🖋مصطفی عارف حقی
نوروز همان روزی باید باشد که انسان معاصر با بار تناقضاتش، بی امید و سرگردان در پیاش میگردد، انسان مدرن شده اما خالی از معنا, انسان پرمدعا اما بی آرمان, انسان مصرفگرا اما بیمصرف , انسان عاصی اما بازی خورده, انسان عدالتجو اما بنده نابرابری.
نوروز از هزارههای دور، جاده بلند زمان را درنوردیده و به ما رسیده است، از زمانی که به روایت دهخدا : جم در حال گذشتن از آذربایجان، در ارگ جمشید بر روی تخت در خور خود فرود آمد و با تاجی زرین بر روی تخت نشست، با رسیدن نور خورشید بر تاج زرین او، جهان نورانی شد و مردم شادمانی کردند. آن روز را «روز نو» و جم را جمشید نامیدند (جم+شید = جم+نور یا روشنایی، خورشید)
چو از چرخ بفروخت گردنده شید جوانان بیداردل پرامید
نوروز با اینکه از راهی چنان دور میآید ولی آنچنان به ما نزدیک است که در عمق جان تک تک ما نشسته و چیز دیگری توان جایگزینی با آن را ندارد. چه جمشید آن را بنا نهاده باشد، چه کیومرث و چه کیخسرو، تفاوتی نخواهد داشت چرا که نمادش امید رویش است و زندگی، عدالت است و پایان تباهی.
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
این دانه وجود ماست که بر روی زمین کاشته شده و در انتظار جوانه و سبزینهگی نشسته، به امید رستگاری و پیروزمندی و آنچه این مهم را میسّر میسازد، بارقهایی از روشنایی است که هیچ موجود و رویشی بدون آن بارقه قابل تصور و سرانجام نیست.
خضر جاویدان که چشمه حیات را برای ذوالقرنین میجست، خود آن چشمه را در ظلمات یافت و نوشید، وحال آنکه خضر هم همان سبزینههای ماست که با بارقه نوری از خورشید همیشه تابان جاویدان در ظلمات ناامیدی و تاریکیهای بیعدالتی و گمراهیهای انسان عاصی، به رویشی دوباره و پایان تباهی در نوروز پیروز جاودان گشته و برای ما نیز به شادباش چنین روز فرخندهایی، جاودانگی را هدیه داده است.
دانهایی بکاریم و سبزهایی اندازیم تا نوروز نامیرا همواره برایمان بماند.
شرح عکس: شیر نماد خورشید، گاو نماد زمین و نبرد این دو و پیروزی خورشید در نوروز و اعتدال زمین