در روزهای نخست همهگیری و زمانیکه کاناداییها از هجوم یک دشمن نامرئی اما کشنده، وحشتزده شده بودند، دیدن هر روزهی جاستین ترودو، نخستوزیر کشور، در مقابل منزل مسکونیاش، جایی که مانند همهی کاناداییها در آن ایزوله شده بود، دلگرمکننده و امیدبخش بود. کاناداییها هر روز حدود ظهر، پای تلویزیونهای خود مینشستند تا ببینند فرماندهی این نبرد نابرابر، برای به زانو درآوردن کروناویروس و حمایت از کاناداییها چه برنامهی جدیدی ارائه میدهد.
در آن روزهای سخت، جاستین ترودو به نماد ملی و قهرمان ملتی تبدیل شده بود که آینده را مبهم و نظم زندگی خود را در خطر میدیدند. او مردی بود که همهی ساختارهای دستو پاگیر بروکراتیک کشور را با مسئولیت خود و چراغ سبز دیگر رهبران احزاب مخالف به کناری گذاشت و با امضای فرمان اعطای کمکهای مالی سخاوتمندانه، خیال کاناداییها را حداقل از تامین غذا و سقف بالای سر، راحت کرد. او سیاستمداری بود که با تمرکز روی کاناداییها و نیازهای آنان در آن دوران سیاه، به رهبری برای همه کاناداییها تبدیل شده و توصیههایش، خواهشهایش و فرمانهایش بلافاصله اجرا میشد.
تلاش او برای آرام کردن مردم و کنترل اوضاع در پشتپرده، آنقدر تاثیرگزار شده بود که او و کانادا را به نمادی از موفقیت در کنترل بحران همهگیری تبدیل کرده بود و درصد رضایت کاناداییها از عملکرد این نخستوزیر لیبرال، هر روز بالاتر میرفت. اما این جاستین ترودوی دوستداشتنی مدت زیادی دوام نیاورد و داستان از جایی شروع شد که ترودو تصمیم گرفت با سیاسی کردن موضوع همهگیری، کمی هم به منافع حزبی خود بیندیشد.
اواخر تابستان سال گذشته و با ورود و توزیع نخستین محمولههای واکسن در کشور و در حالی که ترودو اطمینان داشت هنوز شیرینی کمکهای مالی CERB زیر دندان مردم است، به دیدار فرماندارکل کانادا رفت و درخواست داد تا مجلس منحل و انتخابات زودهنگام برگزار گردد.
حزب متبوع او و دولت لیبرال در آن زمان در مجلسی اقلیتی، زمام امور کشور را در دست داشتند و جاستین ترودو مجبور بود برای هر اقدامی، جلوی دیگر رهبران احزاب مخالف سر خم کند. او که داشت خود را برای بازسازی اقتصادی پس از کرونا آماده میکرد و به دستودلبازیهای سخاوتمندانهی دولتش در دوران کرونا و نتایج نظرسنجیها از میزان محبوبیت خود، پشتگرم بود، امیدواری داشت که مردم برای قدردانی، به او و حزبش، مجلسی حداکثری بدهند. در مجلس حداکثری، یک حزب به تنهایی بیش از نیمی از کرسیهای مجلس را در اختیار دارد و بنابراین میتواند هر لایحه یا مصوبهای را به راحتی تایید و به جلو ببرد.
مدت کوتاهی که از رقابتهای انتخاباتی گذشت، نظرسنجیها نشان داد که ورق در حال برگشتن است و کاناداییها در میانهی یک بحران جهانگیر، قصد ندارند قدرت کامل را به یک حزب بدهند و میخواهند با تقسیم قدرت بین احزاب مخالف، کشور را در تعادل و دولت را پاسخگو نگه دارند. حتی در یک دورهی کوتاه، تصور بر این بود که احتمال دارد حزب محافظهکار کانادا بتواند اقلیت مجلس را از آن خود کند و قدرت را از دست لیبرالها درآورد.
اما طبیعتا این مقصدی نبود که ترودو به عنوان رهبر حزب لیبرال برای «کارناوال انتخاباتی» خود طراحی کرده بود، به همین دلیل پس از حدود دو سال تلاش صادقانه برای متحد نگه داشتن کاناداییها در مبارزه با همهگیری و ارائهی یک رهبری مثالزدنی که در آن دوران مانند چوبی بر سر رهبران دیگر کشورهای جهان کوبیده میشد، ناگهان ترودو منافع حزبی خود را بر منافع ملی ترجیح داد و به سراغ حیلهی قدیمی سیاستمداران رفت تا بلکه بازی را عوض کرده و دوباره کنترل را به دست گیرد: «تفرقه بینداز و حکومت کن!»
