در طی ۴۰ روز گذشته ایران روزهای بیسابقهای را پشت سر گذرانده است.
اعتراضاتی که پس از کشته شدن مهسا امینی در زمانی که در بازداشت گشت ارشاد جمهوری اسلامی بود، آغاز شد و بهسرعت به سراسر ایران کشیده و رویدادی بیسابقه را در تاریخ ایران معاصر و احتمالاً جهان رقم زد.
خیزشی که با شعار محوری زن، زندگی، آزادی یکی از مترقیترین مانیفستهای خیزشهای مردمی اخیر را بنیان نهاد و درعینحال در شرایطی دشوار و سخت و در فضایی پرآشوب و پر تحول در حال پوستاندازی و تحول دائمی است.
جنبش بی رهبر مردم ایران در خیابانهای کشور باعث ایجاد شوق و شوری در میان ایرانیان خارج از ایران شد. از ایرانیانی که به دلایل ساده یا پیچیده از روی اجبار یا اختیار، با اشتیاق یا با اکراه قدم در مهاجرت گذاشته بودند گرفته تا نیروهای سیاسی یا اجتماعی که بهطور مستقیم بار ظلم مضاعفی از نظام جمهوری اسلامی را بر دوش میکشیدند.
ایرانیان خارج از ایران در این فضا سعی کردند به سعی و توانشان به حمایت از هموطنان دلیر خود در درون ایران بپردازند.
از تلاش برای تهیه امکانات ارتباطی گرفته تا تلاش برای بازتاب دادن صدای آنها در رسانهها و میان جامعه میزبانشان.
بیایید صادق باشیم. اما هم شما میدانید و هم من که همه این تلاشها از روی دلسوزی برای مردم درون ایران نبود.
در حالیکه انبوهی از مردم به حمایت از هموطنان خود دست میزنند، برای برخی از اعضای کامیونیتی این رقابتی برای تسویهحسابهای شخصی خود شد، برای برخی دیگر تلاش برای اعمال سلیقه سیاسی و اجتماعی خود به نام مردم ایران و برخی دیگر در سودای به دست گرفتن رهبری آینده در ایران برآمدند.
سری به دوستان و آشنایان و شبکههای ارتباطی خود بزنید تا ببینید چقدر افرادی با صداهای مختلف، خواستههای متناقض خود را به نام مردم ایران در بوق و کرنا کردهاند.
حالا در شهر مونترال، در قلب یکی از آزادترین کشورهای جهان، جایی که میتوانیم با امنیت به تظاهرات ضد جمهوری اسلامی برویم، و حتی اگر دوست داشتید به تظاهرات علیه دولت فدرال یا استانی خود بروید، و پلیس در تمام مدت از شما حمایت میکند و میتوانیم بدون آنکه نگران زنده برگشتن در ساعات بعد از تظاهرات باشیم بهجای آنکه به دوستان و خانواده خود بسپاریم که اگر برنگشتیم چه کنند، قرار ملاقاتی در قهوهخانه و میکدهای را بگذاریم، امروز آشکارتر از هرروز دیگر با دشمن اصلی خویش چهره به چهره شدیم: و این دشمن خود ما بودیم.
در طی هفتههای گذشته مونترال مانند بسیاری از شهرهای دیگر جهان میزبان تظاهرات حمایتی از اعتراضات ایرانی بوده است. تظاهرات امنی که در سراسر جهان اگرچه باعث دلگرمی مردم میشود و هراس به دل مدیران نظام میاندازد اما درنهایت، قرار نبوده و نیست که چیزی جز حمایت از مردمی باشد که در خیابانهای شهرهای ایران،چشم در چشم خصمی خونآشام، دلیرانه فریاد سر میدهند.
گروههای مختلف با روشهای متفاوت در این تظاهرات و اعتراضات شرکت کردهاند و میکنند اما به نظر میرسد برخی از ما راه را گمکردهایم و گمان کردهایم ما در کانون رویدادها هستیم.
خبر کنار کشیدن یک گروه از هماهنگی راهپیمایی بعدی در مونترال و سپس «قبول مسئولیت» از سوی گروههای دیگر، و همینطور دلیلی که از سوی گروه اول بهعنوان «عدم امنیت برگزارکنندگان و تهدید داوطلبین» منتشرشده است، باید باعث درنگ همه ما شود.
شاید لازم باشد بهجای تجمع بعدی روزی را مشخص کنیم تا فقط ساعتی در خانه بنشینیم، همه ابزارهای ارتباطی را خاموشکنیم و فکر کنیم که کجای داستان ایستادهایم؟
به این اعداد که مربوط به آمار رویدادهای ایران تا روز ۲۶ اکتبر است نگاه کنید:
۲۵۲ کشته تائید شده
۳۶ کودک کشتهشده
۱۳۸۳۴ نفر بازداشتی تأییدی
۲۲۲ دانشجوی در بازداشت
۶۴۱ تظاهرات اعتراضی در مقابل نیروهای امنیتی و گارد ضد شورش و در مقابل گلوله و گاز اشکآور و باطوم
۱۲۲ شهر در ایران که میزبان تظاهرات بودهاند و
۱۰۹ دانشگاه ایران که شاهد تجمعات و اعتراضات روزانهاند.
