مامی، مادر شبنم است و سالها قبل از اینکه مادر من، بال پرواز درآورد، جایش را به عنوان مادر در قلب من باز کرده بود.
چند ماهی میشد که مامی هوای زیارت امام رضا را کرده بود و این را در هر مکالمهی تلفنی و در حالی که به سختی میتوانست حرف بزند، بر زبان میآورد. این شد که من و شبنم تصمیم گرفتیم به مناسبت بیستمین سالگرد ازدواجمان، یک سفر مشهد به یکدیگر هدیه دهیم.
از دهم نوامبر و زمانی که هواپیما در فرودگاه تهران بر زمین نشست تا پانزدهم نوامبر و زمانی که من ویلچر مامی را در صحن حرم امام رضا به پیش میراندم، بخشی از وجودم به عنوان فرزند، در ایران در خدمت مامی بود و بخشی از وجودم به عنوان روزنامهنگار در مونترال و نگران از اینکه نکند خبر مهمی از قلم بیفتد و خوانندههای خوب «مداد» بیخبر بمانند.
آن روز و بعد از آنکه مامی یک دل سیر زیارت کرد، سوار تاکسی شدیم تا به هتل برگردیم که از راننده عصبانی تاکسی درباره گران شدن ناگهانی بنزین شنیدم و اینکه رانندهها تصمیم گرفتهاند با توقف در خیابانها، ترافیک را مختل کنند.
فردای آن روز در فرودگاه مشهد منتظر پرواز تهرانمان بودیم. من سرگرم نوشتن یک پست درباره آدمبرفیهای مونترال و انتشار عکس زیبایی که یکی از خوانندگان «مداد» از فرزند زیبایش و دو آدمبرفی ساخته دست او برایمان فرستاده بودند که از پچپچهای مسافران بغلدستی درباره شلوغیها، آتش زدن بانکها و اعتراضات خیابانی در تهران، کرج، بهبهان، یزد، اصفهان و … شنیدم.
هواپیما که در تهران به زمین نشست، فهمیدم اینترنت موبایلم قطع شده و مجبور شدم تمام چهار ساعتی که در ترافیک گیر کرده بودیم را به گوش دادن به اعتراض راننده تاکسی از وضعیت معیشتی و تاثیر گران شدن بنزین بر همه ارکان زندگی طبقه ضعیف جامعه و دیدن عکسالعملهای او به اخبار عجیب و غریب رادیو بگذرانم.
از آن شب اینترنت کاملا قطع شد و من از نزدیک شاهد بودم که ایران چگونه بدون شبکه جهانی اطلاعات به گل نشست. همزمان «مداد» هم تقریبا خاموش شد و مقصر این خاموشی من هستم.
در «مداد» مثل هر نشریه حرفهای دیگری، مطالب قبل از انتشار حتما باید به رویت و تایید تیم دبیری برسد. چون «مداد» کوچک است، من به اشتباه تیم دبیران را در شخص سردبیر، یعنی خودم خلاصه کردم. از آن طرف اعتماد بیش از حد من به ذخیره اطلاعات در فضای ابری، باعث شده بود تا همه اطلاعات مهم و حیاتی و راههای تماس من با دیگران و اطلاعات ورود و خروج به سیستمها در جایی در اینترنت ذخیره شود. این تصمیم تا هنگامیکه من در ایران بدون اینترنت گیر افتادم، اشکال بزرگ خود را نشان نداده بود. اما وقتی متوجه این تله شدم دیگر خیلی دیر شده بود تا به همکارانم در مونترال دسترسی بدهم که آنها حداقل بتوانند بخشی از خبرها را دنبال کنند. حالا من درس خود را یاد گرفتهام.
«مداد» شش روزی به دلیل ساختار اشتباهی که من برای آن طراحی کرده بودم، اسیر شرایط عجیب چند روز گذشته ایران شد. اما به خوانندگان «مداد» قول میدهم این اشتباه تکرار نخواهد شد.
در این روزها که من به عنوان سردبیر «مداد» از دنیا جدا مانده بودم، آزاده مقدم با داستانهای زیبای کودکان چراغ «مداد» را روشن نگه داشت. بسیار از او ممنونم. همچنین از همه دیگر همکارانم که مطالب و اخبار متنوعی تولید و برای من ایمیل کرده بودند نیز ممنون و شرمندهام که نتوانستم آن مطالب را حتی ببینم تا چه رسد به آمادهسازی برای انتشار. این مطالب به زودی و به تدریج منتشر خواهد شد.
در پایان بار دیگر از خوانندگان «مداد» بابت خاموشی شش روزه این رسانه مونترالی، عذرخواهی میکنم و قول میدهم چراغ «مداد» همیشه روشن بماند، چه با حضور من و چه بدون وجود من.
ارادتمند
شهرام یزدانپناه
فرودگاه استانبول در مسیر بازگشت به مونترال
خیلی راحت میتونستید یه زنگ بزنید و پوزر پس کلود خودتون رو به یه نفر معتمد تو خارج از کشور بدید.
شما یک نفر معتمد نداشتید؟!!!
این حرفها عذر بدتر از گناه ه!
فکر کنم فرصت نکردید متن را کامل بخوانید. در متن توضیح دادهام
به نظر من خاموشی مداد در این مدت کاملا بحث برانگیز بود..من به شخصه احساس کردم که شاید به یک ارگان دولتی در ایران متصل هستید که ممکنه منافعتون در خطره.
به دلایل سکوتتون احترام میزارم..گرچه اصلا قابل قبول و باور نیست.
اتفاقا چندین بار خواندم تا به اشتباه قضاوت نکرده باشم.
الان هم دارید از جواب دادن پرهیز میکنید.
عجب… غم انگیز، جالب، و اموزنده بود.
اصلا برای همچین رسانه ای این عذر خواهی پذیرفته نیست ، کافی بود از مخاطبان خودتون که متخصص آی تی و شبکه هستند کمک می گرفتید و خیلی راحت به هزینه ای کم به اینترنت متصل می شدید ، به نظر من این سکوت کاملا به علت گیجی شما در جهت گیری بوده است و همچنان هم گیج هستید ، و هنوز موضع مشخصی را نگرفته اید ؟
اگر روشی با هزینه کم برای اتصال به اینترنت میشناختید چقدر خوب میشد اگر آن را به شکلی به مردم معرفی میکردید.
“دو نفر ایرانی هرگز نمی توانند با هم همکاری کنند، حتی اگر برای گرفتن پول از شخص سومی باشد.” لرد کرزن نایب السلطنه هندوستان، از طرف دولت بریتانیا، در ابتدای قرن بیستم.
ما ایرانی ها تا وقتی که در ایران هستیم بهانه مان این است که حکومت اجازه پیاده شدن دموکراسی را به ما نمی دهد و گرنه ما همه مان مادر زاد دموکراتیم. اما وقتی بیرون از ایران می آییم آن هم در مهد دموکراسی واقعا چقدر دموکرات رفتار می کنیم؟ جقدر می توانیم بپذیریم که یک نفر دیگر مثل ما فکر نمی کند؟ واقعا از این مهاجرت غیر از کافه نوشیدن به جای چای چه چیزی آموخته ایم؟
ای کاش همه ما کمی وقت می گذاشتیم و تاریخ کشور جدید را مطالعه می کردیم یا کمی در رفتار سیاسی مردمان اینجا دقیق می شدیم… آن وقت شاید روزی که به میهن برگردیم در کوله بارمان کمی تساهل و تسامح هم برای هدیه به مردمان سرزمین مادری داشته باشیم.