کاناداییهای «پاک» در مقابل کاناداییهای «ناپاک»
نظرسنجیها در دوران انتخابات نشان میداد که همه گیری کووید۱۹ بزرگترین دغدغهی فکری کاناداییهاست و ترودو خوب میدانست که اگر اجازه دهد این دغدغهی فکری توسط احزاب مخالف واکاوی شود، نقاط ضعف بیشماری در عملکرد حزب متبوع او به عنوان حزب حاکم، در برابر بحران همهگیری رو خواهد شد، نقاط ضعفی که وجود آنها کاملا هم طبیعی است. اصولا فقط نامههای نانوشته، غلط ندارند. پس ترودو میبایست به روشی، نگاه مردم را روی خود و حزبش، متمرکز نگه دارد. اما چگونه؟
در اوج کمپینهای انتخاباتی و همزمان با اینکه کاناداییها علیرغم میلشان مجبور شده بودند خود را برای حضور در پای صندوقهای رای آماده کنند، کمپین واکسیناسیون هم در جریان بود. در آن دوران، نظرسنجیها نشان میداد که اکثریت قریب به اتفاق کاناداییها مشتاقانه یا با کمی تردید، منتظر رسیدن نوبتشان برای دریافت واکسن هستند. اشتیاقی که پس از حدود دو سال ایزوله و در خانهنشینی، بیکاری، وحشت از مرگ و فروریختن همهی بنیانهای اقتصادی و اجتماعی پیرامونشان رخ داده بود. مردمی که با اعتماد به حرف سیاستمداران و مسئولان بهداشتی مملکتشان، تصور میکردند واکسنها «منجی بشریت» هستند و با تزریقشان قرار است همه چیز به حالت عادی بازگردد.
در چنین وضعیتی که مردم انتهای این تونل تاریک و وحشتناک را میدیدند یا حداقل تصور میکردند که پایان نزدیک است، ناگهان جاستین ترودو به عنوان سیاستمداری که منافع حزبی خود را در خطر میدید، یک فرصت عالی به دست آورد: «ضد واکسنها»
مخالفین تزریق واکسن یا ضدواکسنها، یک اقلیت کوچک کانادایی هستند که به دلایل مختلفی مایل به تزریق واکسنهای موجود نیستند. دلایلی از جمله اعتقادات مذهبی، توهم توطئه، بیاعتمادی به دولتها، تردید دربارهی عوارض جانبی واکسنهایی که هنوز تاییدیه نهایی خود را از وزارت بهداشت نگرفته بودند یا هر دلیل دیگری که از نظر اکثریت کاناداییها و خود من به عنوان نگارندهی این یادداشت، غیرقابل قبول بود و این را آمار واکسینه شدهها در مقابل آمار واکسینهنشدهها نشان میدهد. میلیونها کانادایی واکسن زدند در حالیکه خیلی از آنها میدانستند که ممکن است عوارضی در کار باشد، اما خطر آن را برای رهایی از این بنبست به جان خریدند. هم برای نجات جان خودشان و هم ایفای وظیفهاشان در برابر جامعه. اما کانادا کشور آزادی است و هر کس مختار است تا برای مصرف دارو و درمان خود، نظر ا داشته باشد و ما یاد گرفتهایم که دادن حق انتخاب به آدمها هزینهای دارد که پرداخت آن به داشتن آزادی میارزد.
وقتی مشخص شد ضدواکسنها یک اقلیت کوچک و احتمالا مطرودی از جامعه هستند، طعمهی خوبی گیر آمده بود تا ترودو با تقسیم کاناداییها به دو گروه «پاک» و «ناپاک»، نظر مثبت مردم را به خود جلب کند و توجه آنها را از موضوعاتی که رقبایش علیه او میگفتند، دور نماید.
