گزارشی از کسوف کامل دوشنبه هشتم آوریل
روز دوشنبه هشتم آوریل امسال ابروباد و ماه و خورشید دستبهدست هم دادند تا شاهد رویدادی بینظیر باشم.
کسوفی شگفتانگیز و خیرهکننده. اتفاقی که برای تماشایش هزار و یک رویداد پیشبینیشده و نشده باید دست به دست هم میدادند.
آخرین باری که زیر سایه ماه روی زمین بودم، سال ۲۰۰۹ بود. همان روزهای سخت و پرحادثه بعد از خرداد ماه ۱۳۸۸
برای دیدن کسوف عازم شرق چین بودیم. دوستانم سفری را ترتیب داده بودند و من هم قرار بود یکی از راهنماهای سفر باشم.
برای دیدن همآغوشی ماه و خورشید در حالی راهی هانگژو در نزدیکی شانگهای بودیم که بخشی از فکر و حواسم در خیابانهای شهر بود.
ساعاتی مانده به کسوف کامل، پیشبینیهای هواشناسی خبر از ابری شدن هوا داشت. با نگاهی به مسیر ابرها و کمی تکیهبر اقبال، جای دیگری را برای رصد انتخاب کردیم. کنار رودخانه و پلی قدیمی. هوا ابری بود که گرفت آغاز شد اما گویی ابرها قرار بر همدلی داشتند و در آستانه گرفت کامل پنجرهای را به روی ما باز کردند تا بتوانیم شاهد این همنشینی آسمانی باشیم. گرفتی که بیش از هفت دقیقه به طول انجامید.
وقتی در اصفهان و ترکیه چشم به گذر سایه ماه از روی سر خود دوخته بودم میتوانستم حدس بزنم بار دیگر کجا هستم و کجا به تماشای این پدیده خواهم نشست اما این بار سایه ماه که از سر ما گذشت، نه میدانستم گرفت بعدی که فرصت دیدنش را دارم کجا خواهد بود و حتی نمیدانستم خودم در سالهای بعد در کجای این زمین سر بهسوی آسمان خواهم گرفت.
پانزده سال باید میگذشت تا دوباره فرصت دیدار فراهم شود.
وقتی از خوششانسی میگویم فقط به آسمان صاف دوشنبه در محلی که به تماشای گرفت نشستیم اشاره نمیکنم. زمین و ماه و خورشید از روی تصادف چناناند که برای مایی که روی زمین ایستادهایم، قطر ظاهری آنها در آسمان تقریباً یک اندازه است و گاهی که این دو نهتنها در یک راستا با زمین قرار میگیرند که همزمان ماه بر همان صفحهای جای داشته باشد که زمین به دور خورشید میچرخد، ما زمینیان شگفتی بینظیری را در آسمان میبینم.
از آن گذشته هزار و یک داستان کوچک و بزرگ در این پانزده سال باید اتفاق میافتاد تا در این گرفت ما در جایی باشیم که امکان تماشای گرفت را داشته باشیم.
از سال قبل شور و اشتیاق تماشای گرفت دوباره در دل شعله میگرفت. کسانی که چنین منظرهای را تجربه نکرده یا تنها تصاویر آن را دیده بودند، برایشان این اشتیاق عجیب بود. مگر چه اتفاقی قرار است رخ دهد؟ دقیقهای خورشید در میانه آسمان تاریک میشود، اینکه اینقدر شور و اشتیاق ندارد. بسیاری از ایشان که دوشنبه فرصت کردند تا گرفت را با چشمانشان ببینند ازاینپس همداستان ما خواهند بود که این چند دقیقه چقدر عزیز و ارزشمند است.
