اوژن یونسکو، «کرگدن» را یک دهه بعد از جنگ جهانی دوم نوشته است، اما نمایشنامه او بیشتر به نقد دورهقبل از این جنگ میپردازد؛ دورهای که مردم جهان، به ویژه اروپا، مغرور از دستاوردهای مدرنیته و پیشرفتهای علمی، گرفتار فاشیسم شدند.
تنهایی بشر و عقلگرایی مطلق و البته پیوند عقل به منافع فردی ارمغان مدرنیته بود. منافع فردی راهبر همه رفتارهای انسانهای جدا از هم شد؛ بشر خدای آسمان را به زمین کشید و مغلوب خود ساخت و از زبان نیچه فریاد سر داد که «خدا مرده است». اما چه شد که انسان این بار اسیر خدایگان زمینی شد؟
جامعهشناسان معتقدند وقتی جامعه در معرض دگرگونی قرار میگیرد، نظام باورها، هنجارها و ارزشها فرو میریزد و نظام کهنه قبلی ظرفیت رهنمود انسان تغییر یافته را ندارد. از طرف دیگر، نظام ارزشی نو نیز هنوز پا نگرفته و در اذهان جامعه حک (embedded) نشده است. در این شرایط، به گفته مارکس، «هر آنچه سخت و استوار است، دود میشود و به هوا میرود» و «تازه» برای تولد نیاز به سزارینی سخت دارد. در این وضعیت، جامعه آنومیک و انسانها دچار ازخودبیگانگی (آنومی) میشوند، تشخیص سره از ناسره دشوار میشود و در این میان، هر فردی با پیش فرضهای خود تصور میکند به حقیقتی ناب دست یافته است، اما در عین حال همه میدانند که جامعه فاقد اصولی برای پیوند دادن انسانهای جدامانده از هم است. این وضعیت میتواند زمینه بروز «شر»هایی متفاوت شود: فاشیسم، پوپولیسم و یا نظام توتالیتر (به تعبیر هانا آرنت) و همینطور استالینیسم.
اوژن یونسکو به پسزمینه این شر از نوع توتالیتاریسم آن میپردازد، اما مازیار شاهچراغی هشدار پیدایش چه شری را به ما میدهد؟
کَرمولَک در چهار پرده به نمایش درمیآید. در پرده اول و دوم افراد در موقعیتهای مختلف دوست، همکار و کارفرما به گفتگو مینشینند، اما هر کسی میخواهد پیام خود را بدهد، گویی افراد برای رضایت ایگوی خود به این جمع آمدهاند. یکی از برتری عقل و منطق میگوید، دیگری از اهمیت آزادی و لیبرالیسم؛ یکی غرق در ارزشهای شبکههای اجتماعی است و دیگری محصور در ارزشهای نظام سرمایهداری؛ یکی معطوف به نظم بروکراتیک است و دیگری شیفته ایدههای نظام کمونیستی.
اما هیچ یک از این آدمهای پرمدعا شناخت عمیقی از شعارهایشان ندارند و تنها در حال تحمیل ارزشهای سطحی خود به دیگران هستند. آنها تصور میکنند بهتر از دیگران میفهمند، در حالی که خود گرفتار جهل و نادانیاند. این نوع از گفتگو را میتوان «گفت بدون شنود» نامید که فاقد رابطهای دوسویه است و به مونولوگ بیشتر شباهت دارد. به همین دلیل، نمیتواند پیوندی جمعی ایجاد کند؛ در واقع نمادی است از آدمهای جدا جدا و منفعل.
تنها دو سوژه مشترک در این دو پرده میان شخصیتها وجود دارد. یکی انتقاد از شخصیت اصلی نمایشنامه (برانژه) است که او را با برچسبهای مختلفی مورد حمله قرار میدهند، همچون: الکلی، تنبل و لاابالی، ضعیفالنفس و بیاراده، بینظم و شلخته، خسته و خوابآلود، نامرتب و بههمریخته و بهطور کلی فاقد ارزشهای رایج یک انسان اجتماعی.
برانژه به اصول کاری اهمیتی نمیدهد، مانند بقیه لباس نمیپوشد، نه مثل دیگران فکر میکند و نه مثل آنها زندگی میکند. او تافتهای جدا بافته از جمع است و برای گروهی که اصول اخلاقی–انسانی را در همرنگ شدن با جمع میدانند، برانژه نماد یک فرد ضد ارزشهای اجتماعی است. برانژه در جایی از نمایش میگوید: «توی زندگی، میون آدمها، خودم رو ناراحت احساس میکنم، برام سخته بار تنم رو تحمل کنم، اساساً زندگی کردن یه چیز غیر عادیه!». در واقع، برانژه «ضد قهرمان» داستان است.
سوژه مشترک دیگر، حضور کَرمولَک (کرگدن) در شهر است که در پرده اول به صورت محو و در پرده دوم پررنگتر نمایان میشود. بیشتر افراد مخالف حضور کرمولکها در شهر هستند و برای اثبات آن دلایل زیادی میآورند. در پرده دوم این رویکرد تعدیل میشود؛ برخی آن را حاصل یک انتخاب آزاد میدانند و بنابراین دموکراتیک ارزیابی میکنند. طی این بحثها، کسانی که به شدت مخالف همزیستی با کرمولک بودند، با چرخشی ناگهانی، از ستایش زندگی در کنار این جانور، صحبت میکنند. آنانی که با خود شیفتگی به اصول و سبک زندگی خود میبالیدند، به سرعت تحت تاثیر موج شکل گرفته، نظرشان را تغییر میدهند و فاجعه آنجا رقم میخورد که به حیوانی شدن درونیِ خود، واقعیتی بیرونی میبخشند و خود نیز کرمولک (کرگدن) میشوند.
