سیام ژانویه امسال، معترضان ضد واکسن، باعث اخلال در روند واکسیناسیون کروناویروس در ورزشگاه داجر شدند. گروهی دیگری از معترضان، مراکز خرید را در اعتراض به دستور ماسک، منع رفتوآمد و قرنطینههایی که برای کندشدن شیوع ویروس وضع شده بود، به آشوب کشیدند.
در سال گذشته، گروههای مخالف با واکسن در رسانههای اجتماعی بسیار رشد کرده و برخی از اعتراضات آنها علیه تمهیدات بهداشت عمومی با خشونت همراه بوده که، البته، اغلب به شکافهای سیاسی حزبی ارتباط داده شده است. مشابه چنین اعتراضات و شورشهایی در مخالفت با واکسن، مختص زمان ما نیست و مونترال در سال ۱۸۸۵، نیز، تجربهی مشابهی را پشت سر گذاشته است.
تصویری از دکتر ادوارد جنر که اولین واکسن را در سال ۱۷۹۶ در انگلستان به کودکی هشت ساله به نام جیمز فیلیپس تزریق میکند.
فرایند واکسیناسیون آبله که در سال ۱۷۹۶ توسط ادوارد جنر در انگلستان انجام شد، بسیار گسترده و موفقیتآمیز بود؛ بهطوریکه تصور میشد این بیماری ریشهکن شده است. «ادگار آلن پو» در مورد «مرگ سرخ» مینویسد: «هیچ آفتی، تابهحال، اینقدر کشنده یا مخرب نبوده است. قرمزی و وحشت خون، دردهای شدید، سرگیجههای ناگهانی و خونریزی شدید منافذ. لکههای قرمز روی بدن و بهویژه، صورت قربانیان که آنها را از کمک و همدردی همنوعانش محروم میکند.»
واکسن آبله در آن زمان، اتفاق تازهای نبود. اما عوارض احتمالی آن همچنان برای گروهی از مردم ترسناک مینمود. در شب ۲۸ سپتامبر ۱۸۸۵، پس از اعلام اجباریشدن واکسیناسیون آبله در مونترال، بیش از دوهزار معترض خشمگین – مسلح به سنگ و تفنگ – در خیابانهای مونترال تجمع و به آن اعتراض کردند. آنها فریاد میزدند: «مسئولان واکسیناسیون اجباری را میکشیم.» و علت اصلی آن بی اعتمادی فرنسویزبانان کانادایی به دولت حاکم انگلیسی در کانادا بود.
ایپدمی آبله در مونترال در سال ۱۸۸۵ آغاز شد؛ زمانیکه مأمور کنترلچی خط آهن گراند ترانک (Grand Trunk)، با علائم این بیماری وارد مونترال شده و برای درمان به نقاط مختلف شهر پا گذاشت. با شیوع «مرگ سرخ» در مونترال، واکسیناسیون داوطلبانه آغاز شد، اما بسیاری از فرانسهزبانان در برابر آن مقاومت کردند و اینگونه بود که در مارس ۱۸۸۵، «مرگ سرخ» – آبله – شهر مونترال را فراگرفت.
آبله یکی از مسریترین و نفرتانگیزترین بیماریهایی است که تا امروز بشریت را تهدید کرده است. اما تراژدی اپیدمی آبله در مونترال این بود که کاملاً با واکسیناسیون قابل پیشگیری بود.
گرچه واکسن آبله چیز جدیدی نبود، اما کاناداییهای فرانسویزبان نسبت به واکسیناسیون مشکوک بوده و آن را به دشمنی انگلیس با خودشان نسبت میدادند.
بسیاری از آنها که در آن زمان (به دلیل تبعیض علیه جامعهی فرانسویزبان در کبک) در خانههای کثیف و شلوغ در فقیرترین مناطق شهر زندگی میکردند، با تلاشهایی که برای مهار این بیماری صورت میگرفت، مخالف بودند. آنها مسئولین واکسیناسیون را شارلاتانهایی مینامیدند که هدفشان مسمومکردن کودکان آنها بود و شایعه کرده بودند که برای تزریق واکسن به کودکان، آنها را به تخت میبندند.