چند ماهی مانده به کسوف سعی کردم جایی در مسیر سایه در کانادا را پیدا کنم که شانس رؤیت بیشتر و ازنظر جمعیت خیلی شلوغ نباشد. طبیعتاً آبشار نیاگارا میتوانست گزینه اول باشد اما از همان زمان هم معلوم بود که این نقطه میزبان بیشترین جمعیت روی نوار سایه خواهد بود. بعدتر معلوم شد که بیش از یکمیلیون نفر قصد سفر به این منطقه را داشتند و البته که گویا درنهایت هوا هم چندان با این خیل جمعیت یاری نکرده بود.
شهر کینگستون گزینه مناسب بعدی بود. جایی رزرو کردیم و آماده تا اینکه چند روزی مانده به کسوف نقشههای هواشناسی نشان از آن میداد که این منطقه احتمال ابری شدنش بیشتر از شرق است.
البته که اصولاً امید به دیدن این کسوف نوعی قمار بود. تاریخ پوشش ابری منطقه را که میدیدی احتمال نزدیک به شصت درصد وجود داشت که همنشینی ماه و خورشید در پشت پرده ابر و بهدوراز چشمان ما رخ دهد.
چند روز مانده به کسوف مسیر را تغییر دادیم و قصد منطقه آیرز کلیف را در نزدیکی شربروک کردیم. جایی که تقریباً روی خط مرکزی سایه قرار داشت و اگر همهچیز خوب پیش میرفت میشد سه دقیقه و ۲۸ ثانیه گرفت کامل را دید.
دست تقدیر است یا سرنوشت که این بار هم چون آخرین باری که در مسیر سایه ماه بودیم بخشی از ذهن و قلبمان نگران خاک ایران بود. نگران سرنوشتی که بیتدبیری کسانی که هیچگاه به آسمان نگاهی نینداختهاند، آن را بار دیگر در آستانه خطری بزرگ قرار داده است.
قرار شد به منطقه برویم و اگر جای مناسبی را پیدا نکردیم در جاده و چندساعتی مانده به گرفت کامل سعی کنیم ابرهای احتمالی را دور بزنیم. اما فکر ترافیک جاده را نکرده بودیم و زمانی به محل رصد رسیدیم که کمتر از نیم ساعت تا شروع گرفت مانده بود.
اگر هوا یاری نمیکرد شانسی برای جایگزینی مکان نداشتیم اما هوا همراهی کرد و آنهم چه همراهی جانانهای.
ابزارهای ساده خود، دوربینی مجهز به لنز تله ۳۰۰ که با کمک یک فیلتر تماشای خورشید نصبشده روی مقری دستساز، گوشی تلفن همراه و دماسنج را بر زمین خیس کنار دریاچه سوار کردیم و در انتظار ماندیم.
با شروع گرفت جزی، کمکم سایههای روی زمین تیزتر میشدند. نسیمی ملایم به وزش در آمد و دمای هوا شروع به کاهش کرد.
وقتیکه برخورد دوم نزدیک شد، نفسها بود که در سینه حبس میشد و با فریادی از شوق آزاد میشدند. صدها نفر که کنار ما بودند سر به آسمان دوخته بودند، لبه ماه که به لبه خورشید میرسید ابتدا کوهستانهای مرتفع لبه ماه جلوی نور خورشید را گرفتند، نور خورشید از لابهلای درههای ماه به زمین رسید تا بر لبه خورشید دانههای نورانی درخشانی ظاهر شود ،تسبیح دانههای بیلی که شاید گردنبند مروارید بیشتر برازنده آن باشد.
و سپس آخرین شعاع نورسپهر خورشید بود که از پشت ماه به زمین رسید، درحالیکه از اولین شعاعهای تاج شگفتانگیز خورشید در اطراف آن ظاهرشده بود: حلقه الماسی در آسمان بود و سپس سایه که بر سر ما هجوم آورد. حالا آسمان بود که خورشیدی تیره با هاله درخشان تاجش را در میان گرفته بود، ستارهها و سیارههای به تماشای این میهمانی آمدند، زهره و مشتری درخشان جلوهآرایی میکردند و فریاد مردم حضورشان را گرامی میداشت.
