برای افرادی که دههی شصت میلادی را به چشم ندیدهاند شاید قصهی اولین فرود انسانها بر روی ماه حقیقت ساده و پذیرفتهشدهای به نظر بیاید، بدون اینکه بهواقع توانایی بشر در سفرهای خارج از اتمسفر زمین ـ آنهم با فنّاوری که در قیاس با امکانات امروز ابتدایی و ناچیز بودند ـ را قدر بدانیم. دراینبین تماشای فیلمهایی با موضوع پروژههای فضایی ناسا میتواند به ما درک بهتری از این دستاورد شگفتانگیز بدهد، هرچند اگر با چنین هدفی به تماشای فیلم نخستین انسان بنشینید ممکن است تا حدی توی ذوقتان بخورد، چراکه تمرکز دیمین شزل در این اثر نه روی ارزش علمی ماجرا و تلاش گروهی عدهای دانشمند، بلکه روی زندگی شخصی نیل آرمسترانگ است.
جاش سینگر فیلمنامهی نخستین انسان را بر اساس کتابی نوشته که توسط جیمز آر.هنسن در سال ۲۰۰۵ از زندگی نیل آرمسترانگ فضانورد مشهور آمریکایی منتشر شد. سینگر که پیشتر برای نوشتن فیلمنامهی (Spotlight ۲۰۱۵) برندهي اسکار شده بود، علاوه بر کتاب آقای هنسن از مصاحبههای طولانی که با خانوادهي آرمسترانگ داشت نیز برای شناخت بهتر او استفاده کرد؛ بنابراین میتوان انتظار داشت قصهای که او از شخصیت و زندگی نیل آرمسترانگ روایت میکند دقت قابل قبولی داشته باشد، روایتی که به گفتهی مارک آرمسترانگ پسر کوچک نیل، صادقانهترین بازگویی از پدرش تا به امروز به شمار میآید. شزل در این فیلم به بخش ظریفتری از ماجرای فرود بر ماه میپردازد: چه وقایعی در زندگی یک فرد میتواند باعث شکلگیری رؤیایی بهظاهر غیرممکن در او شود؟ و سؤال مهمتر اینکه برای رسیدن به این رؤیا چه چیزهایی را باید تحمل کرد؟ تلاطم در زندگی خانوادگی؟ مرگ دوستان؟ سروکله زدن با سیاستمدارانی که تمام نگرانیشان دلارهای مالیاتدهندگان است؟
فیلم که هشت سال از زندگی آرمسترانگ را پوشش میدهد (از سال ۱۹۶۱ که خلبان آزمایشی برای ناسا بود تا جولای ۱۹۶۹ که مأموریت آپولو ۱۱ را با موفقیت به انجام رساند) ظاهراً معتقد است تراژدی مرگ دختر دوسالهی نیل محرک اصلی او در تلاش برای رسیدن به هدفی دور از دسترس بود: فرود بر روی ماه. اگر فیلمهای دیگر دیمین شزل را دیده باشید حتماً متوجه تم رایج هنرمند شوریدهای که به دنبال رسیدن به رؤیاهایش است شدهاید. میا و سباستین در لالالند را به خاطر بیاورید: هر دو با الهام از افرادی که برایشان مهم بوده اما از دنیا رفتهاند (خالهی میا که بازیگر بود و هنرمندان جازی که از دید سباستین بهاندازه کافی قدر ندیده بودند) تمام تلاش خود را صرف تحقق رویایشان میکنند و دراینبین بهای سنگینی نیز در انتظارشان است: هر دو عشق زندگیشان را از دست میدهند؛ اما نگاه پرحسرت آنها به یکدیگر در انتهای فیلم ما را نیز دچار این شک میکند که آیا ارزشش را داشت؟
