اولش که داستان را شنیدم فکر کردم کسی دارد برایم یک داستان تخیلی تعریف میکند: «در روز روشن، روزنامهنگار منتقدی را به سفارت دعوت کنی به این بهانه که مدارک ازدواجت ناقص است. بعد دست و پایش را ببندی، سلاخیاش کنی و جسدش را جایی پنهان کنی. یک نفر، درست به همان هیکل و قیافه خبرنگار در سفارت داشته باشی، لباسهای خبرنگار را تنش کنی و بفرستیش بیرون تا چهرهاش در دوربینهای مدار بسته ضبط شود به این امید که همه فکر کنند خبرنگار مورد نظر سالم از سفارت خارج شده است. بعد هم که داستان برملا میشود انکارش کنی و وقتی مدارک خیلی پر زور شد با اکره بپذیری و گناه را بیندازی گردن عوامل خودسر»
این نقشه قتل جمال خاشقچی، روزنامهنگار منتقد حکومت سعودی آنقدر خندهدار طراحی شده که حتی دانلد ترامپ هم به صدا درآمد و آن را بدترین پنهانکاری تاریخ خطاب کرد.
اما چرا سعودیها باید بیش از این به خودشان زحمت میدادند و پنهانکاری میکردند؟ مگر جان یک روزنامهگار، حرمت یک نویسنده و کلا زندگی انسانها چقدر اهمیت دارد که به خاطرش کسی بخواهد عکسالعمل خیلی شدیدی از خود نشان دهد؟ و زمانیکه عکسالعمل شدیدی وجود ندارد چرا باید برای یک کار ساده مثل کشتن یک خبرنگار منتقد آنقدر برنامهریزی کرد که مو لای درزش نرود؟
جاستین ترودو، نخستوزیر این عمل سعودیها را به شدت محکوم کرد. عکسالعملی که مطمئنم سعودیها از شنیدن آن حسابی به خود لرزیدهاند اما همچنین اضافه کرد که فروش سلاح کانادایی به عربستان متوقف نخواهد شد چون توقف این موضوع فرآیند پیچیدهای دارد!
محدود کردن روزنامهنگاران از طریق کشتن، ترور شخصیت، تهدید، ارعاب و بایکوت، موضوع تازهای در دنیای پرآشوب ما نیست. برای ما که از ایران آمدهایم این موضوع یک جورهایی نقل هر روزه محافل است. آنقدر روزنامهنگار در ایران زندانی است که از یکجایی به بعد حسابش از دستم خارج شده است.
روزنامهنگاری در خارج از ایران هم بیچالش نیست. در همین مدت اندکی که در کانادا روزنامهنگاری کردهام بسیار شنیدهام و حتی تجربه کردهام که اینطرفیها تو را «آنطرفی» خطاب میکنند و آنطرفیها برچسب «اینطرفی» بودن به تو میزنند. خیلی وقتها هم دوستانه تذکر داده میشود که: اگر این طور (که ما میگوییم) فکر نکنی و ننویسی بقیه تو را «اینطرفی» یا «آنطرفی» میپندارند، مراقب باش!!!
رفتار مستبدانه کردن با آزادی بیان، یک فرهنگ است که از خانواده شروع میشود. فکر نکنیم که چون به این حکومت یا آن نظام وابسته نیستیم، هیچگاه حکم قتل روزنامهنگاری را امضا نخواهیم کرد. قتل یک روزنامهنگار فقط حذف فیزیکی او و گرفتن جانش نیست. وقتی ترس نوک قلم روزنامهنگار را کند و بی رمق کند، قتل او قبل از قطع شدن نفسش اتفاق افتاده است. مثل همین الان که من ۹۹ درصد حرفهایم را خوردم تا ننویسمشان چه درباره «اینطرف» و چه «آنطرف»!