در افق تغییر رنگها که حاصل تغییر زاویه تابش خورشید و سایه آن بود، چنان رقص نوری را ایجاد کرده بود که کلمات از بیان تنوع و توصیفش درمیماند.
بر لبه خورشیدگرفته درخش زبانههای بزرگ را میدیدی. زبانههایی که فورانهایی شدید از سطح خورشیدند که هم مسیر میدان مغناطیسی بزرگ خورشید سر به شورش درمیآورند و کمانی در آسمان میزنند و بار دیگر به سطح بازمیگردند. زبانه درخشان کسوف دوشنبه چنان عظیم بود که میتوانستی بیش از شش سیاره زمین را پهلوبهپهلو کنار هم درون قوسش قرار دهی.
تاج شگفتانگیز خورشید که تا فاصلهای میلیون کیلومتری از سطح خورشید ادامه مییافت و هنوز هم دانشمندان را مسحور خود کرده که چنین لایه رقیقی در چنان فاصله از سطح چرا باید دمایش چند میلیون درجه از سطح ستاره زندگیبخش ما بیشتر باشد.
منظره نفسگیر و باشکوه گرفت همزمان به یادت میآورد که زمین ما و انسانهای روی آن در این مقیاس عظیم چه کوچک و ناچیزند و همزمان چقدر عظیم که میتوانند چنان عظمتی را درک کنند.
و همزمان نمیتوانستی فریاد افسوس دلت را خاموشکنی که چرا آنان که سرنوشت این زمین عزیز را در دست گرفتهاند چنان در توهمهای بیارزش خود غرقشدهاند که نمیتوانند دقیقهای به این شکوه فکر کنند به این واقعیت ساده ایمان بیاورند که ما مردمان یک سرزمین و یک زمینداریم و بقیه اختلافها جز حاصل توهم بزرگ ما نیست؟
سه دقیقه و نیمی که همزمان طولانیترین و کوتاهترین سه دقیقه و نیم جهان بود با بوسه دوباره لبههای خورشید و ماه و ظهور حلقه الماسی دیگر به پایان رسید و ما ماندیم و جانی تازه شده از تماشای شکوه طبیعت.
برای تماشای گرفت بعدی در کانادا و آمریکا سالها باید صبر کرد اما آنها که این شکوه را دیدند شاید چنان آتش اشتیاقشان فروزان شده باشند که خود به دیدار سایه روند. شاید در سال ۲۰۲۶ در اروپا یا شاید ۲۰۲۷ زمانی که کسوف کامل بر فراز اهرام مصر رخ میدهد. همانجایی که مردمانش هزارههای پیش با دیدن تاج خورشید آن را در نقش بالهای ایزد خورشید تصویر کردند و به تاریخ سپردند.
بااینهمه و با علم به اینکه همه جای این زمین سرای ما است و آسمان بر فراز سر ما بیمنت و بیمرز گسترده اما نمیتوانم بیتاب گرفتی نباشم که ۱۰ سال دیگر رخ خواهد داد.
در شب سال نو خورشیدی در ۱۰ سال دیگر، سایه ماه از فراز سرزمین مادری ما میگذرد و در مسیرش از فراز یکی از نمادهای تمدن باستانی ایران ما، تخت جمشید، عبور خواهد مرد. آیا فرصت و بخت تماشای این گرفت در خانه قدیمی خود را خواهم داشت؟ نمیدانم اما میدانم که در تاریکترین ساعتها، باید که امید داشت. کسی چه میداند شاید بخت و اقبال ما به دست همت و اراده مردمان چنان کند که جشن کسوف بر فراز تخت جمشید، چنان جشنی باشد که در آن با نگرانی کمتری از سرنوشت خاکی که عزیزش میدانیم، به آسمان بنگریم.
تصاویر پیوست: عکسهایی از مراحل خورشیدگرفتگی هشتم آوریل در استان کبک توسط پوریا ناظمی