داستان داستان کوتاه: فرودگاه رویاها نوشته احسان فکا احسان فکا میایستد. غمگین نگاهش میکند. میرود. اشک میریزد. بر میگردد. لبخند میزند. خوشحال است یا سخت در فکر نمیداند. دوباره بر میگردد. نیست. انگار هیچ وقت نبوده است. صدایش میکند. در دلش. دکمهی آسانسور را میزند... تحریریه «مداد»2019-02-03