محل: کافه تریای رادیو کانادا
زمان ۱۸ آوریل تا ۱۸ می ۲۰۱۸
از صبح برای دیدن «لبخند افغانستان» از خانه بیرون زده بودم. گوگلمپ به من میگوید که از ایستگاه متروی بودری در خط سبز تا ساختمان اصلی رادیو کانادا راه زیادی ندارم. در میان وزش نسیم خنک و نم باران هجدهمین روز ماه آوریل، خیابان روبروی مترو را پایین میروم تا چشمم به ساختمانی بلند در حاشیه خیابان رِنهلِوِک میافتد که علامت قرمز رنگ مشهور رادیو کانادا روی آن خودنمایی میکند. به عنوان یک خبرنگار بار اولی است که قرار است وارد ساختمان یکی از مهمترین رسانههای کانادایی شوم. آنچه مرا امروز به اینجا کشانده است، نمایشگاه عکاسی «لبخند افغانستان» اثر دوست عکاس و هنرمندی است که مدتی از آشنایی من با او گذشته است. میدانم «حامد تابعین»، دو بار برای گرفتن عکسهای این نمایشگاه به افغانستان سفر کردهاست. در راهرو تا رسیدن به محل نمایشگاه بعضی استودیوهای خبری و سالنهای اجتماعاتی که برای برگزاری کنفرانس و مصاحبهها از آنها استفاده میشود، به چشمم میخورند. برایم کمی عجیب و جالب است که چقدر ورود به ساختمان رسانه به این مهمی ساده بود. بی اختیار به یاد تجربهام از رادیو و تلویزیون ایران میافتم. برای هربار ورود و خروج به آن ساختمانها باید چندباری توضیح و نامه و تلفن رد و بدل میشد و اینجا بیهیچ پرسشی از در اصلی وارد شدهام.

«حامد تابعین» به استقبالم میآید و میگوید که تا چند دقیقه دیگر نشست خبری با حضور یک نویسنده افغان به نام «ذبیح عنایاتزاده» با عنوان «چالشهای زندگی برای یک مهاجر افغان در جامعه کبک»برگزار میشود. در واقع نمایشگاه عکس «لبخند افغانستان» بهانهای است برای اینکه رادیو کانادا این دو رویداد را با هم برگزار کند. عکس بزرگی از مجموعه عکاسی «تابعین» زینت بخش صفحه مانیتور بزرگی است که در سالن است. «ذبیح عنایاتزاده» که حالا تقریبا نزدیک به ۴۰ سال میشود که به اینجا مهاجرت کرده از روزهای نخستین حضورش میگوید. از ترسها، بیمها و امیدها و روزهای سختی که برای او به عنوان یک مهاجر ۱۲ ساله از سرزمینی مصیبتزده و با کولهباری از سنتها، فرهنگ و آیینی متفاوت، وجود داشته، میگوید. برخی از حرفهایش برای حضار کمی عجیب و حتی شاید خندهدار باشد ولی برای من که از سرزمینی کمابیش با همان ویژگیها به اینجا آمدهام، آشناست. اینکه با لباسهای نازک و عجیبشان یک روز برفی خیلی سرد وارد مونترال شدهاند و اینکه اولین بار وقتی کنار یک دختر زیباروی بلوند در اتوبوس دیده چه احساس خاصی را تجربه کردهاست و حتی اینکه وقتی برای اولین بار با دختری که همکلاسیاش در مدرسه بوده در خیابان راه میرفتهاند و از دور زنی افغان آنها را با دست نشان میدهد چه احساس شرم و ترسی را در برابر خانوادهاش تجربه کرده است. او میگوید و باز هم میگوید. از تفاوتهای فرهنگی و از چالشهایی که زنان سرزمینش در افغانستان دارند و دنیای جدیدی که در اینجا با آن مواجه میشوند. بیشتر حرف های او درباره رنجهای زنان و کودکانی است که قربانی تعصبها و سنتهای جامعهای می شوند که در آن تفکر آزاد و مستقل جایی ندارد و جنگی ویرانگر سالهاست که آرامشش را از آن گرفته است. به همین دلیل است که «عنایتزاده» درباره خواهرانش که پدرشان آنها را از تحصیل محروم کرده با تاسف و حسرت یاد میکند و میگوید که سعی خودش را کرده تا درباره دخترانش هر کاری که از دستش بر میآید، انجام دهد.

انعکاس تمام اینحرفها را وقتی بعد از این نشست خبری به نمایشگاه «لبخند افغانستان» میروم در قابهای هنرمندانه «حامد تابعین» میبینم. عکسهایی که پر هستند از تصاویر کودکان و نوجوانان و دختربچههایی که رو به لنز دوربین لبخند زدهاند اما پشت هر کدام از این لبخندها رنجی نهفته است از روزگار دردآلود سرزمینی که در آن زندگی میکنند. آنها دیگر جنگ و تانکهای زنگزده و خانههای ویران و ناامنی را که بخشی از زندگی هر روزهشان شده را پذیرفتهاند اما لبخندشان را از دست ندادهاند. در یکی از عکسها، نوجوانی از روی یک تانک به دوربین لبخند میزند. در دیگری کودکی که صورتش سوخته است در جمع دوستانش، دست در گردن یکدیگر رو به دوربین میخندد و دختر بچهای با روسری قرمز و لباس سبز خوشرنگش فارغ از آیندهای که ممکن است در سالهای بعدی زندگیاش هرگز رهایی و شادی این روزهارا حس نکند با خوشحالی و برقی درچشمانش به عکاس لبخند میزند. «حامد تابعین» با ترکیب همه این عناصر و رنگها و مفهومهای تلخ و عمیقی که دراین سوژهها دیده، هارمونی عجیبی از درد و لذت خلق کرده است. عکسهایی که افغانستان را فراتر از یک تراژدی تلخ و سیاه جنگی به کاناداییها نشان میدهد. عکسهایی که تا مدتها بعد از رسیدن به خانه به روح زندگی در اعماق آنها فکر میکنم. عکسهایی که به من فرصت دادهاند از زاویه دیگری به این مردمان همزبانم که سالها در کشور من مهاجر بودند، نگاه کنم. حالا من هم مثل آنها مهاجری هستم در کشوری دیگر. یادم میآید که چندباری در ایران در مراسم عروسی آنها شرکت کردم و همسفره غذاها و شیرینیهای خوشمزهشان بودم. چقدر صمیمی بودند و چقدر غرق در اندوهی پنهان و حسرتی دوباره برای برگشتن به سرزمینی که دیگر ویران نباشد. به عکسهای «حامد تابعین» نگاه میکنم و جهانبینی امیدوارانه او را که در پس این عکسها نمایان است، برای دیدن لبخند واقعی افغانستان می ستایم. حقیقتا چه روزی این رویا محقق خواهد شد؟
عکسها: حامد تابعین