در داستانِ هفتهٔ پیش خواندیم: یک روز آنیشنابا روی چمن دراز کشید تا بخوابد. پس کمربندش را درآورد و کنارش روی چمن گذاشت. هنگامی که از خواب بیدار شد کمربندش را کاملاً فراموش کرد. این اولّین باری بود که از زمانِ ورودش به...
در شماره گذشته بخش اول داستان پریانِ خواب را مطالعه کردید. برای یادآوری بخش اول میتوانید اینجا را کلیک/لمس کنید. اینک ادامه داستان. شکارچی پرسید: «میخواهی چه کار کنی؟ آیا من میتوانم به شما کمک کنم؟» وینگ گفت: «وقتی...
روزی یک شکارچی همراهِ سگهایش از جنگل میگذشت. هنوز کمی راه نرفته بود که سگهایش را گم کرد. هر چه صدایشان کرد و برایشان سوت زد سگها نیامدند، پس تصمیم گرفت که برگردد و پیدایشان کند. کمی که دورتر شد فکر کرد که یکی از...
قسمت نخست افسانه پَر سفید قسمت دوم پر سفید میدانست که اگر با غول مسابقه بدهد میتواند او را هم بکُشد پس تصمیم گرفت که صبر کند و گفت که میخواهد به خانه برگردد و قبل از آخرین مبارزه پدربزرگش را ببیند. وقتی از...
باکویوا و برادرش در کلبهای درونِ جنگل، دور از سایر مردم زندگی میکردند. هر دو اهلِ قبیلة مَنیتو بودند و میتوانستند کارهای شگفتانگیزی انجام دهند. باکویوا استعدادهای زیادی داشت و تمام اسرار جنگل را میدانست؛ امّا...
در یکی از قبایل بومیان آمریکای شمالی دختر جوان زیبایی زندگی میکرد. جنگجوهای بسیاری عاشقش بودند، امّا او به هیچ کدام از آنها پاسخ نمیداد. در همان قبیله مرد جوانی بود به نام بُمَن (مردِ زیبا) که همیشه لباسهای قشنگ بر...
سالها پیش قبیلهای از بومیان به نامِ اوجیبوا در ساحل دریاچهی هیوران زندگی میکردند. یک روز قصّهگوهای قبیله داشتند چندتا از افسانههای جادوییشان را تعریف میکردند که یکی از آنها گفت: «در عمق دریاچه خیمهای هست که...
روزگاری پسر کوچکِ تنهایی بود که پدر و مادرش مرده بودند و عمویش از او نگهداری میکرد. عمویش با او نامهربان بود و مجبورش میکرد به سختی کار کند و غذای کمی به او میداد. پسر بچه خیلی لاغر شده بود و داشت از بین میرفت...
ترجمه و بازنویسی: گلرنگ درویشیان روزی روزگاری کنارِ رودخانهی میسوری سرزمینی خالی از سکنه وجود داشت که قلمروِ سگهای آبی و حیوانهای دیگر بود. کنارِ رودخانه حلزونی خوابیده بود. یک روز آب بالا آمد و خیلی زود رسید به...
روزی روزگاری پیرمردی نوکِ قله کوهی زندگی میکرد که میتوانست از آن بالا نگاهی به دریا بیاندازد. او خانهای داشت که از پوستِ درختِ غان ساخته شده بود و زیر نورِ آفتاب مانندِ نقره میدرخشید. پیرمرد پنج دخترِ زیبا داشت به...
MÉDAD is an Independent, Montreal based, Persian Language E-Magazine.
Using the digital platform, Medad is trying to be the voice of Afghan / Iranian-Montrealers.
Medad Editorial is formed by a group of experienced and independent journalists.