خانمها! آقایان! مردمان این شهر!
بگذارید یک بار و برای همیشه، قصهی آدمهایی از نسل من که از سوی گروهی، با عناوینی چون «اصلاحطلب»، «تجزیه طلب»، «نادان»، «شورشی» و «فتنهگر»، خوانده میشوند را، برایتان باز بگویم؛ تا شاید دیگر تمام کنند اینهمه حرمتشکنی و تفرقهافکنی و تحقیر را.
شاید بسیاری از مهاجران سالهای اخیر، همچون من، آنچه که مینویسم را، عمیق زندگی کردهاند و بعد از سالها تلاش و دویدن و نرسیدن، به امیدفردایی بهتر، خاک وطن را ترک کردهاند.
خانمها! آقایان! مردمان این شهر!
من از نسلی میآیم که همهی سالهای کلاسِ درس و مدرسه را با تحقیر، سرکوب و شعار مرگ بر این و آن گذراند. رسانهی ما، شبکههای حکومتی تلویزیون بود و تفریحمان، نشستن پای حرفهای آخوندی بیسواد بهنام «قرائتی». جشنهای ما، جشن تکلیف نُه سالگی و شادیو بزممان، تولد آن امام و این امامزاده بود. یادمان داده بودند، دو انگشتی دست بزنیم تا مبادا صدای شعر و شادیمان، نامحرمان را تحریک کند و به تعرض بر جسم و جانِ بیجان ما بیاندازد.
من از نسلی میآیم که سالهای دانشگاه را در سایهی استبداد و وحشت گذراند. صبحها، با شنیدن واژههای حقیر حراست ورودی دانشگاه آغاز میشد. پسران جوان، در کوچه و خیابان مقابل چشمهایمان کتک خوردند و چه عشقها و شورها و غرورها که ویران نشد.
نسل ما آزادی و عشق را در فیلم «قرمز» بر روی پردهی سینما میدید و دلخوشیاش اردوهای مختلط دانشگاه با همراهی بسیج دانشجویی بود.
خانمها! آقایان! آدمهای این شهر!
راستی! معنای آزادی چه بود؟ ما بلد نبودیم و هنوز درسمان به آنجا نرسیده بود، که جوانیمان گذشت. هر چه بود و هست، دستِکم میدانم که معنایش عکس گرفتن از جوانان فعال ایرانی این شهر و انتشار آن با سؤنیت در فضای مجازی نیست، تا روابط خصوصی و خانوادگیشان را به خیال خود برملا کنند. تا تن و زنانگی زنان را به سخره بگیرند، فحشهای رکیک و بیشرمانه را روانهشان کنند و با نام حیوانات، و عمل آمیزش جنسیِشان با همین زنانجوان و مبارز و دردکشیده، هشتگ بسازند و برای هم هورا بکشند. که اگر به چشم نمیدیدم و به گوش نمیشنیدم، باورش، ناباورانه بود.
ساعتها و روزها درد کشیدم و شبهایم با بیقراری گذشت. واکنشی اگر می بینید، نتیجهی ماهها سکوت، مصلحتاندیشی، درد و سازگاری در برابر این تندرویها و نفرت پراکنیهاست. آنجا که انگار، عدهای، خط بطلانی بر مرزهای انسانیت کشیدهاند.
و حالا ای خانمها و آقایانی که خود را تنها مبارزان واقعی و وطندوست و بقیه را تجزیهطلب و شورشی و مفسد و اطلاحطلب میخوانید!
با شما هستم!
راستی آنروزها شما کجا بودید؟ لابد با شهامت در خیابانهای آکنده از بوی خون و اسید و مرگ و وحشت باتون و اتوبوسهای قفسدار سیاهِ ایران، در حال براندازی بودید. انگار شما همراه و همگام با نسل ما آمدید و ما بودیم که رسم مبارزه را بلد نبودیم. شبها و روزها در خانه و خیابان از ترس بر خود لرزیدیم و خبری از ناجیان ایرانساز و گروههای چپ و راست نبود.
بله! نسلهای پیشین ما انقلاب کرده بودند. به امید رهایی از خفقان سیاسی یا هر چه که نمیدانم. کار درستی بود؟ نمیدانم! با اصلاح و باز کردن فضای سیاسی کار به اینجا نمیکشید؟ شاید! نمیدانم. اما هر چهبود و هر چه کردند، گذشت، و هرچه ماند، روزگار سیاه نسلهای ما بود.