این شد که ترودو در اوج رقابتهای انتخاباتی، همه مخالفان خشمگین خود را با یک قلممو رنگ کرد و آنها را خطری برای کودکان جامعه نامید: «این مردم دارند کودکان خودشان و کودکان ما را به خطر قرار میاندازند»
Stop talking about “those people” as subhumans that must be excluded from society, you fascist psychopath.
pic.twitter.com/qZKbsGJauN— Maxime Bernier (@MaximeBernier) September 1, 2021
این جملهی ساده که رگههای درهم تنیدهای از درستی و نادرستی در آن پنهان شده بود، طی روزها و ماههای پس از آن به خط اصلی فکری جامعه تبدیل شد و دولت لیبرال تلاش کرد تا صدای هر مخالفی را با آن خاموش کند. ترک خوردن جامعه شروع شده بود و ترودوو که گمان میکرد با فدا کردن بخش کوچکی از جامعه که برایش دردسرساز هم بودند، خواهد توانست دوباره کنترل اوضاع را به دست گیرد، به فشار بیشتر برای طرد کردن «ناپاکها» ادامه داد.
حمله به این گروه نفرتانگیز
این تاکتیک جواب داد و ترودو نه تنها توانست نتیجهی یک انتخاب شکستخورده را برگرداند و حداقل دوباره همان اقلیت مجلس را از آن خود کند، بلکه از جامعه، چراغ سبزی دریافت کرد تا بقیهی سیاستهای پساکرونایی خود را نیز با حمایت بیشتری جلو ببرد.
اما کاناداییها دیگر متفرق شده بودند و گروه «پاک» با خونسردی چشمش را بر روی له کردن گروه «ناپاک» بسته بود چون باور کرده بود که این گروه عصیانگر، خطری برای امنیت جانی او و مخصوصا کودکانش هستند.
ابتدا تصور میشد که واکسننزدهها تنها کسانی هستند که ویروس را منتقل میکنند اما وقتی این نظریه رد شد، ادعا شد واکسننزدهها «تنها» کسانی هستند که باعث جهش ژنتیکی ویروس میشوند. ادعایی که پایه و اساس علمی آن هم رد شد، اما این ادعاها آنقدر توسط سیاستمداران گفته شده که در ذهن بسیاری از مردم نقش بسته و بیرون آوردن آن مستلزم یک دورهی بلند التیامبخشی اجتماعی است.
اجازه دهید همینجا یک موضوع را روشن کنم تا اتهامی به نگارنده وارد نشود. من «اعتراف» میکنم که واکسنها موثر هستند و علیه واکسنها تبلیغ نمیکنم بلکه ایمان دارم خطرناک جلوه دادن واکسینه نشدهها برای جامعه یک خط اطلاعاتی غلط بود که احتمالا «با نیت خیر» و به منظور تشویق بیشتر مردم به واکسیناسیون ورد زبان سیاستمداران شد.
با این حجم تبلیغاتی که درباره واکسینهنشدهها یا آدمهای «ناپاک» انجام شد، به شکلی طبیعی از نظر «پاکها»، آدمهای «ناپاک» آدمهایی شدند که نفسشان بوی مرگ میداد و لمس بدنشان، سم وارد خونت میکرد. «ناپاکها» انسانهای ماقبلتاریخی شدند که با افکار پریشان و عقبافتادهی خود باعث ایجاد سویههای جدیدی از کروناویروس میشدند و همین چند نفر به تنهایی راه یک ملتی را برای رهایی از همهگیری، سد کرده بودند.
اما جاستین ترودو در یک برنامهی تلویزیونی به زبان فرانسوی پا را از این هم فراتر گذاشت و بخشی از واکسینهنشدهها را تندروهایی خواند که «افراطی، زنستیز و نژادپرست» هستند. بنابراین همهی شمشیرها از رو بسته شده بود!
Wow. Trudeau went there.pic.twitter.com/fw6xzkDadk
— James Melville (@JamesMelville) January 1, 2022
تزریق چنین تفکری از سوی سیاستمداران و مخصوصاً نخستوزیر کشور، باعث شد تا جامعه که از طولانی شدن همهگیری به ستوه آمده بود، نه تنها چشمش را بر روی محدود کردن حقوق قانونی «ناپاکها» ببندد بلکه به دولت انتفاد کند که چرا شدیدتر و خشنتر رفتار نمیکند. در رسانههای اجتماعی حتی از کمپهای قرنطینه، زندانی کردن و جدا کردن آنها از اجتماع هم صحبت به میان آمد.
