نیما مشعوف برای چهل و سومین دوره انتخابات سراسری کانادا، از منطقه پلاتو کاندیدای حزب نئودموکرات (NDP) شده است. همین موضوع بهانه گفتگوی دوستانه ما بود.
متولد فرانسه است. حدود یک سال و نیم داشته که پدر و مادرش به عنوان دانشجو به کانادا آمدند. هشت ساله بوده که درس پدر و مادرش تمام شده و همراه آنها به ایران بازگشته تا اینکه در هجده سالگی به دلیل فعالیتهای سیاسی مجبور به ترک زادگاه میشود. به خاطر فعالیتهای سیاسی از مدرسه اخراج شده و سه بارهم دستگیر میشود. پدرش هم دستگیر شده بود. چون پزشک بوده و نسخه پدر را در جیب یکی از کسانی که در جنگ خیابانی با دولت ایران کشته شده بود، پیدا کردند. سال ۱۹۸۳ و در ابتدای جوانی دوباره به کانادا بازگشت. درحالیکه از لو رفتن سنش خندهاش گرفته، میگوید: این یعنی من الان ۳۵ سال میشود که ساکن کانادا هستم.
اما قیافهاش اصلاً به اینکه از لو رفتن سن بترسد، نمیخورد. ساده اما جدی با چشمانی که موقع صحبت کردن از آمال و برنامهها برق میزند. خنده از لبانش پاک نمیشود و از هر موضوع کوچکی جوک میسازد حتی از کرم کوچکی که روی میز چوبی ما در وسط پارک لافونتن گم شده بود. کرمی که نیما به طبیعت بازگرداند تا زندگی شادتری را تجربه کند.
در حالی که نسیم نسبتاً خنک صبحگاهی و آفتاب داغ تابستانی مشغول کلنجار رفتن با هم هستند، گفتگو با نیما را با یک سؤال از گذشته شروع میکنم.
در ایران فعالیت سیاسی شما متمایل به چه حزب و گروهی بود؟
متمایل به چپ و فعالیت دانشجویی داشتم.
زندگی در کانادا چگونه آغاز شد؟
درس و دانشگاه… ابتدا کالج بعد دانشکده پزشکی اما در دانشگاه چون درس نمیخواندم رفوزه شدم (میخندد) البته درسم خیلی خوب بود و همین موضوع هم باعث شکست من در پزشکی شد. چون درسم خوب بود ، سرکلاس گوش میدادم و میرفتم سر جلسه امتحان. قبل از دانشگاه و در دبیرستان این روش خیلی خوب بود اما در دانشکده پزشکی اصلاً کارایی نداشت. بعد رفتم فیزیک خواندن اما علاقه من به پزشکی من را به تحصیل در پرستاری کشاند. وارد رشته پرستاری شدم تا بعد از این رشته دوباره وارد رشته پزشکی شوم. در این فاصله یعنی بعد از سال اول دانشگاه پرستاری، ازدوج هم کردم. در آن دوران من و همسرم (امیر خدیر) هر سال به کشوری مسافرت میکردیم تا هم کارآموزی کرده باشیم و هم کسب تجربه و هم خدمت یه دیگران. یک سال تابستان به نیکاراگوئه رفتیم و در یک درمانگاه کار کردیم سال بعد به زیمباوه در کشور آفریقا رفتیم یک مدت در درمانگاه کار کردیم. من سال دوم پرستاری بودم که در حین یکی از همین سفرهای کارآموزی با پزشکی کلمبیایی آشنا شدم که کار بهداشت بینالملل انجام میداد و من به این کار علاقمند شدم. وقتی رشته پرستاری را تمام کردم، به جای پزشکی برای فوقلیسانس و دکتری در زمینه بهداشت عمومی درخواست دادم و تحصیل کردم. تخصص من در زمینه بهداشت بینالملل و اپیدیمولوژی است. بنابراین درنهایت وقتی درس من تمام شد، من درست لب مرز پزشکی و فیزیک قرار گرفته بودم یعنی همان دو رشتهای که از ابتدا به آنها علاقه داشتم.
نیما مشعوف، کاندیدای حزب NDP از منطقه پلاتو، مونترال در انتخابات سراسری کانادا: باید شیوه تولید انرژی را تغییر داد. مثلاً اینجا در کبک برق تولید شده از نیروی آب زیاد است و در جاهای دیگه انرژی خورشیدی، بادی، امواج آب و حتی گرمای درونی زمین. باید روی انرژیهایی سرمایهگذاری کنیم که برای محیط زیست کمتر ضرر دارد نه نفتی که مضراتش بر همه روشن است.
و در حین دستیابی به این موفقیت، خانواده هم تشکیل دادید.
بله، گفتم که وقتی پرستاری میخواندم ازدواج کردم . وقتی مدرک پرستاری را گرفتم، دختر اولم به دنیا آمد. وقتی برای فوقلیسانس بهداشت عمومی درس میخواندم دختر دومم به دنیا آمد و وقتی پروژه دکتری را تکمیل میکردم، دختر سومم به دنیا آمد. به این ترتیب من با هر مدرک تحصیلی یک کودک به دنیا آوردم.