حالا دیگر مونترال به شهر طاعونزدهای شبیه شده بود که هیچکس جرأت نزدیکشدن به آن را نداشت. شببهشب، اجساد قربانیان را با برچسب اخطار به سمت قبرستان «کتدنژ» برده و دفن میکردند.
تلاش مقامات بهداشت عمومی برای اجرای واکسیناسیون، محدودیت رفتوآمد و یا حتی انتقال مردگان، با مقاومت و شورش روبرو میشد.
روی یکی از پلاکاردهای اعتراضی نوشته شده بود: «بس کنید! مردم را مثل حیوانهای زبانبسته به کشتارگاه نفرستید.» برخی از گروههای مذهبی جای واکسن آبله روی بدن بیمار را با «Mark of the Beast» یا «علامتگذاری روی حیوان» در انجیل مقایسه میکردند؛ شبیه ادعایی که مدعیان «تئوری توطئه» در مورد ویروس کرونا بیان میکنند.
با افزایش آمار مرگومیر آبله در مونترال به بیش از سه هزار مورد، هیئت سلامت و بهداشت شهر، در بیستوهشتم سپتامبر ۱۸۸۵ تصمیم به اجباریشدن واکسیناسیون گرفت. رئیس این هیئت تلاشهای بسیاری برای مقابله با ترسهای بیپایه و اساس مردم ترتیب داد. تقریبا ۱۵ ماه پس از ورود این بیماری به مونترال، حدود شش هزار جان خود را از دست داده بودند. از هر ده قربانی، ۹ نفر کانادایی-فرانسوی و اکثر آنها کودک بودند.
حدود ساعت هفت شب ۲۸ سپتامبر، عده ای از معترضان به یکی از دفاتر اداره بهداشت و سلامت مونترال حمله کرده و ساختمان را تخریب نمودند. جمعیتی که تعدادشان رفتهرفته بیشتر میشد، به سمت ساختمان شهرداری روانه شدند. تعدادی از نیروهای پلیس تلاش کردند مانع آنها شوند؛ اما معترضان آنها را پس زده و از سر راه خود کنار زدند.
یکی از ویژگیهای قابل ملاحظهی این شورشها، سقوط کامل نیروهای پلیس بود و اثبات ناتوانی آنها برای مقابله با آشوب. معترضان هم با خیال راحت و بدون هیچ اعتنایی به حضور نیروهای پلیس، به خرابکاری ادامه میدادند.
معترضان سپس به سمت ایستگاه مرکزی پلیس روانه شده و با هفت تیر به پلیس شلیک میکردند. نیروهای پلیس، اما، برای ترساندن مردم، بالای سر آنها تیر هوایی شلیک میکردند که البته با خنده و تمسخر اوباش مواجه میشد.
شهردار مونترال دستور داد که ناقوسهای کلیسای نوتردام به علامت هشدار نواخته شوند و نیروهای پلیس شهر در ایستگاه مرکزی تجمع کنند.
روز بعد، شهردار و رئیس پلیس به سمت اداره بهداشت و سلامت مونترال که مورد حمله قرار گرفته بود، حرکت کردند. وقتی شهردار سعی داشت از بین جمعیت عبور کرده و به داخل ساختمان برود، با ضربهی چوب و لگد معترضان مواجه شد. اما، درنهایت، گروه بزرگی از نیروهای پلیس سر رسیده و با تلاش زیاد آنها را متفرق کردند. حدود ساعت یک نیمهشب، بالاخره، شهر آرام شد.
روزنامهنگاری که در صحنه حاضر بود، گزارش کرد که معترضان میگفتند که ترجیح میدهند بمیرند اما واکسینه نشوند و اینکه هرگز تسلیم سگهای انگلیسی نخواهند شد.
