یادداشتی به مناسبت یازدهم سپتامبر و درسی که شاید برای ما داشته باشد
بیستودو سال پیش من تهران بودم. تازه دانشگاه تمامشده بود و کمکم دوستان قدیم راه سفر در پیش میگرفتند تا برای ادامه تحصیل راهی گوشه و کنار جهان شوند.
شب 20 شهریور بود که منزل یکی از دوستان که قرار بود دو روز بعد عازم دانشگاه استنفورد شود، جمع شده بودیم. یاران قدیم بودیم که به بدرقه دوستی عزیز رفته بودیم. تا جمع دوستان، جمع شوند، تلویزیون روش بود که ناگهان تصاویر فاجعه سکوت را بر خانه حاکم کرد.
برخورد هواپیمایی با برج اول تجارت جهانی و اندکی بعد برج دوم و کمی بعدتر فروریختن آوار فاجعه بر جهان.
سیل پرسشهای بیپاسخ بود که در ذهنمان میگذشت؟ از سادهترین آنها که چه بر سر سفر دوستمان خواهد آمد؟ چه بر سر ایالاتمتحده خواهد آمد و چه بر سر ایران؟ چه کسی چنین کرده است؟ آمریکایی که پس از پرل هارپر چنین در خاک خود آسیب ندیده است چطور واکنش نشان خواهد داد؟ جهان بعد از فروریختن برجها چگونه خواهد بود.
هنوز کسی نمیدانست چه کسی مسئول فاجعه است اما تقریباً همه ما که هیچکدام تخصص سیاسی نداشتیم در آن دوران یکچیز را با قطعیت میدانستیم، فردا صبح که از خواب برخیزیم، در جهانی تازه به صبح سلام خواهیم کرد.
شاید یکی از نگرانیهای اصلی آن ساعات برای ما این بود که مبادا مقامهای ایران، از این حادثه استقبال کنند، یا بهنوعی در آن دست داشته باشند. ساعاتی بعد بود و هنوز کسی مسئولیت این حمله را بر عهده نگرفته بود که محمد خاتمی پیامی خطاب به مردم ایالاتمتحده صادر کرد و در آن فاجعه را به مردم آمریکا تسلیت گفت و با اشاره به تاریخ تروریسم و قربانی شدن ایرانیها و آمریکاییها، در اثر چنین فجایعی، ترور را در هر شکل و با هر هدفی محکوم کرد. ایران در آن ایام خود شاهد قتل دیپلماتهایش در کابل به دست طالبان بود و تا مرز حمله نظامی به افغانستان نیز پیش رفته بود.
پیام خاتمی اگرچه در ابتدا در ایران و از سوی نیروهای محافظهکار با انتقاد روبرو شد اما باعث این شد که نام ایران از فهرست هدفهای تلافی جویانه فوری ایالاتمتحده خارج شود.
آمریکا اما در واکنش نشان دادن تردید نکرد.
افغانستان که تحت سیطره طالبانی بود که به رهبری ملا محمد عمر، میزبان و پناهگاه القاعده شده بود، هدف نیروهای ائتلاف قرار گرفت. این نخستین بار بود که کشورهای عضو ناتو بر اساس بندی از پیمان آتلانتیک شمالی که حمله به یک کشور را حمله به همه کشورها میدانست، در حمله به افغانستان متحد شدند.
اما این حملهای نبود که تنها با حمایت نیروهای ناتو اتفاق بیفتد.
پیش از آنکه نخستین سربازان آمریکایی در خاک افغانستان پیاده شوند، اتحادی باورنکردنی در جهان شکل گرفت و دشمنان قدیم را دورهم آورد.
کاندولیزا رایس در کتاب خاطرات خود مینویسد که چطور بعد از حملهها ولادیمیر پوتین با او تماس گرفته و به او اعلام کرده روسیه هر کمکی را در اختیار آمریکا قرار خواهد داد. تماسی که رایس مینویسد، بعدازآن بود که فهمیدم جنگ سرد واقعاً تمامشده است. پاکستان که یکی از پناهگاههای طالبان و بستر رشد آن بود به متحدی برای ایالاتمتحده بدل شد و ایران از نفوذ خود در میان نیروهای مقاومت افغانستان به رهبری احمدشاه مسعود استفاده کرد و به اتحاد محرمانه علیه طالبان پیوست.
مدتزمان زیادی نگذشت که حکومت افغانستان از دست طالبان که دوران وحشتی عظیم را در افغانستان ایجاد کرده بودند و با قتل و کشتار زنان و مردان و تبدیل ورزشگاهها به میدانهای اعدام و شلاق و سنگسار نماید از ترور بودند، خارج شد.
