نخستین شماره مجله «مداد» به همت شهرام یزدانپناه و گروهی از همکاران با تجربه و کارآزموده او منتشر شده و اکنون در دستان شما است.
من سالهای طولانی است که شهرام را میشناسم. از زمانی که یکی از فعالان حوزه هوافضا بود تا زمانی که به یکی از کارشناسان محبوب برنامه تلوزیونی «آسمانشب» در شبکه چهارم «سیما» بدل شد. ما پروژههای مشترک زیادی را با هم به انجام رساندیم. شاید یکی از خاطرهانگیزترین آنها تلاش مشترکی بود که به همراه سیاوش صفاریانپور، بابک امینتفرشی، شهرام و من در هنگام سفر انوشه انصاری به ایستگاه فضایی صورت گرفت. شهرام در آن زمان وبلاگی مینوشت به نام «دانش فضایی» که به سرعت به مرجعی یگانه برای علاقهمندان فضا بدل شد. وبلاگی که کاش شهرام فرصتی کند و باز بهروزش کند و شاید اگر روزگاری گرفتاریهای مداد بگذارد، بیشتر او را به این کار مهم تشویق کنم.
زمانی که بعد از بیش از یک دهه کار در فضای ترویج علم و روزنامهنگاری علمی ایران به دلایل مختلف تصمیم گرفتم تا به این سوی اقیانوس سفر کنم، برای جایگزین خود در سمت دبیری گروه دانش روزنامه جامجم شهرام را پیشنهاد کردم و او نیز پذیرفت تا صفحه علم روزنامه را زنده نگاه دارد.
چند سال پیش شهرام نیز به مونترال آمد. مانند بسیاری دیگر که فضای کار در رسانه را تجربه کردهاند، به نظر میآمد که شهرام نیز به این داستان مبتلا شده است. او که میتوانست با تجربه و توانایی و تخصص حرفهایاش مسیر کم دردسری را در پیش بگیرد، به راه دشوار رسانه آن هم در فضای دور از خانه و در جامعه تازه خود ادامه داد.
پس از مدتی همکاری با «هفته» اکنون گروهی را گردهم آورده تا مداد را برای شما مهیا کنند.
مهم نیست کجای دنیا باشیم و به چه زبانی سخن بگوییم. هر نشریه که در این جهان آشفته متولد می شود، بهانهای برای شادی است. فرصتی است برای دیدن و شنیدن و تجربه کردن چیزهایی که دوستشان داریم، پیوندی با آنها داریم و توان شنیدن صدای دیگری را میدهد. صدایی که در غیاب آن رسانه، فرصت بیان نمییافت و ما غافل از وجودش، دیوارهای حباب اطلاعاتی اطراف خود را ضخیمتر میکردیم و پیوندمان با واقعیتهای بسیار این دنیا را از دست میدادیم.
شهرام و همکاران مداد حتما در شمارههایی که در پیش است با کار و اثر خود، مسیر مداد را برای شما روشنتر خواهند کرد.
مداد بر دوش تلاشهای استوار کسانی ایستاده است که پیش از این رسانه، صدا و زبان فارسی را در این شهر زنده نگاه داشتند. در این میان میتوان بهخصوص از همکارانمان در هفتهنامه «هفته» گفت. اما تنها ویژگی «مداد» رسانه دیگری برای فارسیزبانها نیست – یا شاید من گمان میکنم که نباید باشد.
مداد در شهری ورودش به صحنه رسانههای جهان را اعلام کرده که شگفتانگیز و مسحور کننده است. نه به این دلیل که من و شما در آن زندگی میکنیم بلکه مونترال واقعاً شهری افسونکننده است. یکی از قدیمیترین زیستگاه های این بخش از جهان چه در دوران پیش از ورود اروپاییها و چه بعد از آن.
مونترال که یکی از زیستگاههای قدیم و محل ملاقات و دیدار بومیان ساکن این بخش جهان بوده، پس از ورود اروپاییها به دروازهای برای دنیای نو یافته، بدل شد. مسیری سخت را پشت سرگذاشت تا از میدان ملاقات بومیان به یکی از بازترین و گشودهترین شهرهای جهان بدل شود.
مونترال از معدود شهرهای جهان است که اگر بخواهید مفهوم غریبی به نام چند فرهنگی را بیابید، باید آن را نشان دهید.
شاید تعبیر دکتر شایگان، اندیشمندی که در همین روزهای اخیر در غم از دست دادنش سوگوار شدیم، تعبیری دقیق برای شهر ما باشد: شهری که بافتش یادآور پتوهای چهل تکه و خوش آب و رنگ قدیمی است.
مونترال شهری است که در آن کانادایی بودن با ایرانی بودن در تضاد نیست و شاید گاهی در این شهر بتوانید بیش از آنچه در ایران میتوانستید، ایرانی باشید. شهری که میتوان در کوچه پس کوچههای آن گفتوگو به زبانهای مختلف شنید و صورتهای مختلفی دید. شهری که در قهوهخانههایش مردمانی به دهها زبان سخن میگویند و برای ساختن آینده دلیلی برای انکار خود و گذشتهاشان نمیبینند.
شهری که در کوچه و پس کوچههایش، در رفتار مردمانش و در بروز هنر و فرهنگش، در موسیقی و سینما و تئاترش، در نقاشیهای دیواریاش، در چیدمان خانهها و در هزاران رستوران پر مشتریش، در میان صدها جشنواره و گالری هنریاش، میتوانی صدها و هزاران قطعه به نظر ناهمگون را ببینی؛ اما کافی است اندکی دور شوی تا همه آن قطعات در کنار هم منظره میخکوبکننده چهلتکهای بینظیر را بیافرینند.
«مداد» در این فضا به دنیا آمده است. اینکه «مداد» چه خواهد شد و چه خواهد کرد را نمیدانم. اما میدانم فرصتی است مغتنم که در چنین شهری بتوانی مداد به دست بگیری و بنویسی و همچون زائری شیفته و مشتاق دیوارهای برساخته در اطراف خود را بشکنی و به تماشای شهری بروی که بازتابی از شهرهای بسیار در زیر آسمان تک رنگ جهان است.
به همه آنها که با زحمت بسیار، صدا و زبان فارسی را در این شهر زنده نگاه داشتند، ادای احترام میکنم و برای شهرام، «مداد» و همه همکاران این نشریه نوپا آرزوی توفیق دارم.
قدمهایشان استوار!