در جریان این درگیریها، دو معترض کشته شدند و خسارت زیادی به شهر وارد شد. شهردار، شب بعد ارتش را فراخواند تا آرامش را به شهر بازگردانند.
معنای اجباریبودن واکسن آبله این نبود که بخواهند مردم را دستبند زده و بهزور واکسینه کنند؛ بلکه متصدیان واکسیناسیون به منازل سر زده و گواهی دریافت واکسن مردم را کنترل میکردند. درصورتی که افراد این گواهی را نداشته و از دریافت واکسن سر باز میزدند، جریمه میشدند.»
اما، جمعیتهای معترض، همچنان، به رفتارهایی مشابه بعدازظهر بیست و هشتم سپتامبر ادامه میدادند. سه تن از اعضای شورای شهر تهدید کردند که درصورت اجباریماندن واکسیناسیون، شهر را به آتش کشیده و تمامی مدافعان واکسیناسیون اجباری را میکشند. در نتیجهی این تهدیدها، تیتر اکثر روزنامههای سراسر کانادا و آمریکا این شد: «جمعیتی دیوانه در مونترال»
پس از این شورش، در جلسه شورای شهر، آن سه نماینده همچنان به محکومکردن واکسن به جای محکومکردن رفتار آشوبگران ادامه دادند. آنها، اتفاقاً، نماینده بخشهایی از شهر بودند که آبله در آنها شایعتر بود.
نتیجه شورش، نه تسلیمشدن در برابر خواستههای فعالان ضد واکسن بود و نه اجرای سیاستهایی سنگین؛ بلکه، پس از همهگیری، مخالفت با واکسیناسیون به اتاقهای دادگاه کشیده شد. انتاریو در سال ۱۸۸۷ قانون واکسیناسیون را تصویب کرد و بر اساس آن والدین میباید فرزندان خود را در عرض سهماه پس از تولد در برابر آبله واکسینه کنند و درصورت لزوم، هر هفتسال، یکبار، دوباره واکسینه شوند. این قانون به مسئولین شهری اجازه داد تا در صورت شیوع آبله دستور واکسیناسیون صادر کنند و هیئت مدیره مدارس نیز از دانشآموزان خواستند تا گواهی واکسیناسیون ارائه دهند. کسبوکارهای کوچک، نیز، با آگهیهای تبلیغاتی روزنامههای مونترال، به کمپین واکسیناسیون آبله پیوستند.
سازمان بهداشت جهانی، در سال ۱۹۷۹، ریشهکنی جهانی این بیماری را اعلام کرد؛ گرچه خود ویروس در آزمایشگاههای نظامی روسیه و ایالات متحده، بهطرز شگفتآوری زنده باقی مانده است.
همهگیری آبله در مونترال، آخرین فوران بدون کنترل بیماری در یک شهر مدرن بود که در نهایت ریشهکن شد؛ اما مخالفت با واکسن چنین نشد!
نظرسنجیهای اخیر نشان داده است که تقریباً یکسوم مردم کانادا تمایلی به تزریق واکسن کووید-۱۹ ندارند. امروز، درست مانند سال ۱۸۸۵، بسیاری از مردم سیاستهای بهداشت عمومی را بیان دیگری از عدم تعادل قدرت جامعه میدانند و از دولتها میخواهند که به تصمیمگیریهای مربوط به سلامت فردی احترام بگذارند.
اگر از شورش واکسن مونترال درسی برای امروز باقی مانده باشد، این است که تصمیمگیری در مورد سلامتی شخصی چیزی است که در طول زمان و در رابطه بیمار و پزشک معتمد انجامپذیر است. اما آیا فرصت کافی برای رسیدن به چنین اعتمادی وجود دارد؟ آیا میتوان با واگذاری تصمیم به هر فرد، کمترین میزان خسارت به سلامت عمومی جامعه را تضمین کرد؟