همسر شما آقای امیر خدیر یک سیاستمدار کبکی بودند و قبل از نماینده مجلس شدن، یک فعال اجتماعی چپگرا، شما هم خودتان فعالیت سیاسی میکردید، پدر و مادر شما را نمیدانم ولی پدر و مادر آقای خدیر هم سیاسی هستند، دخترهای شما هم سیاسی هستند و در مونترال فعالیت کردند و یکی دو بار هم دستگیر شدند. چرا؟
پدرو مادر من هم جزء بچههای کنفدراسیون دانشجویان علیه شاه بودند، فعالیت سیاسی جزء ژن خانوادگی ما شده است . میدانید چرا ؟ بخاطر اینکه نهایتاً پدر و مادر ما هستند که به ما یاد دادند که آدم باید یک تاثیری در اجتماع داشته باشد. ما فقط خودمان نیستیم. ما در یک اجتماع زندگی میکنیم و در نهایت روزی که از دنیا رفتیم باید بتوانیم بگوییم که ما یک ردپای مثبتی در این جامعه گذاشتیم و برای اینکه فکر میکنید یک چیزهایی هست که اعتقاد داریم باید تغییر بکند باید پا پیش بگذاریم و این تغییر را اعمال کنیم. نباید فقط صبر کنیم و غر بزنیم. طبعاً با این روش فکری آدم به کار سیاسی کشیده میشود. چون اینجاست که تغییرات انجام میشود.
پس در واقع سیاست برای شما یک شغل نیست؟
نه اصلاً ، هم من و هم امیرهمیشه همان طوری که شما گفتید «فعال اجتماعی» (اکتیویست) بودیم یعنی مبارز بودیم در نهادهای اجتماعی در نهادهای دانشجویی در نهادهای صنفی و نهادهای فرهنگی فعالیت کردیم و همه اینها برای اول آگاه کردن مردم بوده، دوم برای سود مردم و سوم برای درخواستهایی از سیاستمداران مثلاً در زمینه محیطزیست در فرهنگ در زمینه شرایط کاری در زمینه حقوق زنان در زمینه حقوق کارگران، در همه این زمینهها. بنابراین از مبارزات شهری و اجتماعی شروع کردیم چون اعتقاد داشتیم یک روزی آدم به این نتیجه میرسد که میخواهیم مبارزاتی که سالها انجام دادیم یک روزی قانون شود و آن قانون قبلی تغییر کند. این یعنی باید برویم به جایی که قانون تصویب میشود. از این طریق بود که ما به سیاست رسیدیم و سیاست هم حرفه ما نخواهد بود. امیر (خدیر) در مجلس کبک به مدت ده سال خدمت کرد و بعد از ده سال گفت: افراد دیگر (جوانان) هم هستند .کنار میکشم و برمیگردم به حرفه خودم (پزشکی). کاری را که میخواست (در عرصه سیاسی) راهاندازی کند، راه انداخت و سپرد به دیگران (و تازهنفسها).
گفتید که افکار چپ دارید. چپ امروز در ایران متفاوت است در آنچه که دنیا از چپ میشناسد. چپ بودن یعنی چه؟ چه تحولی میخواهید در جامعه ایجاد کنید؟
طیف افکار چپ خیلی وسیع است همانطور که طیف افکار راست هم خیلی وسیع است. وقتی میگوییم که افکار چپ داریم یعنی اعتقاد داریم که ثروت باید تقسیم شود و این اصل چپگرایی است. من کانادا را مثال میزنم چون ایران یک مشکل اضافه به دلیل دیکتاتوری مذهبی دارد که معادلات را عوض میکند. اگر کانادا را در نظر بگیریم، معتقدیم که کشور ثروتمند است و دلیلی ندارد که افراد از اختلاف طبقاتی خیلی زیادی برخودار باشند. بنابراین باید تقسیم ثروت صورت بگیرد. خوشبختانه وقتی کانادا را با کشورهای دیگه مقایسه میکنیم، کشوری است که اختلاف طبقاتی در آن خیلی زیاد نیست و به همین دلیل امنیت خیلی زیاد است. اگر ثروت تقسیم نشود، شما امنیت ندارید ، شما پول زیادی در جیب میگذارید ولی اطرافیان این پول و امکانات را ندارند. بنابراین شما همیشه باید مواظب باشید کسی پول شما را ندزدد. از آن طرف کسی که زیاد دارد، همیشه بیشتر میخواهد و زیادهخواه میشود. در صورتی که ما برای خوشبخت بودن به یک مقدار محدودی امکانات احتیاج داریم، به یک میزانی تحصیلات نیاز داریم، به یک شبکه اجتماعی نیاز داریم که دوستانی داشته باشیم و یک محیطی برای زندگی داشته باشیم و همه اینها یعنی اینکه شما باید امکانات را تقسیم کنید. بنابراین یک حزبی که دیدگاه چپ دارد اجباراً کمونیست نیست ولی میگوید که ثروت باید تاحدودی تقسیم شود و این یعنی باید سیستم مالیاتی قدرتمندی وجود داشته باشد تا با تقسیم ثروت، سیستم درمانی و مدرسه درست شود. حالا همه بچهها اعم از بچههایی که خانواده ثروتمند دارند یا فقیر، میتوانند به مدرسه بروند و سالم زندگی کنند… در نهایت افکارچپ بدین گونه است که حقوق همه رعایت شود. اینگونه نشود که بازار، مناسبات اجتماعی را کنترل کند. چون بازار منفعت خودش را میخواهد در صورتی که دولت منفعت ملت را میخواهد.
