مداد، مجله آنلاین مونترال

تبلیغات
 

دسته‌بندی -داستان

افسانه‌های بومیان: پَر سفید (۲) داستان‌های عامیانه بومیان آمریکای شمالی

  قسمت نخست افسانه‌ پَر سفید قسمت دوم پر سفید می‌دانست که اگر با غول مسابقه بدهد می‌تواند او را هم بکُشد پس تصمیم گرفت که صبر کند و گفت که می‌خواهد به خانه برگردد و قبل از آخرین مبارزه پدربزرگش را ببیند. وقتی از...

افسانه‌های بومیان: پَر سفید (۱) داستان‌های عامیانه بومیان آمریکای شمالی

قسمت اول افسانه پَرِ سفید پیرمردی به همراه نوه‌اش در جزیره‌ای زندگی می‌کرد. پسرک نه پدر و مادر داشت و نه خواهر یا برادری. شش غول که کیلومترها دورتر زندگی می‌کردند همه‌شان را کشته بودند. پسرک هرگز هیچ‌کس را غیر از...

افسانه‌های بومیان: کُتو و پرنده داستان‌های عامیانه بومیان آمریکای شمالی

روزگاری پسر کوچکی به نام کُتوُ در قبیلهٔ کْری زندگی می‌کرد. پدرش رئیس قبیله بود و کُتوُ همیشه آرزو داشت بتواند روزی مثل پدرش شکار کند و حیوانات بزرگ را به چادر بیاورد. یک روز تابستانی رئیس و تمام شکارچی‌ها برای شکار به...

افسانه‌های بومیان: گوژپشتِ قبیلهٔ مَنیتو داستان‌های عامیانه بومیان آمریکای شمالی

باک‌ویوا و برادرش در کلبه‌ای درونِ جنگل، دور از سایر مردم زندگی می‌کردند. هر دو اهلِ قبیلة مَنیتو بودند و می‌توانستند کارهای شگفت‌انگیزی انجام دهند. باک‌ویوا استعدادهای زیادی داشت و تمام اسرار جنگل را می‌دانست؛ امّا...

افسانه‌های بومیان: موویس داستان‌های عامیانه بومیان آمریکای شمالی

در یکی از قبایل بومیان آمریکای شمالی دختر جوان زیبایی زندگی می‌کرد. جنگجوهای بسیاری عاشقش بودند، امّا او به هیچ کدام از آنها پاسخ نمی‌داد. در همان قبیله مرد جوانی بود به نام بُمَن (مردِ زیبا) که همیشه لباس‌های قشنگ بر...

افسانه‌های بومیان: جزیره‌ی مَکینا داستان‌های عامیانه بومیان آمریکا

سال‌ها پیش قبیله‌ای از بومیان به نامِ اوجیبوا در ساحل دریاچه‌ی هیوران زندگی می‌کردند. یک روز قصّه‌گو‌های قبیله داشتند چندتا از افسانه‌های جادویی‌شان را تعریف می‌کردند که یکی از آن‌ها گفت: «در عمق دریاچه خیمه‌ای هست که...

افسانه‌های بومیان: آذرخشِ تنها داستان‌های عامیانه بومیان آمریکای شمالی

روزگاری پسر کوچکِ تنهایی بود که پدر و مادرش مرده بودند و عمویش از او نگهداری می‌کرد. عمویش با او نامهربان بود و مجبورش می‌کرد به سختی کار کند و غذای کمی به او می‌داد. پسر بچه خیلی لاغر شده بود و داشت از بین می‌رفت...

افسانه‌های بومیان: قبیله‌ای که از صدف زاده شد داستان‌های عامیانه بومیان آمریکا

ترجمه و بازنویسی: گلرنگ درویشیان روزی روزگاری کنارِ رودخانه‌ی میسوری سرزمینی خالی از سکنه وجود داشت که قلمروِ سگ‌های آبی و حیوان‌های دیگر بود. کنارِ رودخانه حلزونی خوابیده ‌بود. یک روز آب بالا آمد و خیلی زود رسید به...

افسانه‌های بومیان: پنج روح آبشار داستان‌های عامیانه بومیان آمریکا

روزی روزگاری پیرمردی نوکِ قله کوهی زندگی می‌کرد که می‌توانست از آن بالا نگاهی به دریا بیاندازد. او خانه‌ای داشت که از پوستِ درختِ غان ساخته شده بود و زیر نورِ آفتاب مانندِ نقره می‌درخشید. پیرمرد پنج دخترِ زیبا داشت به...

افسانه‌های بومیان: از سرزمین‌های شمالی

روایت: مارگرت بمیستر شینگبیس روزی روزگاری اردک کوچکی بود به اسم شینگِبیس. او به تنهایی درون کلبه خودش به شادی و خوشحالی زندگی می‌کرد. کلبه او در ساحل یک دریاچه ساخته شده بود. زمانی که روزهای سرد زمستان از راه می رسیدند...

مداد، مجله آنلاین مونترال

آمار بازدید از «مداد»

  • 3,288
  • 2,501
  • 25,122
  • 100,849
  • 1,217,742