مداد، رسانه آنلاین مونترال

تبلیغات
 

آیا می‌شد که دیر نشود؟ نگاهی دوباره به ماجرای قتل زلیخا بهمنی (بختیار)

حدود ۱۰ روز پیش شعله عشق یک مادر که با هزار امید و آرزو و تحمل هزار سختی و مشقت در مونترال آشیانه‌ای برای کودکانش ساخته بود، در برابر گردباد خشم شوهرش و پدر فرزندانش، برای همیشه خاموش شد.

زلیخا دیگر بین ما نیست تا برای طفل خردسالش لالایی بخواند یا موهای وز کرده دخترک ده سالش را شانه کند. زلیخا قربانی خشم آریوبرزن شد. آریوبرزنی که خود قربانی جدال نابرابرش با زندگی و تلاشش برای حفظ غرور و سربلندیش بود.

دوستانشان آنها را زوجی معقول و منطقی معرفی می‌کنند. زلیخا را مادری مهربان و دوستی صمیمی و آریوبرزن را رفیقی خوب اما کمی گوشه‌گیر و همکاری دقیق اما کمی عصبی

چه شد که سرنوشت این زوج به اینجا کشیده شد که آریو (آنطور که دوستانش صدایش می‌زنند) برای خاموش کردن آتش خشم خود، بدن زلیخا را زخم انداخته؟ کسی احتمالا اکنون پاسخ این پرسش را نمی‌داند اما همه می‌دانیم که می‌شد جلوی این فاجعه را گرفت. شاید با یک مشورت ساده، یک گپ دوستانه و شاید با یک مشورت تخصصی و درخواست کمک از فردی حرفه‌ای!

یادداشتی که در ادامه می‌آید، دلنوشته‌ی یکی از کارکنان مراکز کمک به قربانیان خشونت خانگی در مونترال است که از ما خواسته تا اسمش را محفوظ نگه داریم.

تبلیغات: برای کسب اطلاعات بیشتر روی هر پوستر کلیک کنید

گروه املاک OneClickHome مهدی یزدی و حمید سام  

امضا محفوظ

پشت میز کارم نشسته‌ام، مثل هر روز گزارش‌ها را مرور و قرارهای ملاقات هفته بعد را تنظیم می‌کنم که همکارم به سراغم می‌آید: «خانمی پشت خط است، نمی‌تواند فرانسوی یا انگلیسی صحبت کند. فقط کلمه «فارسی» را متوجه شدیم. خودت باید با او صحبت کنی. روی خط ۲»

چراغ سبز چشمک زن تلفن را می‌زنم و می‌گویم: «جانم، سلام!» همین دو کلمه ساده، بغض صاحب صدای پشت خط را می‌شکند. های‌های می‌گرید و بعد از آنکه بارها از او می‌خواهم آرام باشد، سرانجام بریده‌بریده می‌گوید ماه‌ها است درباره‌ی خودش با هیچ همزبانی نه توان حرف زدن داشته و نه جرات‌اش را. حتی حاضر نمی‌شود که نامش را به من بگوید. می گوید که در خانه جای امنی برای صحبت ندارد و حالا هم می‌ترسد شوهرش از راه برسد.

به او می‌گویم که اگر در جای امنی نیست من می‌توانم منتظرش شوم که جایش را تغییر دهد. می‌گوید که زیر راه‌پله‌ها در گوشه‌ای دور از چشم همسرش به من زنگ می‌زند. می‌گوید که مدت‌هاست است که خشونت‌های کلامی و آزار‌های روانی همسرش را تحمل می‌کند و نمی‌داند چه کند. از آغاز قرنطینه‌ها هم اوضاع بدتر شده است.

با خانواده‌اش که درباره این روزهای تلخ صحبت کرده، به مدارا دعوتش کرده‌اند. خودش می‌گوید که جز مدارا در این مدت کاری نکرده. نه زبان بلد بوده که پی کاری برود و نه همسرش اجازه داده که با دوست و آشنایی خارج از محدوده و کنترل او رفت‌وآمد کند.

