با دنیا» منظورت ایرانیان خارج از کشور است یا واقعاً کل مردم دنیا منظورت است؟
هدایت هاشمی: نه! واقعاً منظورم کل مردم دنیاست. ببینید تقریباً همه تئاترهایی که در جشنواره فجر ایران نمایش داده میشود، به زبان اصلی همان کشوری است که تئاتر از آن آمده است و جالب اینجاست که مردم با داستان ارتباط برقرار می کنند. ما هم به فارسی نمایشمان را اجرا میکنیم اما باب گفتگو و تعامل فرهنگی باز میشود. نمایش یک زبان جهانی است.
*******
از مسعود پاکدل که امور اجرایی به روی صحنه رفتن «حرفهای» را در مونترال برعهده داشته میپرسم.
چنددرصد تماشاچیان این نمایش در اجرای مونترال از مخاطبان غیر ایرانی هستند؟
مسعود پاکدل: در این اجرا ما اصلاً روی فروش به غیرایرانیها تبلیغ نکردیم و بنابراین به جز چند نفر میهمان که از دوستانمان هستند و همه هم فارسی را خوب میفهمند، بقیه همه ایرانی هستند.
در این میان یکی از میهمانان که شنونده این گفتگو بود از هدایت هاشمی میپرسد.
برای گفتگوی فرهنگی آیا بهتر نبود یک نمایش ایرانی انتخاب میشد؟ «حرفهای» یک نمایش ایرانی نیست.
هدایت هاشمی: ببینید اجرای یک نمایش غیر ایرانی که دغدغههای ایرانی را پاسخ میدهد خودش یکجور مراوده فزهنگی است. همانطور که نمایشنامههای ایرانی زیادی هم امروزه ترجمه شده و در دنیا اجرا میشوند. اما فکر کنم چون آقای کیانیان، کارگردان این کار هستند، ایشان جواب بهتری برای انتخابشان دارند.
رضا کیانیان: تئاتر یک زبان جهانی است و مرزی نمیشناسد. مثلاً شکسپیر انگلیسی است اما متعلق به همه است. یا چرا دور برویم نویسنده همین نمایش «حرفهای» که جمعه خواهید دید، اهل یوگسلاوی است و داستان نمایش مربوط به بعد از فروپاشی سیستم کمونیستی آقای تیتو برمیگردد اما این نمایش در بیشتر کشورهای اروپایی و آمریکا اجرا شده است. آیا آمریکا با یوگسلاوی مسئله مشترک دارد؟ نه، اما نویسنده بر بستر یک رویداد اجتماعی و سیاسی درباره مسائل انسانی حرف میزند و آن موضوعات انسانی است که نمایش «حرفهای» را برای تماشاگران جهانی قابل دیدن میکند.
صحبتها ادامه دارد و رضا کیانیان درباره انفجار تئاتر خصوصی در ایران و سالنهای نمایش شخصی که باعث رونق گرفتن صنعت تئاتر در آنجا شده صحبت میکند و حضار خاطره گفتنهایشان از تئاتر رفتن در ایران گُل میکند که من آرام و بیصدا مجلس را ترک میکنم.
بیرون از استودیو روی کف چوبی راهروی کارخانه قدیمی سنت امبروآز راه میروم و به کارگرانی فکر میکنم که حدود صد سال اینجا پارچه بافتهاند یا اسباببازی تولید کردهاند و دوباره صدای چرخهای ریسندگی در ذهنم اوج میگیرد.
صد سال در تاریخ کانادا، بخش بزرگی از کتاب تاریخ این کشور است. به تاریخ کوتاه کشور جدیدم فکر میکنم و به اینکه تبادل فرهنگی با ایران به عنوان قدیمیترین کشور جهان، چه تأثیری میتواند در آینده کانادا بگذارد. به اینکه در مدت ۴ سالی که از آمدنم به کانادا میگذرد هنوز حتی یک تئاتر کانادایی ندیدهام و از این اعتراف در ذهنم، حسابی معذب میشوم. درب را باز میکنم و قدم به خیابان سنت امبروآز میگذارم. هوا همچنان مطبوع و آفتابی است و نسیم دلچسبی از کانال لاشین به صورتم میخورد. نشاط آمدن هوای خوب، دست و دل بازم میکند و به خودم میگویم برای هفته بعد، برای یک تئاتر کانادایی بلیت خواهم خرید.
همچنین در همین رابطه بخوانید:
- گزارش تصویری از نمایش «حرفهای» در مونترال
- گزارشی از حضور رضا کیانیان و «حرفهای»های دیگر در مونترال