آهوهایی که حوالی مزرعه پرسه میزنند، جوانههای سویا را میخورند. بنابراین آنها را دوباره کاشتیم و رویشان تور کشیدیم. علفهای هرز کنار بوتههای سیبزمینی را کندیم تا محصولمان سالم بماند. چشم به آسمان بودیم باران ببارد و ذرتها به بار بنشینند. همهی این اتفاقها که فقط در مدت کوتاه کار تابستانیام با آن مواجهم، لذت پنهانی دارد. اگر یک کشاورز بودم، باید هر روز به ساز آب، پرنده، خاک، آفتاب، گیاه، باد و باران میرقصیدم تا سهمی از غذای جهان داشته باشم. آن وقت تمام زحمتهایم برای کاشت، داشت و برداشتِ محصولم، چشیدنِ آن را برایم تبدیل به یک تجربهی ناب میکرد. اما اکنون، در رخوتِ دنیای صنعتی، ارتباطم را با چرخهی عظیم غذا از دست دادهام.
بیشتر وقتها آماده کردن غذا برایم زحمت زائدی است که جای سایر فعالیتهایم را تنگ میکند. بیحوصله وارد فروشگاههای بزرگ میشوم. از روی عادت بستههای مواد غذایی را برمیدارم و داخل چرخ دستی میاندازم. از کنار قفسهی میوهها میگذرم. همه جور میوهای از هر گوشهی جهان هست، اما قلبم از شعف چشیدنِ طعمشان خالیست. مدتهاست که روزهای زمستان را به آرزوی زردآلوی تابستان و گلابیِ آبدار پاییز سر نکردهام. فصلها دیگر معجزاتشان را در عطر و بو نشانم نمیدهند. میوهها تسلیم تجارت بینالمللی غذا شدهاند و همه یک طعم دارند. گاهی به سختی یادم میماند که رب از گوجهفرنگی به عمل میآید چون سالهاست که فقط از قفسه برش داشتهام. از بس پیتاهای نایلون پیچ مصرف کردهام، دیر به دیر یادم میافتد که نانواها گندم را که آسیابان آرد میکند خمیر میگیرند و نان را در تنور میپزند. بگذریم از روزهایی که بستهی غذای آماده را باز میکنم، داخل ماکرویو هل میدهم و تا زمانی که با خوردنش معدهام آرام نگیرد، به اجزای تشکیل دهندهاش فکر هم نمیکنم.
از طرف دیگر صنعت مواد غذایی کیفیت غذای مرا به حوزهی سودآوری خود محدود کرده است. در گیرودار شتابناک زندگی مدرن، حکومت بر سفرهی غذایم را تمام و کمال به این دایه نامهربان سپردهام. او نیز به بهانهی امنیت غذایی، اغلب میوهها و سبزیهایی را که در دسترسم قرار میدهد یا دستکاری ژنتیکی شدهاند و یا به انواع کودهای شیمیایی آلودهاند که گاهی با شستن و پوست کندن هم از بین نمیروند. هر روز میزان قابل توجهی شکر، چربی، رنگ و مواد نگهدارنده به سیستم گوارشم سرازیر میکند. مواد پروتئینی که به خوردم میدهد، سرشار از آنتیبیوتیک و هورمون است. رسانههای زیادی این روزها به من گوشزد میکنند که از تاثیرات هولناک این غذاها برحذر باشم.
از آنچه هر روز وارد بدنم میکنم تا زنده بمانم، غافل شدهام و این غفلت جسم و روحم را آزرده میکند. میخواهم از امروز وقت بیشتری برای انتخاب مواد غذاییام صرف کنم. گاهی سبد حصیریام را بردارم و به جای فروشگاههای زنجیرهای، از کشاورزانِ بازارچههای محلی خرید کنم. شاید وقت آن را نداشته باشم تا در یکی از Community Gardenهای مونترال تابستانم را به پرورش محصولات ارگانیک بگذرانم ولی میتوانم دو تا نشا گوجهفرنگی در گلدان خانهام بکارم تا وقتی محصول قرمزش به بار نشست، دوباره شور چیدن و بوییدن ذائقهام را تازه کند و مرا به زمین پیوند بزند.