اگرچه این پایان ماجرای تلافیهای آمریکا نبود اما در آن زمان بسیاری از مردم جهان و ازجمله دوستان من فکر میکردند که با این اتفاق افغانستان مسیر رشد را در پیش خواهد گرفت و بهزودی به مهد دموکراسی در منطقه بدل خواهد شد.
از سوی دیگر همکاری دشمنان قدیم از روسیه و ایران گرفته تا آمریکا و پاکستان و عربستان شاید بارقههای امیدی را به وجود میآورد که عصر اختلافهای قدیمی رو به پایان بگذارد.
اما ما اشتباه میکردیم.
جهان به مدار دیگری میرفت. رقابت های مالی و اقتصادی جای همکاری ها را گرفتند. نه همکاری ایران در جنگ و نه روشن کردن شمع به یاد قربانیان در میادین تهران و سایر شهرها هم نتوانست مانع از این شود که اندکی بعد ایران را عضو محور شرارت بنامند و نه همکاری های روسیه باعث شد تا اختلاف قدیم جای خود را به همکاری دهد.
حتی تظاهرات میلیونی جهانی در مخالفت با جنگ بعدی در عراق نتوانست اندکی در لشکرکشی مبتنی بر ادعای نادرست آمریکا به عراق جلوگیری کند.
22 سال پسازآن روزهای تلخ به جهان امروز نگاه کنیم.
متحدان آن روز در برابر هم ایستادهاند. روسیه و آمریکا بار دیگر مسیر دشمنی ویران گر در پیشگرفتهاند. بار دیگر طالبان در قدرت است و ستمهایش را این بار بدون مخالفت و حتی با حمایت دشمنان قدیمش ادامه میدهد. طالبان با آمریکا همکاری میکند و در ایران دفتر سیاسی دارد و از سوی مقامهای ایران به کشور خوشآمد گفته میشود. زنان افغان را از شرکت در اجتماع نهی و آموزش آنها را محدود میکند. حتی چنان از بیخردی ایران سود جسته که دستش را بر دهانه آب حیاتبخش هیرمند گذاشته و بخشی از خاک ایران را بهطور غیررسمی بهضمیمه خود درآورده است.
22 سال پسازآنکه قهرمان ملی افغانستان احمدشاه مسعود در حال مبارزه برای آزادی افغانستان جانش را از دست داد، حالا پسرش احمد مسعود، باید در غربت و بی حمایت متحدان قدیم در برابر سیاهی طالبان بجنگد.
این فاجعه و بیستودو سال سیاست پسازآن حتماً برای بسیاری از مردم و متخصصان از زوایای مختلف درسهای زیادی دارد که متأسفانه بسیاری از آنها تنها در حد همان درسهایی باقی میماند که میآموزیم و فراموش میکنیم.
اما اینک در روز 11 سپتامبر و در آستانه سالگرد فاجعه قتل مهسا امینی در دست نیروی انتظامی، شاید زمان مناسبی باشد که کسانی که خود را وابسته به جنبش عظیم «زن، زندگی،آزادی» میدانند به این حادثه نگاه کنند.
آیا اتکا صرف بر نیروی خارجی برای حل مشکل ایران کفایت میکند؟ آیا دل سپردن تنها به چهرههای معترض ایرانی در بیرون از ایران یا دلخوش داشتن به راهپیماییهای امنی که در بسیاری از نقاط جهان ایرانیان دور از وطن برگزار میکنند، تنها راه ما است؟
آیا چنین گروهبندیهای سخت در میان همه آنها که منتقد رژیم ایران هستند و دعواهای بسیاری از آنها بر سر موضوعاتی که اولویتش معلوم نیست راه پیشرفت است؟
شاید منظومههای از همه راههای ممکن را باید دنبال کرد. شاید باید کمی به تاریخ و واقعیت نگریست و میان آرمانهای مجرد و واقعیتهای روز پیوندی زد و آینده مردمان ایران را تنها اولویت و خط قرمز مبارزه قرارداد و از همه مهمتر اینکه فراموش نکرد که مبارزان و بازیگران اصلی این جنبش زنان و دختران و مردانی هستند که در داخل خاک ایران هر روز مبارزه را زندگی میکنند.
اما یک داستان مشخص است. اگر تاریخ را فراموش کنیم چارهای جز تکرار آن نداریم. با این تفاوت که در تکرار فاجعه تاریخی عذر و بهانه ندانستن کارایی ندارد.