« باور کن دیگر تحمل ندارم. حس می‌کنم زندانی‌ام. در کشوری که برای هرکسی همه جور خدماتی هست، هیچ جایی برای من نیست. اصلا کسی از من خبر دارد؟ ذره ذره در این خانه دارم نابود می‌شوم. جلوی چشم فرزندانم. من که یک کلمه نمی‌توانم با کسی ارتباط برقرار کنم؟ حتی نمی‌دانستم سرویس فارسی برای مشکلات زناشویی و آزارهای همسرم وجود دارد. آگهی شما را در یک مجله فارسی پیدا کردم اما جرات نداشتم زنگ بزنم.»

جرات نداشته زنگ بزند چون مثل همه باورهای رایجی که در جامعه ایرانی دهان به دهان و در فیس بوک و تلگرام از این و آن و منابع نادرست شنیده، فکر می‌کرده که اگر با کسی درباره مشکلاتش حرف بزند، پلیس شوهرش را می‌برد و او را بدون حمایت و پول رها می‌کند. از این و آن شنیده که پناهگاه‌های امنی که وجود دارند، جاهایی کثیف و تاریکند، کسی برای آن ها غذا نمی‌آورد و بچه‌ها را از آن ها می‌گیرند.

حالا نوبت من است که برای او توضیح دهم: « اگر به مرکز ما زنگ بزنی و بخواهی مشاوره کنی، مشاور رایگان در اختیارت هست. من خودم برایت ترجمه می‌کنم. نه تنها به زبان فارسی که به زبان‌های دیگر هم ما مشاور داریم. هر حرفی که به ما بزنی طبق قانون بین ما می‌ماند. تماس با مرکز ما و یا سرویس‌های جلوگیری از خشونت علیه زنان، به معنی این نیست که شوهرت را می‌برند. تا زمانی که شوهرت علیه تو خشونت فیزیکی، تهدید کلامی و یا خشونت جنسی نکرده باشد، مجرم نیست. اولویت مراکزی مثل ما کمک به قربانیان خشونت خانگی، پیشگیری و فرهنگ‌سازی است و نه تشویق به جدایی. تو می‌توانی با کمک مشاور، راه درست را انتخاب کنی. هیچ اجباری در کار نخواهد بود.

اما اگرهمسرت خشونت مجرمانه‌ای انجام می‌دهد که تو برای جان خودت و بچه‌هایت می‌ترسی، باید به پلیس زنگ بزنی یا با سرویس‌های شبانه‌روزی کمک به قربانیان تماس بگیری. آن‌ها به همه زبان‌ها و حتی زبان فارسی مترجم دارند. مطمئن باش که تو بدون کمک نمی‌مانی. پناهگاه‌های حمایت از زنان، خانه‌های امنی هستند که امکانات زیادی در اختیار تو می‌گذارند. تو می‌توانی با فرزندانت باشی. آن‌ها را به مدرسه‌ای نزدیک همانجا بفرستی و با یک وکیل و مشاور رایگان هم در ارتباط باشی. در طی دو ماه ونیم که در پناهگاهی می‌توانی فرانسوی یا انگلیسی یاد بگیری، رزومه درست کنی و حتی با کمک مشاوران مرکز، کار پیدا کنی.»

باور نمی‌کند و همچنان با شک و تردید حرف می‌زند. اطلاعات غلط اطرافیان، نوشته‌های توی فیسبوک توسط این و آن یا گروه‌های تلگرامی، بحث‌های غیرکارشناسی با دوست و آشنا و راهنمایی‌های نادرست و ترس از عواقب تنهایی و بی‌پناهی او را می‌آزارد. به او اطمینان می‌دهم که بعد از تمام شدن مدت اقامتش در پناهگاه هم رها نمی‌شود و همچنان جلسات مشاوره و وکیل رایگان و کمک برای تشکیل زندگی مستقل، شامل حال اوست.

به او می‌گویم که خودش باید تصمیم بگیرد. او باید بپذیرد که یک قربانی خشونت است. برخی از انواع خشونت جرم هستند و او و فرزندانش ممکن است در معرض خطر باشند. به او می‌گویم که او تنها نیست. زنان زیادی در دوران قرنطینه‌های طولانی در دوران همه‌گیری کرونا، مثل او خشونت زیادی را تجربه می‌کنند. می‌گویم و او هنوز در تردید است. از او خواهش می‌کنم که از منابع فارسی زبان موثق مثل سایت مرکز ما و یا منابع فارسی دولتی دیگر و ویدیوهای آموزشی کمک بگیرد.