راستی؛ یکهتازان وطنپرست و تنها ایراندوستانِ مبارز! در راه سفرهای مبارزاتیتان هرگز گذرتان به کردستان افتاده و پای صحبت مادران سپید پوشی نشستهاید که چهل سال پیش، در اوج بیپناهی، بهیکباره چند نفر از اعضای خانوادهشان را به جرم آزادیخواهی و مطالبهی حقوق اولیهی شهروندیشان به رگبار بستند؟ مادرانی که مجبور به دادن پول گلولههای نشسته بر سینهی دختران و پسرانشان شدند تا بر خاکشان هلهلهی پیروزی بخوانند و سیاهاندیشان صدای زجههایشان را نشنوند.
آیا در آن سالها و در فرآیند مبارزاتیتان، از سایهی سیاه فقر و بیعدالتی در بلوچستان، سخن گفتید؟ ما که فریب خورده بودیم؛ اما شما صدای ما را به کدام رسانهی داخلی و خارجی رساندید و کدام تشکل سیاسی موفقی را بنا کردید؟ روزهایی که همان اینترنت «Dial up»نیز بر ما بسته بود و پارازیت بر شبکههای خبری دنیا، بیقرارمان کرده بود، ما از پس شبیخون وحشت و دیوارهای بلند خفقان و سرکوب، در پی روزنهی نوری بودیم تا جان و جسم جوانمان کمی بیاساید.
رنجها کشیدیم. اما میدانستیم که «رنج مجبورمان میکند که امیدوار باشیم». باید تاب میآوردیم. راهی نداشتیم جز امید به تغییر. اشتباه کردیم؟ بله! نیرنگ بود؟ بله! اما شاید تنها راه ماندن و ادامهدادن بود. برای همهی ما که سالها بود که نشانی هم را گم کرده بودیم، و در آن روزها همدیگر را یافتیم. شاید همان یکیشدنها بود که ما را از پس همهی آن سیاهیها بیرون کشید و تا به اینجای راه را آمدهایم. حالا نسلهای بعد از ما، در خیابان زانو میزنند و در برابر گلولههای بی امان پلیدی، سینه سپر میکنند.
پس تمام کنید واژههای رکیک و تحقیرآمیزتان را. تمام کنید تهدیدها به تجاوز و مرگ را. تمام کنید تهمتهایتان را نسبت به کردها و عربهای دردمند وشجاع ایران؛ و بدانید خاک با مردمانش معنا میشود. ساکنان یک خاک از خانهشان نمیروند. اما بیشک متجاوزان به حریم و آرمان وامنیتشان را شجاعانه خواهند راند. آنها ریشه درهمان خاکی دارند که تن هرکدام از ما، با هر گرایش و تفکر و آرمانی، روزگاری، ذرهای از آن خواهد شد.
خانمها! آقایان! آدمهای این شهر!
بیایید یک بار دیگر صدای بیصدایان باشیم. صدای زندانیانی که همهی این سالها را بر دیوار سلولهایشان شعر آزادی نوشتند و سرود رهایی خواندند. نگذاریم خون هزاران مبارز راه آزادی، زیرلگد و مشت عدهای که هنوز واژههای رکیک جنسی را، راه از میان برداشتن رقبای سیاسی و مبارزه میدانند، پایمال شود. سرنوشت فردای ایران را از فرسنگها راه دور، با شعار«زنده باد و مردهباد» و «ایدئولوژیهای بی سرانجام»، نمیشود از پیش نوشت. نجات دهنده، خود ما هستیم و افکارمان، واژههایمان و آغوش بازمان برای پذیرش تفاوتها. سکوت دیگر بی معناست.
خانمها! آقایان! مردمان این شهر!
. بیاید کنار هم کمک کنیم و نگذاریم آتش نفرت بر جانمان و بر جان آن خانهی زیبا بیافتد. تا عشق به خانه برگردد. تا در حسرت آزادی، نمیریم.
مردمان این شهر!
«مقاومت زندگیست.»
هلاله
مونترال- تابستان ۲۰۲۳