این نخستین «مداد»ی است که تقدیمتان میشود. خیلی دوست داشتم بگویم «مداد» حاصل یک ایده چندساله است که همه زوایای آن را بارها در ذهنمان مرور کردهایم اما نیست. خیلی لذتبخش بود اگر میتوانستم ادعا کنم ماهها چند اندیشمند و روشنفکر کامیونیتی دور هم نشستهاند، یک ایده خام را پختهاند تا اینکه در نهایت «مداد» را به جامعه معرفی کنند، اما این حرف درست نیست.
بگذارید صادق باشم؛ «مداد» حاصل یک حرکت غریزی بود، همانگونه که وقتی آتش میبینی فرار میکنی و یا وقتی صدای وحشتناکی میشنوی، سرت را بین دستانت فرو میبری. «مداد» حاصل یک ترس بود و در چنین مواردی غریزه در طبیعیترین شکل ممکنش وارد عمل میشود!
ترسی که بذر «مداد» را در قلبمان کاشت، ترس بیهویتی بود، ترس از اینکه ایرانی بودنمان نگذارد کانادایی شویم یا کانادایی بودنمان، ریشههای ایرانی بودنمان را قطع کند. ترس ایستادن روی یک پل لرزان، در برزخ بودن و راه پیش و پس نداشتن.
این شد که «مداد» را ۳ ماهه و با کمک خوانندگانمان ساختیم تا ابزاری باشد که کمکمان کند مونترالی ایرانیتبار باشیم و نه ایرانی ساکن مونترال یا مونترالی بیگذشته یا هر چیز دیگری. ابزاری همجهت با هدف بزرگ مهاجرتمان و وسیلهای برای آشتی دادن ما با شهر و کشور جدیدمان و وصل نگه داشتنمان به آبشخور فرهنگی اجدادیمان.
برای در مسیر ماندن به کمک شما احتیاج داریم.