قبول می‌کند اما باز هم اسمش را به من نمی‌گوید. می‌گوید که می‌ترسد و باز هم باید فکر کند. حتی برای مشاوره هم می‌ترسد. هر چه اصرار می‌کنم، حتی حاضر نمی شود یک وقت ملاقات بگیرد و بعد ناگهان گوشی را قطع می‌کند.

من نیز ناامید و نگران گوشی را می‌گذارم. مثل موارد زیادی که در مرکز کمک به قربانیان خشونت با آن روبرو شده ام. چند هفته بعد، یک روز عصر، خبر کشته شدن زنی به دست همسرش در غرب مونترال مانند تیری تا عمق قلبم را شکاف می‌دهد.

با خودم به آن مکالمه ناتمام با آن بانوی ایرانی می‌اندیشم که حتی نامش را نمی‌دانستم. آیا او می‌توانست «زلیخا بختیار» باشد؟ آیا زلیخا بختیار هم مثل او تا آخرین لحظه‌ای که در مقابل فرزندانش جان سپرد، هنوز باور نمی‌کرد که بهترین راه، سکوت و مدارا نیست؟ شاید تنها یک جلسه مشاوره و یا یک تماس تلفنی، می‌توانست جلوی این قتل را بگیرد. زلیخا یازدهمین زنی است که در دوران کرونا به دست شریک زندگی‌اش کشته شده و مطمئنا آخرین نفر هم نخواهد بود. قربانیان زیادی مثل او و آن بانوی ناشناس که با او گفتگو کردم، یا با کسی برای کمک تماس نمی‌گیرند و یا دست کم ۳۵ بار بعد از اینکه دچار خشونت شدند به مراکز کمک و پلیس تلفن می‌کنند.

حالا من مانده‌ام و هزاران کاش و حسرت تلمبار شده در دلم، در این ده روز که از ماجرای تلخ کشته شدن زلیخا می‌گذرد. کاش کمی و فقط کمی آگاه‌تر باشیم. کاش اگر قربانی خشونتی را دیدیم، به جای دعوت او به صبر، او را به مراکز کمک و مشاوره و حمایت معرفی کنیم. کاش ……

بی‌تفاوت نباشیم، خشونت می‌تواند برای همه ما اتفاق بیفتد.

شماره تلفن پلیس: 911

شماره تلفن مراکز حمایت از قربانیان خشونت خانگی با سرویس‌های ۲۴ ساعته رایگان: 8003639010

شماره پناهگاه آتنا: 4506886584 همراه با مترجم فارسی زبان

برای مشاهده مطالب و ویدئوهای آموزشی به زبان فارسی درباره قربانیان خشونت خانگی، به این وب‌سایت مراجعه کنید.

 

 

 

 

 

 

 

نیازمندیهای مداد
کسب‌وکارهای مونترالی

محمد تائبی، مشاور و بروکر بیمه
محمد تائبی، مشاور و بروکر بیمه
کلینیک دندانپزشکی ویلری، دکتر عندلیبی
دارالترجمه رسمی فرهنگ
مریم رمضانلو، کارشناس وام مسکن
 
رضا نوربخش، نماینده فروش نیسان

«مداد» در چند خط

«مداد»، مجله آنلاین مونترال
مداد یعنی کودکی، صداقت، تلاش تا آخرین لحظه، یعنی هر قدر کوچک‌تر، همان‌قدر باتجربه‌تر

ارتباط با «مداد»:
تلفن: 4387388068
آدرس:
No. 3285 Cavendish Blvd, Apt 355
Montréal, QC
Canada

مداد مسئولیتی درباره صحت آگهی‌ها ندارد

بازنشر فقط به شرط لینک به مطلب اصلی در وب‌سایت مداد

نیازمندی‌های «مداد»، کسب‌وکارهای مونترال

«مداد» در شبکه های اجتماعی

مداد، مجله آنلاین مونترال

آمار بازدید از «مداد»

  • 2,337
  • 2,388
  • 14,597
  • 59,802
  • 640,010

MÉDAD
Persian E-magazine of Montr
éal

MÉDAD is an Independent, Montreal based, Persian Language E-Magazine.
Using the digital platform, Medad is trying to be the voice of Afghan / Iranian-Montrealers.
Medad Editorial is formed by a group of experienced and independent journalists.

Tel: 4387388068

Address:3285 Cavendish Blvd, #355
Montréal

امیر سام، مشاور املاک