عمق این حادثه آنقدر زیاد است که جاستین ترودو، نخست وزیر کانادا در آخرین سخنرانیاش به مناسبت کریسمس و سال نو میلادی، روز هشتم ژانویه را «روز ملی قربانیان فجایع هوایی» نامید و آن را در تقویم رسمی کشور به ثبت رساند.
آن شب فراموش نشدنی در شهرمان مونترال کانادا، هوا سرد بود، برف زیادی باریده بود، خیلی از ما ایرانیان با انتشار اخبار در خصوص تشدید اختلافات بین ایران و آمریکا نگران از جنگ احتمالی و امنیت خانوادهها و خاک زادگاهمان بودیم. خیلیهایمان در صفحات مجازی و اینستاگرام با زدن هشتک «نه، به جنگ» خواهان توقف این تنشها بودیم. اما آن چه که فکرش را هم نمیکردیم رخ داد و دست «انتقام سخت» به جای دشمن، عزیزان ما را هدف گرفت.
صبح هشتم ژانویه؛ دنیا در شوک یک اتفاق بود. پرواز شماره 752 خطوط هواپیمایی بینالمللی اوکراین با ۱۷۶ مسافر و خدمهی پرواز، در نزدیکی شهریار سقوط کرده بود و تمامی سرنشینان آن جان باخته بودند. کانادا به خاطر اینکه بیشترین تعداد مسافران کشته شده در این پرواز ارتباطی با این کشور داشتند، عزادار اصلی بود. ۱۳۸ مسافری که یا شهروند کانادا بودند و یا اقامت دائم و دانشجو بودند.
ابتدا نقض فنی علت حادثه اعلام شد اما بعد از سه روز مشخص شد که پدافند هوایی سپاه با شلیک دو موشک این هواپیما را سرنگون کرده است. هوا سرد است. اسامی قربانیان که منتشر میشود، دانشگاههای کانادا یکی بعد از دیگری بیانیههای تسلیت منتشر میکنند و از حادثه رخ داده برای دانشجویانشان ابراز ناراحتی میکنند. البته که رسانهها هم کم نگذاشتند و هر لحظه خبرهای جدید را منتشر میکردند.
مونترال عزادار شد. عزادار عزیزانی که با امید به بازگشت جان باخته بودند. «نیلوفر صدر» از فعالان کامیونیتی و دوستدار و همراه گالری مکیک؛ «سیاوش غفوری آذر و همسرش سارا ممانی» که برای ازدواج به ایران رفته بودند و فارغالتحصیل رشته مکانیک از دانشگاه کنکوردیا بودند، «آیدا فرزانه و آروین مرتب» که از دانشگاه فناوریهای برتر (École de technologie supérieure) مدرک دکتری گرفته بودند و مشغول به کار بودند، «شهاب رعنا و سهند هاتفی» دو دوست که برای تعطیلات به ایران رفته بودند و دانشجوی کالج Aviron مونترال بودند و در آخر محمد معینی!
این اتفاق تنها یک حادثه نبود، تراژدی غمانگیزی بود که هر کدام از ما ایرانیان میتوانستیم با آن روبهرو شویم. ما مهاجرانی که تنها دلخوشیمان در این شهر دوستانی هستند که جای خانواده را برایمان گرفتهاند. همین دوستانی که برایمان مادر، پدر، خواهر و برادر شدهاند.
رسانه «مداد» به سراغ دو نفر از دوستان قربانیان این حادثه رفته است. دوستانی که به گفته خودشان یکی از اعضای خانواده خود را از دست دادهاند، نه یک دوست را.
آن شب یک کابوس تمام نشدنی است
محمد کرمزاده، یکی از شهروندان مونترالی است که از دوستان و همکاران نزدیک سیاوش غفوریآذر و همسرش سارا ممانی است. او که یادآوری شب حادثه سقوط صدایش را میلرزاند، پشت تلفن میگوید: آن شب برایم یک کابوس تمام نشدنی است. هیچ وقت فراموشش نخواهم کرد. مطمئن نبودم که سیاوش آن شب پرواز خواهد کرد یا فردای آن روز. برایش پیامی فرستادم و او هم پیامم را دید اما پاسخی نگرفتم.
روی مبل نشسته بودم، نزدیک نیمهشب بود که متوجه شدم یک هواپیما در ایران سقوط کرده است. چند دقیقه بعد برادرم به من گفت مطمئنی سیاوش در این پرواز نبوده، من دوباره به سراغ تلفنم رفتم و دیدم که سیاوش پاسخم را نداده است. آن موقع بود که شک کردم. ساعت یک صبح بود که مطمئن شدم سیاوش و سارا در پرواز کشته شدهاند. در کمتر از چند ثانیه تمام پنج سال رفاقت و دوستی جلوی چشمانم رژه رفت. مگر میشود باور کرد که آنها مردهاند.

سارا و سیاوش تازه خانه خریده بودند. ما همدانشگاهی، همسایه و دوست و رفیق بودیم. تمام لحظههای تنهایی و دلتنگیمان را با هم پر کرده بودیم. سارا دختر مثبتاندیش و مهربانی بود. سیاوش هم پسر باانگیزهای بود که برای زندگیش هدفگذاری کرده بود و یکی بعد از دیگری به اهدافش میرسید.
چشمانم سیاهی رفت. بعد از چند دقیقه برادرم گفت که اسم سیاوش و سارا را در لیست کشتهشدگان دیده است. آن شب، آنقدر طولانی شده بود که انگار طلوعی در کار نبود.
