رنجِ مادرِ دادخواهِ #سیاوش_محمودی و رذالتِ سرزنشکنندگان
این توییت را امروز مینویسم و برای مدتی از این خانه میروم چراکه دیگر توان و روانِ نوشتن نیست. پیشاپیش از صراحتِ بیپردهی برخی جملات پوزش میخواهم.
مایی که دور از میهنیم و رنج آوارگی را به دوش کشیدیم و پس از سالها، در نهایت در گوشهای سکنا گزیدیم و بظاهر باید در آرامش زندگی کنیم، هر صبح با غمی سنگین از خواب برمیخیزیم. روزهایمان با پریشانی و دلشکستگی و عصبیت و خشم سپری میشود و شبها با دلهای پُرخون به خواب میرویم. کارها سَرسَری؛ گفتگوها پُردشنام؛ خندهها خشکیده؛ چشمها شیشهای؛ نبضِ زندگیهایمان بدآهنگ. چرا؟
چون از یک سو خبرهای شکنجه و خون و اعدام را هر روز میخوانیم اما دستانمان کوتاه است و نمیتوانیم کاری برای بچههای ایران انجام دهیم، و از سوی دیگر، هر کاری که در این روزهای خاموشی و فحاشی در خیابانهای خارج از کشور انجام میدهیم، باز عدهای چه در داخل و چه در خارج، ما را سرزنش میکنند. این روزها، ما این پرسشِ جگرسوز را کم نشنیدهایم که «شما هنوز هم دارید این کارها را میکنید؟!»
فرای این اما، امروز چیزی را دیدم که تحملش برایم براستی ناممکن بود. دیدم که بعد از قهرمانی پرسپولیس در آن ورزشگاهِ مملو از «مردانِ» عربدهکِش (همان ورزشگاهی که وریا غفوری را هم به آن راه ندادند)، و ریختنِ خیلِ بوقزنان و شادیکُنان به خیابان، لیلا مهدوی، مادرِ دادخواهِ جاویدنام سیاوش محمودیِ ۱۷ ساله، آزردگیِ خود را از فراموشکاریِ این جماعت، در نوشتهای در اینستاگرام به قلم درآوَرْد. مسأله من اما مسألهی بوق و شادی نیست؛ مسأله واکنش وقاحتبارِ کسی بود که لیلا مهدویِ رنجدیده را نیز به پاسخگویی واداشت. آن شخص که قطعا در ایران میزید چنین نوشته بود:
«… کارتون درست نیست اصلا … الان پسرِ شما فوت شده و امثال اون ولی کار درست نشد … الان تا آخر هررررسال تو ایران هیچ شادی نباشه چیزی درست میشه؟؟؟؟ ….»
.
براستی چگونه چنین وقاحتی ممکن است؟ چطور یک انسانی که در ایران میزید و این همه جنایاتِ هولناک را دیده؛ این همه خونهایی را که هنوز روی آسفالتِ خیابانها خشک نشده دیده؛ طنابهایی که هنوز و هر روز دورِ گردنِ بچههاست دیده؛ اما بجای دستکم سرافکندگی و سکوت و رفتن پیِ کارش، به «مادری دادخواه» پیام میزند و به او میگوید که پسر شما و امثالِ او «فوت» شدهاند! «فوت» شدهاند؟؟! او نمیگوید که قاتلانِ سیاوش محمودی و تمام بچههای ایران، همانهایی بودند که این بازیهای کثافتِ فوتبال را از نو برای شما صحنهآرایی میکنند، همانهایی که وریا غفوری را خانهنشین کردند، همانهایی که اوباشانشان همین چند ماه پیش با باتوم و گاز اشکآور و اسلحه و ساچمه، برای بُردِ تیم ملی در جام جهانی، روی ماشینهای زرهی میرقصیدند. او نمیفهمد که سیاوش محمودی «فوت» نشده، بلکه رفقای همانهایی که مدیرِ تیمهای محبوب شما هستند، سیاوش محمودیها را «کُشتند»! او نمیگوید که همینها بودند که رختِ عزا به تنِ لیلا مهدویها کردند. او نمیگوید، مبادا در شادیهایشان خللی وارد آید چون که به گفتهی او(و فوجِ همفکرانش) «واقعا هیچی درست نمیشه»! اینان برای کسبِ شادی و تداومِ میعادِ هر روزه در ذلت، دیواری کوتاهتر از دلنوشتهی مادران دادخواه پیدا نکردهاند. اینان، فلسفهی زندگی و آزادی و آزادگی را هم به لجن کشیدهاند.
امروز باید با صراحت فریاد زد که دیگر مرزی میان ایرانیانِ دلسوخته در داخل و خارج کشور نیست. امروز همه چیز سیاه و سفید است. امروز، ما دیگر به چیزی جز وفاداری به خونِ بچههای ایران نمیاندیشیم، و تنها همین وفاداریست که عیارِ میهندوستی و میهنپرستیِ ما را تعیین میکند. نشستن در داخل ایران، امروز دیگر برای هیچکس اعتبار نمیآورد. چرا؟ چون کسی میتواند در ایران نشسته باشد، اما صبحش را با زدنِ کلهپاچه در خیابان ستارخان آغاز کند و ظهرش را با زدنِ چنجهی اعلا در رستورانِ پامچال در جاده چالوس ادامه دهد و شبش را با ویسکیِ جانی واکرِ قاچاقی، و به نامِ قهرمانیِ پرسپولیس، به انتها رساند. این «ایراننشین» دقیقا میتواند همانی باشد که قبل از خواب، پیامی هم در سرزنشِ مادری دادخواه در اینستاگرام بفرستد و اول صبح هم در توییتر، خارجنشینانی همچون ما را به جرمِ خارجنشینی، مجبور به «خفه شدن» کند! اگر غیر از این بود، آن فردِ معمولی و دردمندی که در پسِ استیصال، دیروز در خیابان به زدنِ بوق و سر دادنِ آوازِ فوتبالی مشغول بود، دست کم خواندنِ دلنوشتهی مادرِ داغدارِ سیاوش محمودی، برایش حکم تلنگر و دلیلی برای یک لحظه اندیشیدن داشت.
بله، امروز، دیگر مرزی میان ایرانیان در داخل و خارج نیست. امروز همه چیز سیاه و سفید است. امروز مهم نیست که کجای دنیا نشستیم و از کدام پسکوچه، نامِ ایران را فریاد میزنیم. ما دیگر به چیزی جز وفاداری به خونِ بچههای ایران نمیاندیشیم، و تنها همین وفاداریست که عیارِ میهندوستی و میهنپرستیِ ما را تعیین میکند. این موجهای خروشان، روزی به ساحل خواهند رسید و تنها در آن میعادگاه است که «شادیِ» واقعی به سراغِ همهی ما خواهد آمد.
#مهسا_امینی
م. مهدی مرادی
مونترال، ژوئن ۲۰۲۳