همهی این تهدیدات و گرفتن برخی حقوق اساسی زندگی اعمال شد تا شاید «ناپاکها» بر سر عقل آیند و آستینهای خود را بالا بزنند و واکسن را تزریق کنند. خیلیها هم که میفهمیدند دولت چه میکند، این اقدام را رد شدن از خط قرمز با «نیت خیر» ارزیابی کردند، گرفتار «ایدئولوژی مذهب دانش» شدند و سکوت نمودند تا دولت باز هم بیشتر بر شکاف به وجود آمده بین کاناداییها فشار وارد کند و «درهی بیاعتمادی» بین مردم را وسیعتر کند.
اما از یک جایی به بعد، سیاستمداران در همان گرداب فکری که خودشان ساخته بودند، گیر افتادند و تمام حرفهایی را که میزدند چنان باور کردند که ناخواسته دائما فشار را بیشتر کردند، توجیهات عجیبتر شد، مردم «پاک» تهاجمیتر شدند و مردم «ناپاک» شدیدتر به گوشهای رانده شدند. این سیکل آنقدر تکرار شد تا جاییکه قرار شد شغل و زندگی «ناپاک»ها ویران شود. در چند مورد از دیدار «ناپاک»ها با فرزندانشان جلوگیری شد. کارشان را از دست دادند و علنا در جامعه مورد سرزنش قرار گرفتند.
برای اینکه یادمان بیفتد جامعه تا چه حد شستشوی مغزی داده شده، کافیست فقط به کامنتهایی که در رسانههای اجتماعی منتشر میشود، نگاهی بیندازید تا بفهمید که کل کشور در چه گرداب فکری بزرگی گرفتار شده است.
آغاز یک اعتراض کامیونی
ماجرای اعتراضات رانندگان کامیون و «کاروان آزادی» از آنجایی شروع شد که دولت کانادا در ادامه سیاستهای سختگیرانهی خود علیه واکسینهنشدههای کانادایی یا همان «ناپاک»ها تصمیم گرفت تا ورود و خروج رانندگان کامیون واکسینه نشده از مرز آمریکا را سخت و تقریبا غیرممکن کند.
از این رو و آنگونه که نمایندگان رانندههای معترض ادعا میکنند با طرف آمریکایی مذاکره میکند تا قانون اعمال پاسپورت واکسن در مرز را برای رانندگان ترانزیت هم اعمال کند. قانونی که باعث میشود رانندهی واکسینه نشده به ازای هر بار تردد از مرز، مجبور به ۱۴ روز قرنطینه اجباری شود و این یعنی از بین رفتن شغل و درآمد حدود ۱۶ هزار رانندهی ترانزیت کانادایی که به هر دلیلی تصمیم گرفتهاند واکسن نزنند. دلیل یا دلایل واکسن نزدن رانندگان کامیون احتمالا از نظر بسیاری از ما غیرمنطقی است اما مگر هر چه در این کشور توسط بقیه کاناداییها انجام میشود، از نظر ما منطقی و درست است؟
رانندگانی که با این دستورالعمل مورد فشار دولت اتاوا قرار گرفته بودند، کار دیگری بلد نیستند جز تاختن در جادههای بیانتها و زندگیشان به شدت به درآمد حاصل از این کار وابسته است. رانندگانی که در روزهای نخست همهگیری و وقتی بسیاری از ما از ترس در خانههای خود بیکار نشسته بودیم و CERB دریافت میکردیم، کاروان بزرگ غذارسانی به کانادا را قطع نکردند و شجاعانه برای تامین غذا و مایحتاج کاناداییها دل به بیابان زدند. آنها تا همین چند ماه پیش «قهرمان» بودند و جاستین ترودو در اوایل همهگیری شخصا از آنها تشکر کرده بود و کمپین هشتک #ThankATrucker را راه انداخته بود.
While many of us are working from home, there are others who aren’t able to do that – like the truck drivers who are working day and night to make sure our shelves are stocked. So when you can, please #ThankATrucker for everything they’re doing and help them however you can.
— Justin Trudeau (@JustinTrudeau) April 1, 2020
اما حالا و چون مایل نبودند واکسن بزنند، ناگهان شدند نژادپرست، افراطی، زنستیز، غیرکانادایی و یک گروه «اقلیت حاشیهای» که افکار ضد کانادایی دارند و این اواخر حتی تروریست هم نامیده شدند!
این شد که رانندگان کامیون واکسننزده، همه چیز را از دست رفته دیدند و تصمیم گرفتند برای احقاق حق خود به اتاوا بیایند تا حق بزرگ خود به عنوان یک کانادایی را به عمل درآورند، حق اعتراض!
