امروز بسیاری از ایرانیان در جهان، بر خلاف روزهای بسیار دیگر، روزشان را با خبری خوب آغاز کردند.
الهه محمدی و نیلوفر حامدی، دو روزنامهنگاری که به دلیل تهیهی گزارش از شرایط بستری مهسا امینی در بیمارستان و مراسم دفن او، بیش از یک سال در بازداشی بودند که حتی بر اساس قوانین جمهوری اسلامی نیز غیر قانونی است، با وثیقهای سنگین به طور موقت از زندان آزاد شدند.
جرم آنها در اصل یک موضوع بیش نبود، آنها کارشان را درست انجام داده بودند و گزارشهایی از رویدادی مهم را در روزنامهای دارای مجوز و با نظر و مرور دبیر و سردبیر منتشر کرده بودند.
اما مهسا (ژینا) امینی که جنبش درخشان زن، زندگی، آزادی را شکوفا کرد، چنان برای دشمنان آزادی، هراسانگیز بود که فراتر از نقشآفرینان آن، راویان این جنبش عظیم را هم نمیتوانست، تحمل کند.
زندانی شدن طولانی الهه و نیلوفر تنها نمادی از داستانی بزرگتر بود.
از آغاز جنبش مهسا، روزنامهنگاران نه تنها حلقه واصل رساندن اطلاعات مختلف به مردم بودند که خود نیز در جایگاه قربانی قرار داشتند که از همه سو مورد تعرض قرار میگرفتند و میگیرند.
نه اینکه خطایی در کار ایشان نباشد، اما بسیاری از آنها به دلیل خطاهایشان نقد نمیشدند، بلکه هر بار داستانی را تعریف میکردند که به ذائقه کسی خوش نمیآمد، این روزنامهنگاران نه به دلیل حرفهای که به دلیل نفرت شنوندگان از پیام، مورد حمله قرار میگرفتند.
نظام جمهوری اسلامی تا جایی پیش رفت که دفتر شبکه تلویزیونی ایران اینترنشنال را چنان تهدید کرد که این شبکه مدتی کوتاه مجبور شد محل دفتر پخش خود را از لندن به واشنگتن منتقل کند. برای همکاران امنیتی نظام در داخل و خارج از کشور، این هم کافی نبود، پس از مدتهای طولانی تلاش برای ترور شخصیت روزنامهنگاران با داستانسازیهای واهی و شخم زدن زندگی خصوصی آنها، دست به برنامهریزی برای ترور فیزیکی هم زدند.
بیبیسی، صدای آمریکا، رادیو فردا و حتی رسانههای محلی و کوچکی که سعی میکردند راوی حرفهای اخبار باشند را هدف حملاتی بیسابقه قرار دادند و یکی از بزرگترین کمپینهای ارعاب و تهدید روزنامهنگاران غیرهمسو را با کمک عوامل خارجی خود اجرا کردند.
حملاتی که متاسفانه تنها از سوی نظام جمهوری اسلامی صورت نمیگرفت و روزنامهنگاران خیلی زود از پشت هم خنجر خوردند.
برخی از منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی و حامیان آنها در خارج از کشور، هر بار که داستانی از رسانهها با اهداف سیاسی آنها سازگاری نداشت، در حد توانشان برای سرکوب و ترور شخصیت و آزار روزنامهنگاران تلاش کردند و میکنند.
گروهی خود را مأمور جستجوی آرشیوهای قدیمی افراد کردند تا یک لایک، یک پست یا یک جمله و عکس بیابند و «چک» های خود ساختهاشان را پر کنند و لیست سیاه درست کنند، گروهی از مخالفان نظام و براندازن و حامیانشان که قاعدتاً آزاردیده و زخمی از فقدان آزادی در ایران هستند و برای «آزادی» مبارزه میکنند، لیست سیاه زندان و اعدام در «فردای روز آزادی» را تهیه و منتشر کردند.
