یادم میآید سالها قبل یکی از استادهای جامعهشناسیام حرفی به من زد که شاید بعد از آن هرگز چیزی به اهمیت آن نشنیدم و نخواندم. استاد من معتقد بود نداشتن احساس امنیت، از نداشتن خود امنیت مهمتر و کلیدیتر است. حالا این جمله چرا مهم است و چرا در ابتدای نوشتهام آن را آوردهام؟
از خودم شروع میکنم. ساعت هشت غروب یکی از روزهای تابستانی، وقتی در خیابان انقلاب تهران راه میرفتم تا از کتابفروشی چیزی بخرم، یکدفعه حس کردم کیفم از دستم کشیده میشود. برگشتم چون حس میکردم کیفم به لباس کسی گیر کرده. تصورم اشتباه بود. کسی میخواست کیفم را به زور از دستم بکشد. تقلا میکرد.
دیدم کسی از روبرو میدود. حس کردم کسی به کمکم میآید. باز هم تصورم اشتباه بود. کسی که از سمت روبرو میآمد رفیق دزد بود. دو نفر دیگر هم اضافه شدند. یکی از آنها میخواست با چاقو روی دستم بزند. زد؛ اما چاقو به دست دوستاش خورد. خون جهید، من ترسیدم و کیف از کفم رفت.
» همچنین بخوانید نبرد رسانهای با «کاروان آزادی»
این اتفاق در روز تقریباً روشن، در اصلیترین خیابان تهران روی داد. بعد از آنروز، تا امروز که تقریبا دوازده سال میگذرد، وقتی کیفم جایی گیر میکند، وقتی صدای قدمهای کسی را از پشت سرم میشنوم، وقتی کسی را میبینم که از روبرو میآید، ضربان قلبم تندتر میزند. چون احساس نداشتن امنیت هنوز با من است. هنوز بیاعتمادم.
اگر از زوایه تاریخی به ماجرا نگاه کنیم، این اتفاقی است بسیار کوچک در برابر همه جنگها، تجاوزها، فریبها و جنایتهایی که دولتهای خودمان و بیگانه بر سر ما آوردهاند. این است که بسیاری از ما به سیاستمدارها، به دولتها و گاهی به همه چیز بیاعتمادیم. راستش را بخواهید، این بیاعتمادی خیلی هم بیدلیل و پرت نیست. کلا نمیشود به سیاستمدارها اعتماد کرد. سیاسمتدارها یک طبقهبندی و الویتبندی خاصی در ذهنشان دارند و مطابق آن رفتار میکنند، که حتما با الویتبندیهای ما فرق میکند.
به سیاستمدارن بیاعتمادیم
یک سیاستمدار از یکی از کشورهای عضو ناتو، اول به حزبش، بعد کشورش و در نهایت به ناتو فکر میکند، البته قطعا زیرشاخههای بسیاری در این طبقهبندی وجود دارد. مثلا در مورد بحران اوکراین، کم پیش میآید که رهبر یک کشور عضو ناتو، ناگهان از روسیه حمایت کند، خواه این رهبر عضو یک حزب محافظهکار باشد، خواه لیبرال و خواه یک حزب چپگرا. درنتیجه حمایت کشوری مثل کانادا از روسیه بعید است، چه ترودو رهبرش باشد و چه استیون هارپر و اگر مثلا دولتی مثل کانادا، فرانسه یا انگلیس به جای حمایت از روسیه، از اکراین حمایت کرد، به احتمال زیاد ریشه در یک پیمان جهانی دارد تا به حق بودن آن کشور.
ممکن است در کوتاه مدت مردم خیلی به این مسایل دقت نکنند، اما در درازنای تاریخ، مردم کمکم به سیاستمدارها شک میکنند و این بیاعتمادی، گاهی میتواند شکل بارزتری به خودش بگیرد. مثلا از وقتی بحران کرونا شروع شد، شایعههای مختلفی شکل گرفتند که شاید بشود از این شایعهها یک کتاب قطور نوشت.
