قسمت اول افسانه پَرِ سفید پیرمردی به همراه نوهاش در جزیرهای زندگی میکرد. پسرک نه پدر و مادر داشت و نه خواهر یا برادری. شش غول که کیلومترها دورتر زندگی میکردند همهشان را کشته بودند. پسرک هرگز هیچکس را غیر از...
باکویوا و برادرش در کلبهای درونِ جنگل، دور از سایر مردم زندگی میکردند. هر دو اهلِ قبیلة مَنیتو بودند و میتوانستند کارهای شگفتانگیزی انجام دهند. باکویوا استعدادهای زیادی داشت و تمام اسرار جنگل را میدانست؛ امّا...
روزگاری پسر کوچکِ تنهایی بود که پدر و مادرش مرده بودند و عمویش از او نگهداری میکرد. عمویش با او نامهربان بود و مجبورش میکرد به سختی کار کند و غذای کمی به او میداد. پسر بچه خیلی لاغر شده بود و داشت از بین میرفت...
ترجمه و بازنویسی: گلرنگ درویشیان روزی روزگاری کنارِ رودخانهی میسوری سرزمینی خالی از سکنه وجود داشت که قلمروِ سگهای آبی و حیوانهای دیگر بود. کنارِ رودخانه حلزونی خوابیده بود. یک روز آب بالا آمد و خیلی زود رسید به...
روزی روزگاری پیرمردی نوکِ قله کوهی زندگی میکرد که میتوانست از آن بالا نگاهی به دریا بیاندازد. او خانهای داشت که از پوستِ درختِ غان ساخته شده بود و زیر نورِ آفتاب مانندِ نقره میدرخشید. پیرمرد پنج دخترِ زیبا داشت به...
MÉDAD is an Independent, Montreal based, Persian Language E-Magazine.
Using the digital platform, Medad is trying to be the voice of Afghan / Iranian-Montrealers.
Medad Editorial is formed by a group of experienced and independent journalists.