وقتی گزارشی از یک تعرض جنسی در یک راهپیمایی سیاسی از یکی از شبکهها پخش شد، کسانی که معتقد بودند آن اقدام، تعرض نبوده، چنان گزارشگر را تهدید به تعرض و تجاوز کردند که از خواندن و دیدنشان، مغز انسان منجمد میشد که آیا ممکن است انسان چنین به نفرت و خشونت و تجاوز توانا باشد؟
حساب نظام جمهوری اسلامی مشخص است. ساختاری که دروغ، اتهام، توهم، حذف شخصیتی، فکری و فیزیکی مخالف در آن به بخشی جداییناپذیر از بافتار و وجودش تبدیل شده است. اما وقتی نوبت به مدافعان آزادی و مخالفان آن نظام میرسد، باید بیشتر احتیاط کنیم.
این دوران نیز خواهد گذشت همان طور که سیف فرقانی به بهترین شکل بیان و پیشبینیاش میکند:
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
اما بعد از اکنون باید مراقب فردای آن روز خجسته باشیم.
آیا وقتی به طلوع آزادی سلام میکنیم، پیش از شکستن در حصارها و زندانها، اول قرار است به فهرستهای سیاه خودساخته رجوع کنیم؟
آیا قرار است صداهایی که با ما همصدا نبودند یا حتی مخالف بودند را از همان ابتدا خفه کنیم؟ آیا حق بیان و آزادی و امنیت پس از بیان را تنها برای خود و همفکران اصیل خود میخواهیم؟
آیا قرار است بر رسانه و گزارشگری و خبرنگاری و نوشته و شعر و موسیقی و فیلم و هنر و بیانیه و دانشگاه چنان مهار بزنیم که هیچ صدایی جز صدای ما که در آن لحظه بهترین صدایش میدانیم، بیرون نیاید؟ اگر اینگونه است آیا این همان آزادی نخواهد بود که پیچیده در زنجیر به سوی ما میآید؟
اگر امروز از کوچکترین خبر کوچکی مانند آزادی نیلوفر و الهه خوشحال نمیشویم، اگر ضمن اینکه تحلیل خود را حفظ میکنیم و همه جوانب را در نظر میگیریم اما بین تحلیل و فرض و واقعیت و فکت فاصله نمیگذاریم، اگر به دلیل نوع روسری یا زمان آزادی دیرهنگام، هنوز چند ساعت از آزادی موقت این روزنامهنگاران نگذشته، آنها را متهم به همدستی با ظلم میکنیم بدون آنکه سندی داشته باشیم، واقعا به دنبال آزادی هستیم؟
جامعه آزاد بدون رسانهی آزاد و حتی رسانهی مخالف که ما را عصبانی کند، امکان وجود داشتن ندارد.
روزی که تندروهای مذهبی، دفتر شارلی عبدو را به دلیل انتشار کاریکاتورهای پیامبر اسلام مورد حمله قرار دادند، بسیاری از کسانی که سینه سپر کردند و فریاد زدند «من هم شارلی هستم» همانهایی بودند که سالهای سال تندترین نقدها را به این رسانه و نوع طنزش داشتند اما آزادی که در آن مخالف من، آزادی نداشته باشد، چه ارزشی برای جان دادن دارد؟
روزنامهنگاران، رسانهها و فضای رسانهای حتما و به طور متعدد خطا میکند. باید نقد شود و باید آنهایی که ناظران جامعه هستند، خود زیر سختگیرانهترین نگاه نقادانه باشند. اما این نقد و اعتراض و انکار با توهین، تهدید و اتهام و حذف فیزیکی و ذهنی فرق دارد.
ما امروز در ایرانی بزرگتر از ایران زندگی میکنیم. فراتر از مرزهای جغرافیایی، هر جایی که کسی به ایران فکر میکند، مرزهای جغرافیای ذهنی ایران را با خود حمل میکند. اگر الان دستمان از اصلاح آنچه در مرزهای جغرافیایی ایران میگذرد، ناتوان است، شاید بتوانیم در کنار هم، آنچه میخواهیم در فردای ایران ببینیم را در مرزهای ذهنی ایرانی که با خود حمل میکنیم، بسازیم.
آزادی الهه و نیلوفر مبارک باد….که هرچیزی زیر نور بهتر رشد میکند و ما محتاج دیدن تودهی چرک و تاریک «استبداد» در زیر چراغهایی هستیم که از زوایای مختلف بر آن نور میتاباند.