از زمانی هم که واکس کرونا تولید و دولتها از شهروندانشان خواستند برای ایمنی خودشان واکسن بزنند، همچنان این دیوار بیاعتمادی وجود داشت و دارد. اما این بیاعتمادی قطعا برای ما ایرانیها شکل شدیدتری دارد. چرا؟
ما از جامعهای آمدهایم که سابقه یورشهای بسیاری را در تاریخاش دارد؛ از هجوم اسکندر تا اعراب بگیر تا هجوم چنگیز و سقوط اصفهان به دست محمود افغان. داخل پرانتز عرض کنم که ما نه با اعراب مشکل داریم، نه با یونانیها یا افغانهای همزبان، اما در جنگ، برادر هم برادرش را نمیشناسد.
در سالهای بعد از انقلاب ۱۳۵۷ هم این دیوار بیاعتمادی قطور و قطورتر شد. چند نفر در سالهای اخیر حقوق مردم را خوردهاند و فرار کردهاند؟ چند نفر بیگناه کشته شدهاند؟ بریدهای از یکی از روزنامههای روزهای اول بعد از انقلاب ۱۳۵۷ را دیدهاند که تصاویری از اعدام شدگان بر آن بود. برخی از آنها اسم نداشتند، چون هویتشان احراز نشده بود. آیا کسی که هنوز هویتاش احراز نشده، میتواند محکوم شود؟ این خشونت بعد از هر انقلابی وجود دارد، خشونتی که در دل جامعه ریشه دوانده است.
وقتی در یکی از روزنامههای تهران کار میکردم، میز گروه ما که گروه فرهنگی بود در نزدیکی گروه حوادث بود. چنان از خشونت جاری در زیر پوست جامعه دچار سرخوردگی شده بودم، که نزدیک بود کارم به دکتر و دوا بکشد. مشخص است این خشونت، ما را نسبت به همه چیز بیاعتماد و مضطرب میکند. اما این همه داستان نیست.
چرا ما ایرانیها بیشتر دچار بیاعتمادی هستیم؟
کشور ما در دوران جنگ اول جهانی دچار چنان قحطیای شد که حتا گربهای در خیابان هم برای خوردن پیدا نمیشد. همینطور بیاییم جلو. جنگ دوم جهانی، وقایع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، انقلاب ۱۳۵۷، جنگ با عراق و بسیاری از دیگر موارد ریز و درشت دیگر، قطعا ما را نسبت به سیاستمدارانمان بدبین کردهاست.
به پاراگراف اول نوشتهام برمیگردم. ما در ایران، علاوه بر نداشتن امنیت، حس نداشتن امنیت هم داشتیم. مدام هم باید حواسمان بود کسی کلاه سرمان نگذارد. و این وحشتناک بود. دوستی که هفته قبل، فیلم « قهرمان» اصغر فرهادی را دیده و خوشش نیامده بود، تعریف میکند که بعد از دیدن این فیلم دچار اضطرابهایی شده که سالها میکوشیده فراموشاش کند. برخی از این اضطرابها هم شاید ربطی به سیاست نداشته باشد، به تاریخ پراضطراب ما برمیگردد و قطعا امروز هم بخشی از تاریخ است.
کسانی که در محیطی پراضطراب زیستهاند، قطعا دچار نوعی هراس درونی میشوند که فرد را در بزنگاههای تاریخی، دچار هیجانزدگی میکند و این هیجان ما را به سوی تصمیمهای شتابزده میبرد. این مشکلات کم وبیش در همه جا هستند، شاید در ما که از محیطی مضطرب آمدهایم بیشتر.
سیاستمدارها در همه جای جهان، چندان قابل اعتماد نیستند. پس تفاوت کشورهای استبدادی و آزاد در چیست؟ به گمانم در یک کلمه؛ در رسانهها. رسانهها هستند که رسوایی واترگیت را لو میدهند. رسانهها هستند که دزدیها و اختلاسها را افشا میکنند. کسی هم بابت نوشتنش در کشورهای آزاد به زندان نمیافتد.
