در روزهای اخیر که موجی از تحولات سریع و بیسابقه ایران و جامعه ایرانیان و ایرانیتباران و ناظران خارجی را در برگرفته است، برخی از فعالان سیاسی یا کنشگران اجتماعی و همینطور بسیاری از مردمانی که در خطوط مقدم این مبارزات حضور دارند و بارها و بارها تازیانه ستمهای متعدد و رنجهای فراوان را بر گرده خود و عزیزانشان دیدهاند و اکنون احساس میکنند شاید افقی روشن در پشت این دره ژرف و تاریک پیش چشمانشان هویدا شده باشد، در برابر سوالها، نقدها و حتی اعتراضاتی که برخی دیگر نسبت به برخی از رفتارها، گفتارها و مشارکتکنندگان در اعتراضات مطرح میکنند، آزرده شده و میگویند: «اکنون وقت این حرفها نیست. اکنون زمان اتحاد و اتحاد رمز پیروزی است، این اختلافها را بگذاریم برای فردای پیروزی و تفرقه ایجاد نکنیم.»
برخی حتی گامی پیشتر میگذارند و میگویند کسانی که چنین پرسشها یا نقدهایی را مطرح میکنند عوامل نفوذی نظام جمهوری اسلامی ایران هستند که باهدف تخطئهی جنبش، این کار را میکنند و به قولی مزدوران رژیمند.
در برابر اما گروهی که نویسنده این قلم هم با آنها همدلی بیشتری دارد، معتقدند اگرچه نهتنها احتمال نفوذ و گمراه کردن جریان اعتراضات وجود دارد که بر اساس دستورالعملهای موجود مدیریت بحران که گاهی به نشریات ساختارهای نظام راهیافته، از دستورات اصلی آنها است، اما تأکید بر عدم پرسش و نقد، اتفاقاً تضعیف چنین جنبشی است.
چنین جنبش دلاورانه و شجاعی که شجاعتش چشمان جهان را به خود معطوف کرده است، دلیرتر از آن است که از هراس خدعه دشمن، حقیقت را پنهان کند.
یکی از راههای شکست دادن اراده مردم به تغییری بزرگ این است که کسانی که مسیرهای مختلفی در سر دارند، رؤیاهای متفاوتی را میبینند و چشمانداز یا رویکردهای متفاوتی را دارند بدون آنکه فرصت بیان و شفاف شدن نظرشان را به آنها بدهیم به جبر و زور چون فنرهایی فشرده کنار هم قرار دهیم. چنین جمع جبری تحتفشاری شاید بهطور موقت ظاهری قدرتمند به ما بدهد اما حتی اگر این توفیق را داشته باشد که تا براندازی نظامی که براندازیاش فصل مشترک همه این گروهها است کنار هم بماند، در ثانیه بعد از آن هر یک به سویی فرار خواهند کرد.
ما داغ چنین تجربهای را هنوز بر سینه داریم.
آنها که سنشان بیشتر است دوران کوران انقلاب 1357 را به یاد میآورند و آنها که کم سن و سال ترند خوانده و میدانند که چطور در آستانه انقلاب بسیاری از گروههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی با ایدئولوژی و طرحهای مختلف، نقدهای خود به روحانیت را پنهان کردند و برخی از آنها معتقد بودند این گروه فاقد تجربه حکومتداری است و فردای پیروزی ما آنها را هدایت میکنیم، دیگران معتقد بودند اکنون هدف براندازی سلطنت است و فردا که شد فکر فردا میکنیم. دیدیم که این روند چه بلایی بر سر آنها و از آن مهمتر بر سر کشور آورد.
تصور کنید – اگرچه تصور تاریخی جایگزین، کاری خطرناک و نادقیق است – که در همان ایام که بار دیگر رمز پیروزی بر رژیم پهلوی، اتحاد بود و مردمان اختلافات خود را با جریانهای مختلف از هراس تفرقه پنهان میکردند و به قولی دست به خدعه سیاسی میزدند و اتحادی عجیب میان کمونیست و چپ و راست افراطی و ناسیونالیست و جمهوریخواه و تمامیتخواه دینی ایجاد کردند، این فرصت فراهم میشد که به یاد بیاوریم زمان سؤال از فردا همین امروز است.
نقدها به نهاد روحانیت و رهبری آن، همان زمان هم با صدای بلند و بدون هراس از تفرقه بیان میشد. شخصیت اصلی رهبری بخش دینی انقلاب بهجای آنکه به جایگاه امامی و مقدس گونه ارتقا یابد، در جایگاهی که داشت یعنی کنشگری سیاسی تثبیت میشد، ممکن بود چقدر مشکلات بعدی، تسویهحسابهای عمده و درنهایت قتل و کشتار متحدان دیروز اتفاق نیفتد.