در پرده سوم، همانندسازی و مسخشدگی همهگیر میشود و در پرده چهارم، حتی دو زنی که در رقابت برای جلب توجه برانژه هستند، سرانجام به کَرمولَک شدن تن میدهند و برانژه تنها فرد مقاوم در برابر این موج اجتماعی سهمگین میشود. ترس از جدا ماندن و طرد شدگی، مردم این جامعه را به مسخ شدن میکشاند، البته که زمینهی آن در فردیتهای تکتک افراد از پیش فراهم بوده است. برای آن ها حقیقت وجودی، همان نورم آماری است و در این میان، تنها یک نفر (برانژه) از کرمولک شدن شدن سر باز میزند: «من آخرین آدمم! من تسلیم نمیشم!»
اما چرا کرگدن اوژن یونسکو به کرمولک مازیار شاهچراغی تبدیل میشود؟
کرگدن حیوانی وحشی با پیکری عظیم و پوستی زمخت است که با وجود پیکر بزرگش سری کوچک دارد. کرگدن حیوانی تکرو است و هیچ حالت جمعگرایی ندارد، سنگین و کند راه میرود و در هر فضایی به سرعت به چشم میآید. این ویژگیها از او نماد قدرتی بیفکر میسازد که به راحتی، مردم طرفدار سیستم اقتدارگرا را جذب میکند.
اما کرمولک ترکیبی از کرگدن و مارمولک است. کرمولک جثهای بزرگ و شاخدار دارد، اما برخلاف چشم بیتفاوت کرگدن، چشمانی پرنفوذ و شیطانی و دمی دراز چون مارمولک دارد. بسیار تند راه میرود و چون مارمولک میخزد و میجهد. کرگدن، دشمن ضد بشر اوژن یونسکو، قدرتش را از ترساندن مردم میگیرد، اما قدرت کرمولک شاهچراغی در همزمانی ابهت و نفوذپذیری و همنشینی قدرت و ظرافت نهفته است؛ تصویری که به اشرار ضد بشری پیچیده امروزی نزدیکتر است.
در بروشور این نمایش، مازیار شاهچراغی از رنج مادران داغدار، از جوانانی که زندگیشان را گرفتهاند، از آرزوهای بربادرفته دخترکان سیاهچشم و … و از ظلمی تاریخی میگوید؛ او به آنها نزدیک میشود تا در درد و رنج آنها سهیم گردد و سپس دور میشود که صدایشان را فریاد کند، او از رنج همواره از دست دادنها حرف میزند و علت روی صحنه بردن نمایش کرمولک را تعهدی برای بیان این رنج میداند. او تعهدی را که بر دوش دارد، به خود یادآور میشود، اما روی دیگر سخن او این است که: حاصل سکوت و دور ماندن از میدان مبارزه در این زمان، یک زندگی سراسر پوچ و بیمعناست که آدمها در آن فقط نظارهگرند و کرمولکوار میخزند و تنها زندهاند تا تکثیر شوند. او خطر کرمولک شدن را همانند اکثر شخصیتهای نمایش هشدار میدهد تا از زیست در سلولهای انفرادیمان دوری کنیم و به سنگینی بار تعهدی که بر دوش ماست وفادار بمانیم. او راه خود را به سمت مبارزه برای آزادی انتخاب کرده و فروتنانه میگوید، «این راه لزوماً بیایراد، همیشه درست، و مطمئن و قطعی نیست و آنقدر نمیدانم که درست چیست»، اما آنقدر میداند که «این راه از مسیر پراز سنگلاخ جنبش زن، زندگی، آزادی میگذرد».
اجرای تئاتر پوچگرا کار دشواری است؛ محتوایی سنگین که با گفتاری کوتاه و موجز بیان میشود، دیالوگهایی سنگین که باید با ریتمی تند به گونهای گفته شود که بلافاصله تماشاگر آن را درک کند. از این رو، بیم آن میرود که تماشاگر خسته و ملول شود. شاید از این روست که در ایران تنها کارگردانان به نامی همچون حمید سمندریان شهامت اجرای آن را داشتهاند. با این حال، اجرای کرمولک با امکانات کم و تعداد زیاد بازیگر و همکاران پشت صحنه شگفتآور بود. حدود صد دقیقه سکوت همراه با خندههای گاه و بیگاه تماشاگران حکایت از آن داشت که فاصله بین تماشاگر و بازیگر به کلی از بین رفته و در هم ادغام شده بودند.
به نظر میرسد دو نکته در موفقیت این گروه موثر بوده است، یکی حس اعتماد به کار خود و دیگری عشق به هدفی بزرگ همراه با صمیمیت گروهی که به آنها توان ارائه اثری در حد و اندازه آثار حرفهای و درجه یک تئاتر ایران داده است.
به قلم
قمر فلاح
۲۷ فوریه ۲۰۲۴
مونترال، کانادا