اما به محض اینکه این کاروان به راه افتاد، سواستفاده از آنها شروع شد. از یک طرف جناح سیاسی راست که برای مقابله با لیبرالها در مجلس یه زمین و زمان چنگ میزنند، سوار موج اعتراضات شدند و تلاش کردند تا بهرهی خود را از این جریان ببرند و از سویی دیگر جناح سیاسی چپ شامل لیبرالها و نیودموکراتها هم تلاش کردند تا به هر بهانهای، انواع و اقسام اتهامات را به کامیونداران معترض ببندند تا هم جلوی موجسواری راستها را بگیرند و هم طرفداران دو آتشهی خود را تهییج کنند تا صحنه را ترک ننمایند.
این دعوای جناحی که رانندگان کامیون قربانی بیچون و چرای آن بودند ناگهان تبدیل شد به یک جنگ طبقاتی بزرگ که روشنفکران و پایتختنشینان را مقابل طبقهی کارگر و زحمتکشی قرار داد که جرمش این بود که به غلط یا درست، تصمیم گرفته بود واکسن نزند!
برای درک بهتر این وضعیت بد نیست یادداشت قبلی من با عنوان «نبرد رسانهای با کاروان آزادی» را هم بخوانید.
این کاروان که خود را کاروان آزادی مینامد ابتدا « اقلیت حاشیهای» و کوچک نامیده شد، اما به زودی آنقدر از شرق تا غرب کشور آدم به این اعتراضات پیوست که در اقدامی غیرقابل قبول، شهر اتاوا و گذرگاههای مرزی بسیاری را بستند و تجمع آنها در اتاوا به دهها هزار نقر رسید. بعد آنها را مشتی سفیدپوست نژادپرست نامیدند اما ویديوهایی که توسط «شهروند خبرنگاران» منتشر شد، نشان میداد که از سیک و مسلمان تا سیاهپوست و بومی، از قبایل شمالی تا ساکنان غرب و شرق کشور، از زن و مرد و کودک تا پزشک و پرستار و کارگر ساده، از کهنهسربازان بازنشسته تا افسران پلیس استعفا داده، در این تجمع حضور دارند.
دولت و رسانههای بزرگ کانادا هر کاری کردند تا این گروه را متوقف کنند، اما هر قدمی که برداشتند، «کاروان آزادی» را بزرگتر، قویتر، متحدتر و کاناداییتر کردند. اگر بخواهیم هر کلامی را که از دهان سیاستمداران و روزنامهنگاران بزرگ کشور خارج میشود، باید باور کنیم که با یک دخالت خارجی و حرکت برنامهریزی «دشمنان» کشور برای به زانو درآوردن نخستوزیر روبرو هستیم. اما تصویر دوربینهای زنده از داخل اجتماعات با متن منتشر شدهی اخبار روزنامهها و سخنان پرحرارت سیاستمداران، فرق بسیاری دارد.
تفاوت بین اعتراض و هرجومرج و مرزی که کامیونداران رعایت نکردهاند
اعتراض و تجمع اعتراضی حق اولیه و غیرقابل انکار هر کانادایی است، چون ما در یک کشور آزاد زندگی میکنیم اما حکمرانی قانون و تن دادن به آن نیز وظیفهی هر کانادایی است، چون اینجا یک کشور دموکراتیک و قانونمند است. قرار نیست عدهای معترض که شاید در خیابان انبوه به نظر برسند، بنیانهای دموکراتیک یک کشور را مختل کنند و ادامهی حکمرانی قانون را غیرممکن سازند.
حرکت مشابه کامیونداران معترض در چند سال اخیر بیسابقه نبوده است. در زمان بستن لولههای نفتی آلبرتا به ایالاتمتحده و بستن مسیر راهآهن در سال گذشته در حوالی مونترال نیز حرکت مشابهی انجام شد منتهی تفاوت در این بود که در دو بار گذشته جاستین ترودو، جاگمیت سینگ (رهبر حزب NDP) و همین روزنامهنگاران عصبانی که از برچسب زدن به کامیونداران معترض هیچ ابایی ندارند، با آن اعتراضات و راهبندانها و فلج کردن کشور، همراه و موافق بودند.