محمد میگوید حجم دلتنگیام زمانی برای این دو عزیز زیادتر میشود که از مقابل تابلوی متروی لونگوی میگذرم و یا این که وارد اتاق کارم میشوم:«من و سیاوش این شانس را داشتیم که در یک شرکت و در یک طبقه با هم همکار باشیم. این اتفاق برای هر دویمان که تازه وارد جامعه کانادایی شده بودیم یک قوت قلب خوب بود. هر روز صبح با هم قهوه میخوردیم و کار را شروع میکردیم. بعضی روزها بعد از کار، من سیاوش را متروی لونگوی پیاده میکردم تا سارا دنبالش بیاید. حالا این دو تصویر برایم بغض و دلتنگی به همراه میآورد.
او معتقد است که دولت کانادا و مسئولان برای پیگیری این حادثه تلاش زیادی کردند و مشکل آنجاست که طرف پاسخگو هنوز عاملان این حادثه را معرفی نکرده است.
محمد، این حادثه را یک تلنگر برای خودش میداند. این که زندگی آنقدر کوتاه است که هر لحظه امکان دارد آن را از دست بدهی و خانواده و رفقا بزرگترین سرمایه ما در زندگی هستند. محمد آخرین جملهاش را خطاب به مادر و پدر سیاوش و سارا تمام میکند و میگوید:«برای من و همه کسانی که سیاوش و سارا را میشناختند یاد وخاطره آنها همیشه زنده است چون آنها انسانهای خوبی بودند.»
نیلوفر، زنی تاثیرگذار و فرهیخته برای جامعه ایرانی
راضیه رضوی, فعال کامیونیتی و دوست نزدیک نیلوفر صدر است، او ۱۵ سال قبل در جریان فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی در کامیونیتی ایرانیان با نیلوفر آشنا شده بود.
این دوستی زمانی صمیمیت بیشتری گرفت که گالری مکیک در مونترال تاسیس شد و آنها رفت و آمد بیشتری با هم پیدا کردند.
او نیلوفر صدر را اینگونه تعریف میکند: «زنی تاثیرگذار، مهربان، هوشمند، باوقار و مهربان با لبخندی همیشگی و بسیار همراه و هماهنگ با جامعه بود.»
او درباره اینکه چگونه خبر را شنیده میگوید: «سه روز از حادثه گذشته بود و مشخص نبود که دقیقا چه کسانی در هواپیما بودند، ما نگران و عزادار شهروندان ایرانی-کانادایی بودیم که سحر، دوست مشترکمان ماجرا را به من خبر داد. این فاجعه آن زمان خیلی دردناکتر شد وقتی فهمیدم دوست و رفیق خودمان هم کشته شده است.

او از رفاقت با دوستان و خانوادهای که در غربت برای خودشان درست کرده بود و نقشی که نیلوفر در آن داشت، گفت: «نیلوفر جزو کسانی بود که همیشه و همه جا بود، هیچ وقت ما را تنها نگذاشت و این اتفاق عمق فاجعه را برای ما بیشتر کرده و آن را به خانههایمان بسیار نزدیک کرده بود. من و نیلوفر خاطرات زیادی با هم داشتیم، سفر زیاد کرده بودیم، من با این حادثه خیلی شبیهپنداری کردم.
روز اول که خبر منتشر شد پسرم که متولد کاناداست اولین جملهای که با گریه و حال بدش گفت این بود که مامان هر کدام از این افراد میتوانست ما باشیم.
راضیه از بغض و دردی که در این یک سال و در حین گفتوگو همراهش است برایم میگوید: «بغض و دردی گلویم را فشار میدهد. لزومی نداشت این اتفاق تلخ بیافتد. هنوز هم کلی سوال دارم که چرا باید این اتفاق می افتاد. جمهوری اسلامی قبول کرد که شلیک کرده اما مسئولیتی در قبالش برعهده نمیگیرد.
ما نه به عنوان شهروند کانادا بلکه به عنوان دوست و رفیق نیلوفر از دولت کانادا میخواهیم که پیگیری مجدانه درباره محاکمه عاملان این حادثه داشته باشد.
جمهوری اسلامی نه پاسخ درستی میدهد و نه تکلیف معلوم میکند، این بار اول هم نیست، طبق معمول بیارزشترین چیزی که برای حکومت وجود دارد جان ایرانیان است و این هم یک نمونه آن!
راضیه رضوی در پایان صحبتهایش که همراه با بغض و گریه بود به خانواده قربانیان حادثه و به خصوص فرزندان نیلوفر صدر تسلیت گفت و ادامه داد: «فرزندان نیلوفر در این یک سال از لحاظ روحی و روانی صدمه جدی دیدند، فقدان مادرشان بسیار سخت بود، هرچند که با صبوری و متانت مراسم را انجام دادند ولی این جای خالی در قلب ما و بچههایش و عدم حضورش در جامعه ایرانی را هیچ کسی نمیتواند پر کند.
ای کاش ما برای تولد یا بزرگداشت نیلوفر با هم صحبت میکردیم که چه زن تاثیرگذار و انسان فرهیختهای است و اینکه چقدر به همه ما لطف داشت. نیلوفر و تمام جانباختگان این حادثه عزیز دل ما بودند. ما واقعا عزادار این عزیزان بوده و هستیم.
مصاحبه با راضیه با اشک خاتمه یافت با این سوالات تکراری و بی پاسخ که «چرا زدید؟»
مهدیه مصطفایی