وحید: سلام داداش خوبی؟ بابا گفت کار مهمی داری باهام… صدای آب میاد. لب دریایی؟
می گویم: سلام وحید جون، یادته اون زمانی که شمال بودی با جمشید خسروی چند باری چند نفر را از طوفان دریا درآورده بودی؟
میگوید: آره چی شده؟
می گویم: یک نفر زده به رودخونه واسه شنا اما برنگشته ما اومدیم خط ساحلی را گشتیم. پلیس هم غواص فرستاده و با رادار داره میگرده، اما هیچی پیدا نکردن. به نظرت الگوی مشترکی بین طوفاننوردی و شرایط رودخونه هست؟ کار دیگری باید بکنیم؟
میگوید: دوربین پشت را بزن ببینم چی به چیه یه تیکه چوب بنداز توی آب سرعت آب را بفهمم
وحید در سکوت به رودخانه نگاه میکند، نفس عمیقی میکشد و میخواهد حرفش را شروع کند، انگار پشیمان میشود، کمی مکث میکند و میگوید: ببین طوفان توی دریا قلق خاص خودش را دارد با رودخانه فرق داره. عکسالعمل غریق توی گردابهای صخرهای و شنی با هم کمی متفاوت است ولی در کل توی گرداب نباید تقلا کرد باید اجازه بدی اون چرخش هذلولی مانند، بچرخونتت و از خودش خارجت کنه… چند ساعته رفته توی آب؟
میگویم: بیست ساعتی میشه فکر کنم
وحید آرام و زیر لب تکرار میکند: بیست ساعت…، مکث میکند و میگوید: «یک تایمی از شبانهروز امواج رودخانه به طرفین متفاوت میشود باید بدونید زمان ورود، امواج کنارهها به چپ بوده یا راست. برید پایین دست همون سمت را بگردید قطعا یک جایی مسیر رودخانه باریک میشه و ممکنه به درختچه یا بوتهای برخورد کنه توکل به…» که تماس قطع میشود.
مینشینم روی تختهسنگی. هیچ انگیزهای ندارم دوباره وحید را بگیرم. توان تکان خوردن ندارم. خیره میشوم به پایین دست رودخانه یک سری تصاویر از جلوی چشمم به شکل فریم فریم عبور میکند.
از پنج سالگیام که برای اولین بار رفتیم شمال.
از باز کردن پرونده برای مهاجرت.
از گرفتن بلیط هواپیما.
از خداحافظی در فرودگاه.
از رسیدن به مونترال.
از دو سال پیش که برای اولین و آخرین بار آقا رضای مهربان را دیدم.
هوا در حال تاریک شدن است، پلیس توصیه میکند که بروید اگر خبری شد خبرتان می کنیم. دلم نمیآید آنجا را ترک کنم.
میرسم خانه اما آرام و قرار ندارم. در دلم رخت میشورند. کانال مجلهی مداد را صدادار میکنم. حتما یک جایی پیدا میشود بی هوش ولی سالم
باید خودم را سرگرم کنم. نتفیلیکس پیشنهاد فیلمی را داده.
شمارهی وحید میافتد روی گوشی، جواب میدهم.
میگوید: پیداش کردید داداش؟
می گویم: نه
می گوید: مواردی بوده که طرف بعد از سه روز صحیح و سالم پیدا شده به اقلیم اون…
نوتیفیکیشنی از کانال مداد میآید: «سرانجام خبری که همه امیدوار بودند شنیده نشود، از راه رسید..»
پشتم میچسبد به تخت، نفسم به شماره میافتد.
میگویم: وحید ول کن، تموم شد همه چی
وحید سکوت میکند و بعد از چند ثانیه میگوید: آب بیرحمه داداش، اقیانوس و رودخونه و طوفان نداره. ببخشید کاری از دستم برنیومد.
قطع میکند. ناخودآگاه میروم در خصوصی اینستاگرام یکی از دوستانم که همیشه مرا خوب میفهمد، مینویسم : «دارم دق میکنم»
نتفیلکس فیلم The light between oceans را پخش میکند.
سعید نفری