معترضان در کشوری مانند کانادا حق دارند برای هر مدتی که مایل هستند و به هر روشی که فکر میکنند درست است، به خیابانها بریزند و صدای خود را آنقدر بلند کنند تا توجه همه به آنها جلب شود. اما بعد از آن باید بقیهی کار را به سیاستمداران در احزاب مخالف دولت بسپارند تا فشار را در مجلس افزایش دهند و از دولت، امتیاز بگیرند. این روشی است که دموکراسی در آن کار میکند. آزادی ابراز عقیدهی آنها زمانی تمام میشود که آزار و اذیت بقیه شروع شود یا قرار باشد اعتراضات وسیلهای برای تغییر دولت گردد. در کشور کانادا شورش علیه دولت ممنوع است.
بستن مرزها و اقامت طولانیمدت در اتاوا به شکلی که برای مردم مزاحمت ایجاد کند، اعتراض نیست، بلکه مانند سرنگون کردن مجسمهها، آتش زدن کلیساها، شکستن شیشههای فروشگاهها یا پر کردن لولههای نفتی آلبرتا با فوم و مسدود کردن آنها، آشوب و هرج و مرج است. هم این کار محکوم است و هم آن کارها
اما قاعدتا معترضان باید حق داشته باشند هر روزی که دلشان میخواهد تظاهرات به راه بیندازند و در پایتخت کشور خود جمع شوند. اتاوا فقط یک شهر برای اتاواییها نیست و پایتخت کشوری است که در آن دربارهی همهی ارکان زندگی کاناداییها از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب، تصمیم گرفته میشود. زندگی در این شهر زیبا، افتخار بزرگی است که به دلیل وجود ارکان قدرت و سیاست در آن، ممکن است گاهی اوقات با تجمعات اعتراضی دچار سختی میشود. این اتفاق ممکن است برای بسیاری از اتاواییها ناراحتکننده و آزاردهنده باشد اما این هزینهای است که باید بابت آزاد بودن پرداخت کرد. امروز ممکن است معترضان دادی را فریاد بزنند که موافق نظر بسیاری از اتاواییها نباشد، اما فردا نوبت آنها و داد آنها هم فرا خواهد رسید.
اما در این میان وظیفهی یک رهبر خوب، متحد نگه داشتن مردم و تلاش برای آرام کردن اوضاع است. رفتاری که جاستین ترودو در چند هفتهی گذشته از خود نشان داده، فرسخها با این انتظار فاصله داشته است. هویت کانادایی کسی را به جرم اعتراض به یک سیاست خاص نمیتوان از او سلب کرد و هیچ نخستوزیری حق ندارد تا با تحقیر و تهدید مخالفان مردمی خود، بخشی از کشور را علیه بخشی دیگر بشوراند.
همهی ما فارغ از میزان موافقت یا مخالفت خود با جاستین ترودو یا هر نخستوزیر دیگری، کانادایی هستیم. سخنان جاستین ترودو در چند روز گذشته که پس از یک هفته غیبت از چشم همه رخ داد، هرچند در ابتدا نشانههایی از آرامش داشت اما به سرعت دوباره عصبی شد تا او حتی معترضان را به جدا کردن فرزندانشان از آنها تهدید کند. او معترضان را تهدید کرد که زندگیشان از هم پاشیده خواهد شد، اموالشان مصادره خواهد شد و پروانهی کارشان لغو خواهد شد. حالا هم با تصویب غافلگیرکنندهی قانون شرایط اضطراری به سراغ مال و اموال معترضان رفته است.
این لحن، به آرام شدن آدمهایی که احساس میکنند ته خط هستند، هیچ کمکی نمیکند بلکه فقط آنها را به سمت تندروتر شدن هدایت میکند. موضوعی که بسیاری از نمایندگان مجلس حتی چند نفری از همحزبیهای خود نخستوزیر نیز به آن ایراد گرفتهاند و ترودو را متهم کردهاند که تلاش دارد تا این اعتراضات را به رادیکال شدن، بکشاند. رادیکال شدن اعتراضات مجوزی برای دولت و پلیس خواهد بود تا با تمام قوا بر معترضان بتازند و بساط آنها را از خیابان جمع کنند و صدای مخالف را خفه کنند.
تا اینجای کار، اکثر معترضان علیرغم اینکه اکثر آنها از طبقهی کارگر و معمولی جامعه هستند، بسیار منطقیتر و آرامتر از بیشتر سیاستمداران و مخصوصا روزنامهنگاران با موضوع برخورد کردهاند و وارد بازی تندرو شدن نشدهاند. آنها طی دو هفته گذشته هر روز نسبت به روز قبل منظمتر، آرامتر و بهتر شدهاند و هر جا که حکمی قانونی برایشان صادر شده، به آن گردن نهادهاند و نشان دادهاند که دارند قواعد بازی را یاد میگیرند. همین موضوع سیاستمداران طیف سیاسی چپ و راست و برخی روزنامهنگاران روشنفکر را که عادت داشتهاند هر چه میگویند را بقیه مانند وحی الهی قبول کنند، به شدت عصبانی کرده است.