آیا اگر به قصدی جز حمایت از صدای مردم داخل ایران به خیابان میرویم، نباید از خود شرم کنیم؟
اگر دریکی از شهرهای آزاد جهان بر سر موضوعات سخیفی مثل اینکه پرچم کداممان قشنگتر از دیگری است، یا شعار کداممان به دیگری برمیخورد یا نمیخورد، یا اگر فلانی که من دوستش ندارم در تظاهرات است من اولویتم حمله به او است، یا اینکه چهره فلانی با آنچه من دوست دارم متفاوت است، یا هزار مورد جزئی دیگر کار بهجایی بکشد که کسی از ما، دیگری از ما را تهدید کند و در میانه این دنیای بهاصطلاح آزاد از ترس امنیت کسی ناچار شود کارش را تعطیل کند، آیا نباید نسبت به موقعیت خود کمی با دیده تردید بنگریم.
تصاویری روز گذشته از یکی از شهرهای ایران منتشر شد که همزمان با چهلمین روز کشته شدن مهسا امینی، در خیابانهای شهر ، زنان و مردان در مقابل گارد ضدشورش زانو زدهاند و دستهای خود را باز کرده و سینههای خود را سپر کردهاند تا میزبان گلولهی سربازان شود.
آن جوان پر آرزویی که سینهاش را سپر گلوله کرده بود بهتر از هر کسی و هر تحلیلگری میدانست که طرفش ابایی از شلیک ندارد. آیا اگر چنین در سایه امنیت غربی خود، چنان کنیم که صدای او نباشیم و بهجای او به دنبال نام و نشان و صدای خود بگردیم، نباید از شرم، چهره پنهان کنیم؟
این بار که بر سر ظاهر کسی در تظاهرات، بر سر رنگ پرچمی و شکل شعاری و دیگر بروز منیتها در این فضا خواستیم به همدیگر تهمت و افترا بزنیم، چهرههای این سالها را در ذهن بیاوریم. چهرهها و چشمهای امیدواری را به یاد بیاوریم که پرخون شدند و نور از دیدگانش برفت پیش از آنکه بتوانند روزهای بهتری را ببینند. به یاد چهره مهسا که نامش رمز ملتی شده است فکر کنیم، با هزاران چهره امیدوار و د رخون غلتیده که نامشان را میدانیم یا نمیدانیم، با آخرین ثانیههای زندگی دختری که قاتلش خیره به دوربینی که در دستانش بود، جانش را گرفت، به چهره نامهای درخشانی که این روزها در بند و در زندانند و ببینیم آیا حاضریم با سرمایه بنا شده بر خون آنها، منیت خود را بر صدای آنها برتری دهیم؟
میگویند این روزها، روزهای وحدت است و نباید سخنی بهنقد کسی به زبان آورد. دروغ میگویند!
اگر وحدتی هست همصدایی و وحدت با کسانی است که در حال هزینه دادن و جان دادن هستند و در میانه میدان چنان رقص باشکوهی را سر دادهاند. اگر کاری و رفتاری صدای آنها را خاموش و نادیده کند، اگر از نام و خون آنها سواستفاده شود، سکوت در برابرش نه اتحاد که خیانت است.
شاید بد نباشد در یکی از همین هفتهها که میآید بهجای آنکه همدیگر را به تظاهراتی در خیابانهای مونترال و دیگر شهرها دعوت کنیم، خودمان را به ساعتی سکوت و فکر کردن و تعیین نسبت خویش با این خیزش دعوت کنیم.
عالی بود
قلم شما مستدام باد
ای بابا ۴۳ سال نشستیم تو خونه هامون چی شد؟
الان هموطنانمون احتیاج به همدلی ما دارند. این دیگه چه وضعشه؟!!
این مقاله هم هیچ توضیح شفافی نمیده که جه کسی چه گهی خورده.
باعث آبرو ریزی برای شهر ما
اولین کسی هم که از این ماجرا نفع میبرد شخص سیدعلی است
واقعا باعث تاسفه
نمیدونم این یادداشت خطاب به چه شخصی نوشته شده اما بهتره بدانید که کامیونیتی ایرانی مونترال از همان روز اول پشتیبان زن زندگی آزادی بوده و هست. تنها گروه قلیلی که مخالف این حرکت مذهبیون ساکن مونترال هستند که به طرز عجیبی در مداد هم نفوذ کردهاند. حاصل این نفوذ مطالب بیاساسی همچون اسلامهراسی، تلاش برای کنسل کردن تجمعات و همین مقاله سراسر یاس و ناامیدی است.
اگر واقعا دلسوزید این حرفها را به همان گروه خفیف بزنید.