آیا میشود به رسانهها اعتماد کرد؟
اگر به سیر طبیعی تاریخ شکلگیری رسانهها برگردیم، خواهیم دید که رسانهها برای آگاهیرسانی به مردم شکل گرفتهاند و همیشه تلاش کردهاند در سمت مردم باشند. اصلا « حیات و ممات» رسانه به اعتماد مردم وابسته است. چرا؟ چون درآمد رسانهها به مردم بستگی دارد، البته ما درباره در کشورهایی حرف میزنیم که دستکم در ظاهر هم که شده، آزادی مطبوعات در آنها وجود دارد.
چرخه خیلی دشوار نیست. رسانهها به مردم خبرهای درست میدهند، به نفع مردم از دولتها انتقاد میکنند، و در مقابل ناحقی میایستند و وقتی مردم میبییند که رسانهها، به عنوان پایههای دموکراسی در حال کمک به آنها هستند، به آنها اعتماد میکنند. وقتی مخاطبان رسانهای زیاد شدند، صاحبان صنایع به رسانهها آگهی بازرگانی میدهند و رسانه میتواند تولید سرمایه و درآمد کنند. این چرخهای است که سلامت رسانه را حفظ میکند.
شاید گمان کنیم که در سالهای اخیر، رسانههای اجتماعی توانستهاند جای رسانههای حرفهای را بگیرند. این تصوری کاملا اشتباه است. درست است که پدیده شهروند-خبرنگار تا حدی به گردش آزاد اطلاعات کمک کرده است، اما افرادی که گردش سالم اطلاعات به نفعشان نیست از این فرصت یک تهدید ساختهاند. روزانه چند خبر و مطلب از مسیر شبکههای اجتماعی به دستتان میرسد که در درستیشان شک دارید؟ قطعا تعدادشان کم نیست.
اگر جمعآوری اطلاعات توسط شبکههای اجتماعی و فروختنشان به مراکز دیگر را به این ماجرا اضافه کنید، خواهید دید که رسانههای اجتماعی مثل فیسبوک، اینستاگرام و توییتر هم چندان به شفافسازی بیشتر کمکی نکردهاند.
قطعا روزنامهنگار هم میتواند اشتباه کند، اما مهم آن است که همه تلاشاش را بکند که همیشه در سمت مردم باشد. این وظیفه یک رسانه است که اطلاعرسانی درست داشته باشد. چرا؟ چون اعتماد مخاطبان، قطعا مهمترین سرمایه یک رسانه است.
این نکته برای ما که از کشوری فاقد آزادی بیان رسانهای آمدهایم شاید چندان شفاف نباشد. اما کسانی که تجربه زیست در کشوری آزاد همچون کانادا را دارند میدانند که رسانهها در نهایت طبل رسوایی سیاستمداران را میکوبند، البته اگر چیزی برای پیدا کردن پیدا کنند. مطمئن باشید.
سلام
با تشکر از آقای صاحبان زند، مقاله خیلی خوب نوشته شده و نکات ظریفی به قلم آورده شده. ممنون از اینکه در نتیجه گیری موضع خودشون رو مشخص کردند، ولی من با نتیجه پایانیشون یه کوچیک مخالفم.
در کشورهای با نظام سرمایه داری به طور خاص امریکا، مهمتر از رو کردن دست سیاست مداران ، رو کردن دست صاحبان سرمایه هست، چون اونها با ثروت های بی شمارشون سیاستها و سیاست مدارها رو تعیین می کنند
ممنونم امیر عزیز و کاملا با شما موافقم. چون ذهنم درگیر سیاستمدارها بود، از این بخش غافل شدم.
همانطور که شما به درستی اشاره کردی، نقش سرمایهداران و بنگاههای تجاری، گاهی بسیار مهمتر از سیاستمداران میشود. یعنی سرمایهداران، یا کمی کلیتر اقتصاد، مسیر سیاسی را تعیین میکند.