چه خواهد شد؟
اتفاقات چند هفتهی گذشته و حرکت مشتی رانندهی کامیون از طبقهی متوسط که به قول جاستین ترودو فقط یک «اقلیت حاشیهای» هستند، به همین روزها و این حوادث خلاصه نخواهد شد و به نظر میرسد روی آیندهی سیاسی کانادا تاثیری ماندگار بر جای خواهد گذاشت. بیشتر مردمی که این روزها از خانههای خود بیرون آمدند و کنار کامیونداران واکسننزده قرار گرفتند، خود واکسینه شده بودند و حتی دوز سوم را هم گرفته بودند. بنابراین به نظر میرسد این حرکت دیگر درباره واکسن و محدودیتهای کرونایی نیست بلکه «یادآوری» بزرگی است به سیاستمداران که آنها باید برای «مردم» و به نمایندگی از آنها «حکمرانی» کنند و نه بر «مردم»!
در روزهای گذشته چهار نمایندهی لیبرال از نگاه حاکم بر رهبری حزب خود انتقاد کردهاند. نظرسنجیها نشان میدهد که محبوبیت جاستین ترودو به شکل بیسابقهای در کانادا کاهش یافته و حرفوحدیثهایی از احتمال برکناری او از رهبری حزب و جایگزینیاش با کریستیا فریلند، معاون فعلی نخستوزیر نیز به گوش رسیده است. خیلیها اقدام جاستین ترودو برای تصویب قانون شرایط اضطراری که به دولت اختیارات فوقالعادهای میدهد را فقط یک تلاش برای وانمود کردن به کنترل بحرانی میدانند که به دست خود ترودو ایجاد شده، گرهای که میشد با دست باز کرد اما ترودو تصمیم گرفت با دندان بازش کند.
آنچه هنوز نمیدانیم
اما ما هنوز خیلی چیزها از اتفاقات پشت پردهی این ماجراها را نمیدانیم و آنچه نمیدانیم بسیار مهمتر از آن چیزهایی است که میدانیم.
برای مثال ما نمیدانیم چرا نخستوزیر با توهین و تمسخر رانندگان کامیون، آنها را عملاً تهییج کرد تا به تهدیدات خود برای حرکت به سمت اتاوا، جامهی عمل بپوشانند. ما نمیدانیم چرا نخستوزیر با سکوت و پنهان شدن یک هفتهای از انظار عمومی، اجازه داد این بحران ریشهگیر شود. ما نمیدانیم چرا ایلان ماسک که یکی از بزرگترین پروژههای زندگیش تولید کامیونهای برقی بدون راننده است، آنقدر در روزهای نخست از حرکت کامیونداران کانادایی حمایت کرده است. ما نمیدانیم چرا درست ۱۲ ساعت قبل از اعلام شرایط اضطراری توسط نخستوزیر، وبسایت جمعآوری کمک برای کامیونداران هک شده و نمیدانیم این کار توسط چه کسی انجام شده و چرا تلاش بزرگی توسط برخی روزنامهنگاران و فعالان سیاسی چپگرا در جریان است تا اسامی اهداکنندگان کانادایی افشا شود و زندگی آنها تحت تاثیر قرار گیرد. ما نمیدانیم چرا دولت اصرار دارد از لوایح ضدتروریستی علیه عدهای رانندهی کامیون استفاده کند که به بیکار شدن خود به دلیل یک دستورالعمل دولت اعتراض دارند. ما نمیدانیم چرا دولت برخلاف اعلام نخستوزیر مبنی بر موقتی بودن شرایط اضطراری، نخستین قدم خود را کنترل دائمی بازار رمزارزها و شرکتهای جمعآوری کمک مالی اعلام کرده است. ما نمیدانیم چرا دولت تصمیم گرفته با تبدیل موسسات مالی کشور به یک سلاح سرکوب، زندگی مالی معترضان را با بحرانی همیشگی و مادامالعمر روبرو کند. و این ندانستهها همچنان ادامه دارد که این شک را بزرگتر میکند که شاید کسی دارد اطلاعاتی را از ما پنهان میکند.