حالا در فیلم نخستین انسان نیز با داستان مشابهی مواجهیم. شزل که معتقد است فرود روی ماه لحظهي نمادین و شاعرانهای است و دستکمی از یک اثر هنری ندارد، بهجای اینکه درگیر مبناهای علمی این واقعه باشد رویکردی روایی و احساسی را در پیش میگیرد. از همین روست که کارگردان تا جایی که بتواند بر لحظات مشترک نیل و دخترش کارن تأکید میکند. صحنه لالایی اول فیلم را به یاد بیاورید: «من ماه را میبینم و ماه مرا و از لابهلای برگهای درخت بلوط پیر میدرخشد، بگذار نوری که من میبینم، بر محبوبم بتابد.» از همین لالایی ساده، فیلم ارتباط بین کارن و ماه را برایمان روشن میکند و در ادامه بارها میبینیم که نگاه دوربین و البته خود نیل بر روی ماه ثابت مانده است. نقش ماه در قصهای که شزل برایمان روایت میکند بیشباهت به نقش فانوس دریایی سبزرنگ در کتاب (و البته فیلم) گتسبی بزرگ نیست. گتسبی عادت داشت از ساحل غربی به نور سبزرنگی که بهسختی از ساحل شرقی و در نزدیکی خانه معشوقهاش دیزی پدیدار بود خیره شود. نوری که اگرچه دور بود اما درعینحال نزدیکتر از هر زمان دیگری به نظر میرسید. همانطور که فانوس سبزرنگ نمادی بود از آیندهی دلخواه و وصال محبوب برای گتسبی، در اینجا ماه برای نیل هم نمادی است از هدفی که برایش تلاش میکند و هم یادآور دخترک خردسالش که دیگر در دنیای ما نیست. شاید ماه در دسترسترین مکان برای نزدیکتر شدن به کارن باشد. شاید به همین دلیل است که سازندگان تصمیم گرفتند صحنهای که نیل دستبند کارن روی ماه جا میگذارد را در فیلم بگنجانند، اتفاقی که هرگز بهطور رسمی از جانب خانوادهی آرمسترانگ تائید نشد.
آنچه از فیلم دریافت میشود این است که آرمسترانگ شاید برای کنار آمدن با فقدان کارن و شاید هم برای فرار از آن تصمیم میگیرد خود را وقف کار و هدفش کند؛ اما بهایی که آرمسترانگ برای این کار پرداخت، دوری بیشتر و بیشتر از همسرش بود. اگر این نکته را هم در نظر بگیریم که مرگ کارن در سالگرد ازدواج نیل و جنت اتفاق افتاد شاید از جدایی نهایی این زوج چندان هم تعجب نکنیم. ظاهراً در ابتدا سازندگان نیز پایان غمگینتری را برای رابطه این دو در نظر گرفته بودند اما با توجه به اینکه آنها تا ۲۵ سال بعد از وقایع فیلم نیز در کنار یکدیگر ماندند این پایانبندی تغییر کرد. در انتها ما صحنه دیدار دوباره جنت و نیل پس از بازگشت او از ماه را داریم: زوجی که از پشت شیشه ضخیم قرنطینه تلاش میکنند دست هم را بگیرند، نشانهای از اینکه این دو همچنان به یکدیگر اهمیت میدهند اما حائلی دراینبین هست که هرگز نمیشکند.
نهایتاً این فیلم بیشتر از هر چیزی نمایشدهندهی یک ادیسهي فضا ـ زمانی است و توصیه میشود تماشای آن را از دست ندهید. گرچه ازنظر من صحنههای پرتاب آپولو و نهایتاً فرودش روی ماه بهقدر کافی جذاب بود، اما اگر شما هم از آن جمله عاشقان فیلمهای فضایی هستید که منتظر جلوههای ویژهي کامل و بینقصاند شاید بهتر باشد عمدهی توجه خود را بر مسیری متمرکز کنید که یک انسان دردکشیده طی کرده است. هرچه باشد اسم فیلم نخستین انسان است نه نخستین آپولویی که بر ماه نشست.
برای تماشای تریلر این فیلم اینجا را لمس/کلیک کنید.
فاطمه موسوی