پس از قتلهای زنجیرهای، علی خامنهای که قبای رهبری جمهوری اسلامی را بر تن داشت در نماز جمعه ظاهر شد و درباره داریوش فروهر یکی از قربانیان قتلهای زنجیرهای – که نهاد اطلاعاتی زیردست و مدیریت او و حداقل با تصور تائید او انجام داده بود – گفت: «او قبل از انقلاب رفیق ما بود، در هنگام انقلاب همرزم ما بود و بعد از انقلاب دشمن ما شد.» نه دیدگاههای داریوش فروهر در این بازه کوتاه پیش، هنگام و پس از انقلاب تغییری بنیادی یافته بود و نه دیدگاههای علی خامنهای. اما آنچه به رفاقت و همرزمی و سپس دشمنی تعبیر شده است، در واقع آشکار شدن نقدها و نگاههایی بود که به بهانه سکوت برای «حفظ اتحاد برای پیروزی» پنهان مانده بود.
در این شرایط وقتی مردم به این جریان مینگریستند، اتحادی عظیم را میدیدند و با خود میگفتند وقتی نخبگانی چنین متفاوت بر سر موضوعی به این اهمیت توافق دارند پس حتماً فردای ما روشن است. بهعبارتدیگر نخبگان و کنشگران با پنهان کردن نقدها و اختلافها به بهانه تفرقه زایی، شهروندان را از حق دانستن و مطلع بودن محروم کردند. بخشی از موتور و نیروی پیروز کننده انقلاب ۱۳۵۷، انبوه مردمی بودند که در سکوت نخبگان و کنشگران، تصوری از بهشت آرمانی متحد را برای فردای پیروزی داشتند.
دعوت به سکوت در شرایط بحران، شاید بهطور موقت به حل مشکلی کمک کند؛ اما چالهای عمیقتر و ژرفتر ایجاد میکند.
جامعه ایران با همه عقب ماندنهای این دههها نه فرصت و نه امکان و نه سرمایه تکرار تجربهای بدیهی و محکومبه شکست را دارد.
از سوی دیگر این تجربه مختص به ما نیست. به انقلابهای موفق جهان که توانستهاند پس از پیروزی خود را از هرجومرج دورتر نگهدارند نگاه کنید.
ببینیم چطور در همان زمان که مبارزان در خیابانها به نبردی سنگر به سنگر علیه نظام خودکامه مشغول و در تلاش برای ساخت دولت ملتی تازه بودند، به چیستی دولتِ تازۀ ملت خود نیز می اندیشیدند و سوالها و نقدها و مناظرات پر حرارتی را مطرح میکردند.
ما باید قبول کنیم که میتوان تمامقد در برابر حامد اسماعیلیون که بهتنهایی بار نهادی بزرگ برای اتحاد مردم را به دوش میکشد، به احترام ایستاد و با تمام نفس و قوا، فریاد دادخواهی او را بازتاب داد، اما همزمان نسبت به یک گفته او درباره متهم بودن همه کسانی که در ایران کتابی ترجمه و منتشر کردهاند، نقد داشت.
بپذیریم که میشود توان سازماندهی و صدای رسای مسیح علی نژاد در جهان را ستود و در برابر ظلمی که رژیم جمهوری اسلامی ایران به او و خانوادهاش کرده و میکند فریاد برآورد و برای حفاظت از او در برابر خانهاش سپری انسانی ایجاد کرد و همزمان به او یادآور شویم که نقلقول خود مربوط به رهبری جنبش ایران را اصلاح کند و یا نسبت به برخی از فعالیتهای او نقد جدی وارد کرد.
میتوان در حالیکه از ظلمی که بر پیروان یک گروه و فرقه مبتنی بر شبه علم در ایران رفته، منزجر بود و برای کمک به آنها دست به هر اقدامی زد، یادآور شد که آن اندیشه وجههای خرافی دارد.
میتوان در حالیکه از همراهی بیسابقه ایرانیان خارج از کشور از مبارزات هموطنانشان احساس غرور کرد از تعرض آنها به سفارتخانهها یا درگیر شدنشان با پلیس کشورهای میزبان ابراز دوری و انزجار کرد.
میتوان در حالیکه از بروز خیزشی فمینیستی در ایران دفاع و صدای آن را در جهان بازتاب داد، از برخی شعارهای دربردارنده ناسزاهای جنسیت زده و جنسیتی در تظاهرات، به خشم آمد و نسبت به آن اعتراض کرد.
ما در دورانی زندگی میکنیم که لشکر خیر و شر مطلق وجود ندارد. ما در جهان و سرزمین میانه زندگی میکنیم.
دعوت به سکوت و سانسور کردن سوال و نقد و صدا و پنهان کردن آنها در زیر شور انقلابی شاید ظاهری شبیه به اتحاد داشته باشد اما درواقع بذر فاجعه را درون خود میپرورد.
در مبارزه با تاریکی ما سلاحی جز نور، در نبرد با دروغ هیچ سلاحی در دستانمان جز حقیقت و در مقابل خفقان و سرکوب و سانسور هیچ فریادی جز دفاع بیقیدوشرط از آزادی و حق پرسش نداریم.
ما تنها امیدمان به شهروند مطلع است و در زیر پرده پنهانکاری و سانسور به هر نام و اندیشهای که باشد، شهروند مطلع نمیتواند رشد کند.
آن اتحادی رمز پیروزی و ثبات پس از پیروزی است که آگاهانه به دست آید.