شاید با رو شدن یک خط اطلاعات بیشتر، کل داستان تغییر کند و نظر همه ما عوض شود اما با تکیه بر آنچه امروز میدانیم، مشخص است که کاناداییها توانستهاند به جهان نشان دهند چگونه میتوان از پایینترین طبقهی کارگری به خیابانها آمد و بدون آتش زدن یک شهر، تخریب اموال عمومی، لرزه بر اندام طبقهی اشرافی جامعه انداخت. چگونه میتوان پلیس بود و با یک تجمع اعتراضی عظیم روبرو شد اما خون از دماغ کسی جاری نشود و چگونه میتوان با رقص و موزیک و وسایل بازی بچهها، قشر تمامیتخواه یک جامعه را به چالش کشید. و در آخر اینکه متاسفانه چگونه همیشه در پایان حرکتهای مردمی، قربانی بازیهای سیاسی سیاستمداران میشود.
کانادا کشور کارگرهای یقهچرک، دستهای پینه بسته و تنهای عرقکردهای است که شرافتمندانه چرخهای عظیم اقتصادی و اجتماعی این مملکت را میچرخانند. کشور زنان و مردانی که با عرق جبین و زور بازو، نان بر سر سفرهی خانواده خود میگذارند. اینجا کارگری کردن یک سنت تکریمشدهی صدها ساله است که ارج و قرب دارد و کودکان این سرزمین از وقتی کوچک هستند به کارگری کردن تشویق میشوند تا بفهمند نانی که سر سفره آنها گذاشته میشود، با چه زحمتی به دست آمده است.
این کشور زیبا و این آزادی بیهمتا، به رایگان به دست نیامده است. این مردم تلاش بسیار کردهاند و از حق و ناحقها، زجر بسیار کشیدهاند تا چتری درست شود که دیگران از چهارگوشهی دنیا برای آمدن به زیر آن لحظهشماری میکنند. ما به عنوان تازهمهاجران باید بسیار مراقب این چتر باشیم. نباید «قربانی»، «تندرو» یا از سویی دیگر «بیخیال» شد و یادتان نرود که دموکراسی یعنی یک مخالفی هم وجود دارد که حق زندگی و اظهار نظر دارد. به جوامعی که در آن، ظاهرا همه با هم موافق و یک شکل و یک دل هستند، «دیکتاتوری» میگویند.
Come to Ottawa. You know you want to. #freedomconvoy2022 #ComeToOttawa #BringFreedomHome pic.twitter.com/7rU9NOPaJR
— Canadian COVID Care Alliance (@CCCAlliance) February 9, 2022
با اینکه همیشه نوعی جانبداری محافظهکارانه در اندیشههای دوست خوبم( سردبیر مداد) دیدهام، یا میدیدم، این یادداشت به گمانم بهترین و تحلیلیترین مطلبی است که خواندهام. کسی که این یادداشت را نوشته، تسلط کاملی به همه خبرها دارد، و جوانب آنها را هم به خوبی شناسایی کرده است.
نوشته او، نه تخریب کامل تورودو است، و ندیدن سیاستهای مردمیاش، و نه چشم بر گذاشتن بر سیاستهای حزبیاش در روزهای اخیر. ترودو نه فرشته است و نه هیولا و دیگتاتور، تنها یک سیاستمدار حزبی است که ممکن است مثل هر کسی اشتباه کند و البته سیاست اشتباه یک سیاستمدار، هزاران بار بیشتر تبعات دارد.
مردم کانادا در انتخابات آینده، با شیوهای دموکراتیک پاسخ این اشتباه رو خواهند داد، و خوشبختانه، ما در فرهنگ کانادایی، هرگز فردی معادل ترامپ نداریم، حتا در محافظهکاران.
از همه کسانی که دوست دارند همه جوانب ماجرا را بدانند خواهش میکنم که این مطلب را به درستی و به دقت بخوانند. تا ته. به کلمات داخل گیومه هم بیشتر دقت کنید.
در ضمن میخواهم یک سوال به سوالهای مطرحشده و البته بیپاسخ «مداد» بیفزایم: چطور است که برای یک کودک سرطانی، برای هزار درد بیدرمان دیگر، قهرمانی کل کشور را میدود و فقط صد هزار دلار کمک جمع میشود، و برای حرکتی از این دست میلیونها دلار؟ آیا دستهایی پشت پرده نیست؟