شاید برای کسانی که سینما را به طور جدی دنبال نمیکنند، مهم نباشد چه کسی فیلم را میسازد. اما برای کسانی که به فیلم به عنوان یک اثر هنری نگاه میکنند، معمولا مهم است که کارگردان کیست. اگر باعث سوتفاهم نشود، میتوان کارگردانهای خوب فیلم را با نامهای تجاری مشهور مقایسه کرد. یعنی همانطور که محصولات لیوایز، اپل، سونی و مرسدسبنز معمولاً خوب هستند، فیلمهای کارگردانهایی مثل آلفرد هیچکاک، بیلی وایلدر، کوئینتین تارانتینو و دیوید فینچر هم استانداردهای خودشان را دارند. به همین علت است که گاهی بازیگران خیلی خوب، در بعضی از فیلمها خوب نیستند، چون احتمالا یک کارگردان بد آن فیلم را ساخته است. مثل این میماند که شوماخر، سوار پراید شود.
با این مقدمه، میخواهم سراغ مجموعه تلویزیونی mindhuntern ، «شکارچی ذهن» بروم، سریالی که دیوید فینچر آنرا برای «نتفلیکس»، شبکه نمایش خانگی آنلاین، ساخته است.
کارگردانِ «باشگاه مشتزنی» و سریالسازی برای نتفلیکس
معمولا کارگردانهای مشهور سینما سراغ تلویزیون نمیآیند، آنهم نتفلیکس. به همین علت است وقتی در میان نامهای نهچندان مشهوری که سریالهایشان را در نتفلیکس گذاشتهاند، میبینی که دیوید فینچر هم سریالی را کارگردانی کرده، یک جورهایی دست و پای آدم میلرزد، مخصوصا اگر «باشگاه مشتزنی» و «هفت» را قبلا دیده باشی و سبک این کارگردان را دوست داشته باشی. عنوان سریال هم به اندازه کافی وسوسه کننده است. اما اگر انتظار یک سریال مهیج و سرگرمکننده را دارید، پیشنهاد میکنم وقتتان را با «شکارچی ذهن» تلف نکنید. قطعا شما انتخابهای بهتری در نتفلیکس دارید.
کاراگاه، روانکاو یا قاتل باکلاس
سریال با یک صحنه نسبتا کلیشهای شروع میشود. یک گروگانگیر میخواهد گروگانهایش را بکشد. او حتی به التماسهای زنش هم توجه نمیکند. یک کاراگاه جوان وارد صحنه میشود. او و همکار مسنترش میخواهند گروگانگیر را از قتل منصرف کنند. گروگانگیر خودش را میکشد و همکار مسنتر احساس خوشحالی میکند، در حالی که کاراگاه جوان، حس میکند که گروگانگیر باید زنده میماند. این صحنه دو کارکرد مهم دارد. اول اینکه نشان میدهد که ما قرار است سریالی فراتر از یک سریال معمولیِ پلیسی ببینیم. نکته دیگر اینکه این صحنه ابتدایی، شخصیت اصلی سریال را به ما معرفی میکند. او از زمانه خودش جلوتر است و نگاهی متفاوت به رویدادها دارد. او ساعتها با یک جنایتکار زنجیرهای حرف میزند تا راز قتلهایش را کشف کند، قاتلی که ظاهر مودب و حرف زدن باکلاساش شباهتی با قاتلهای کلیشهای سریالهای تلویزیونی ندارد. آیا موفق به کشف رازها میشود؟ قطعا نه.
چرا باید «شکارچی ذهن» را ببینیم؟
هولدن، همان مامور جوان افبیآی، من را بدجوری یاد نوجوان رمان «ناطور دشت» سلینجر میاندازد، شاید به دلیل شباهت اسمیاش و شاید به دلیل بلوغ ذهنیاش. رابطه او با دوست دخترش به همان اندازه جذاب است که گفتگویش با قاتلهای زنجیرهای. شاید بخش بزرگی از جذابیت فیلم به دلیل ریشههای واقعیاش باشد که بر اساس نوشتههای یک مامور افبیآی شکل گرفته.
ذهن ما انسانها تا چه اندازه میتواند ساده و در عین حال پیچیده باشد. آیا وقتی به کشف ناشناختههای ذهنمان میرویم، مسحور نمیشویم؟ آیا وقتی کسی دلیل قتل مادرش را میگوید، بیاختیار به حرفهایش گوش نمیدهیم؟ ممکن است چندشمان بشود، اما گوش میدهیم. این ماجرا در سریال «شکارچی ذهن» حتی قابل قبولتر روی میدهد. قاتل زنجیرهای سریال که هماکنون در زندان است، چنان مودب و تحصیلکرده به نظر میرسد که باورمان نمیشود کسی را کشته باشد. او حتی وقتی دلایل قتل مادرش را میگوید، بسیار آرام است، درست مثل قاتل رمان «بیگانه» آلبر کامو. هر دو به دلیل بیحوصلگی آدم میکشند. انگار نمیفهمند در حال انجام چه کاری هستند.
اگر دنبال این نیستید که قاتل کیست و کارگاه چطور اسرار قتل را کشف میکند، اگر در جستجوی هیجان الکی نیستید، سریال «شکارچی ذهن» مناسب شماست، سریالی که حتی فلاشبک قتلها را نشان نمیدهد و با این همه دلهره ایجاد میکند. اگر میخواهید ذهن بشر را بهتر بشناسید، این سریال را حتما ببینید. ما انسانها پیشبینیناپذیر هستیم.
من قسمت اول این سریال رو دیدم و خوشم نیامد. با خواندن این مطلب ترغیب شدم تا دوباره اونو ببینم.