مهاجران ایرانی که اغلب هم جوان و از قشر دانشجو، متخصص و تحصیلکرده هستند با تمامی این عزیزان احساس نزدیکی میکنند، چرا که آنها نیز با دلایلی مشابه و با دغدغهها، خواستها، امید و آرزوهای مشابه ایران را ترک کرده و به کشوری تازه آمدهاند. تنها یادآوری لحظه خداحافظی از پدر و مادر و خواهر و برادر برای هر کدام از ایرانیان کانادا کافی است تا بفهمیم و بهخوبی درک کنیم که قربانیان پرواز ۷۲۵ در آخرین لحظات عمر به چه فکر میکردهاند و چه حسی داشتهاند: صحنههای غمانگیز اما توامان با اضطرابی که برای آنها دیگر تکرار نخواهد شد، اما به شکل دردی مکرر بر دل بازماندگان باقی خواهد ماند.
طاهره ت. این دلنوشته را در یاد عزیزان از دست رفته در پرواز PS752 نوشته و از همین حس نزدیکی با این عزیزان گفته است. «مداد» این دلنوشته را از طرف نویسنده منتشر میکند.
دل نوشته💔
برای صبحی که پرکشیدی و طلوعی که از خاکستر کردی….
هنوز بغضت را در هواپیما فرو نداده بودی، هنوز چشمانت خیس وداع بود، هنوز نگران دل های عزیزانت بودی که با رفتنت ترک بر میدارند، هنوز کامت شیرین از آخرین دستپخت مادر بود، هنوز از پنجره هواپیما ذره ذره خاک وطنت را میکاویدی و با دلواپسی از خود میپرسیدی: «آیا دوباره ایران را خواهم دید؟» که ناگهان، خاکسترت بر خاک وطن پاشید….
رفتنت چشمها را باز کرد به خیلی چیزها که برایمان عادی شده بود و بیتفاوت از کنارش میگذشتیم. چشمها باز شد به آنچه داخل چمدانهایت از وطن با خود به غربت میبردی؛ قرآن، حافظ، عکسهای یادگاری، نقاشیهای خواهرزادهات، کتاب تار و تار همیشه همراهت، کتاب فارسی دوم دبستان… آخ چه بگویم که جنست را خوب میشناسم، هموطن! چقدر نگران بودی که نکند درخت تنومند غربت پرو بال فرهنگ ایرانی و زبان فارسی دلبندت را کوتاه کند.
چشمها باز شد بر زندگی غریبانه غربتنشینان، بر هویت مهاجر ایرانی، بر دانش و تخصص و زحمت و پشتکار تو، بر روی اقلیت خارجنشین اما نه خوشنشینی که همیشه درد وطن دارد و اگر بر جامعه جدید نیفزاید، قطعا از آن نمیکاهد.
تو ققنوسوار بر خاک وطن اوفتادی و با سوختنت پروازی دوباره کردی و فریاد برآوردی بر همه که: «مجبورم به رفتن….لعنت بر جبری که مرا آواره غربت کرد! خوبی یا بدی دیدید حلال کنید دوستان!»