این روزها و به دلیل اوج گرفتن احزاب سوسیالدموکرات در آمریکا، این سوال خیلی پرسیده میشود که کدام کشور سوسیالدموکراتی با افکار چپ در دنیا توانسته با این ایدئولوژی و ایده تقسیم ثروت موفق شود؟
کشور های اسکاندیناوی، کشورهایی هستند که شاخص میزان خوشبختی در آنها بالاتر از همه جای دنیا است. برای ارزیابی کشورها معیارهای مختلفی وجود دارد. یکی میتواند درآمد خالص یا ناخالص ملی باشد. یکی میتواند صادرات باشد و خیلی چیزهای دیگر، الان سازمان ملل علاوه بر معیارهای اقتصادی، معیارهای انسانی را هم در نظر گرفته است مثل میزان تقسیم ثروت، میزان آزادی افکار آزادی بیان و رعایت حقوق مردم. وقتی مجموع اینها را در نظر میگیریم یک بُعد جدیدی نسبت به توسعه پیدا میکنیم. توسعه یک ملت، فقط توسعه اقتصادی نیست بلکه توسعه اجتماعی هم هست.
بنابراین شما اگر در نظر بگیرید کشورهایی که آرمان سوسیال دموکرات دارند به این مفهوم نیست که چون به بُعد انسانی توجه میکنند، اقتصاد را نادیده میگیرند. بلکه بُعد انسانی را هم در کنار اقتصاد نظر میگیرند و نهایتاً انسانها آنجا خوشبختتر هستند. وقتی در زمینه میزان خوشبختی دنیا آمار میگیرند، میبینیم که کشورهای اسکاندیناوی در صدر جدول هستند.
اما اگر بخواهیم به کشورهای سوسیالیسم (چپگرا) نگاه دقیقتری بیندازیم، کشورهای شکستهخورده زیادی هم داریم. چه چیزی باعث میشود، وقتی دولت روی همه چیز از سیستم درمانی تا آموزش و غیره کنترل دارد، یک جایی اسکاندیناوی شود و یک جایی ونزوئلا؟ کانادای شما به کدام سمت متمایل است؟
به سمت اسکاندیناوی. کشورهایی مثل ونزوئلا و کوبا، کشورهای سوسیالیسم هستند یعنی اقتصاد سوسیالیسمی دارند. یعنی مالکیت خصوصی حداقلی و محدود. الان اگر بخواهیم در مورد موفقیت و عدم موفقیت این کشورها صحبت بکنیم بحث خیلی طولانی میشود بخاطر اینکه باید فشار بینالمللی را هم نسبت به این کشورها درنظر بگیرم. کوبا از سال ۱۹۵۹ که انقلاب کرد چون نزدیک آمریکا بود، آمریکا تمام تلاشش را کرد تا کوبا از بین برود. در مورد ونزوئلا هم به همین صورت است. تمام کشورهای آمریکای جنوبی که به سمت سوسیالیسم رفتند، آمریکا در این کشورها یا کودتا کرد یا جنگ. موفقیت این کشورها خیلی محدود شد چون به لحاظ اقتصادی خیلی در تنگنا قرار گرفتند. ای کاش این فشار نبود، آن وقت میشد قضاوت کرد که آن سیستم کارآیی دارد یا نه. اما این بحث را کنار بگذاریم چون دولت کانادا قرار نیست کشور را به سمت سوسیالیستی ببرد. حالا بیشتر آرمان دولت رسیدن به یک کشور سوسیال دموکرات است. بنابراین بحث از بین بردن مالکیت خصوصی به هیچ عنوان نیست. بحث محدود کردن شرکتهای بزرگ یا ملی کردن یکسری چیزها هست ولی بحث از بین بردن مالکیت خصوصی به هیچ عنوان نیست.
من در وبسایت NDP، حزب متبوع شما میخواندم که یکی از برنامهها این حزب افزایش مالیات روی شرکتهای بزرگ و همزمان کاهش مالیات شرکتهای کوچک است. آیا نگران این نیستید که این رویکرد باعث مهاجرت شرکتهای بزرگ به سمت آمریکا شود که این روزها با کاهش مالیات و حذف قوانین دست و پاگیر، سرزمین جذابی برای سرمایهگذاری شده است.
سوال خیلی خوبی است . کمپانیهای بزرگ را نمیخواهیم از بین ببریم. ما میگوییم که باید مسئولانه رفتار و عمل کنند. این یعنی اینکه سهمشان را نسبت به رشد اجتماع و رشد کشور بپردازند. اتفاقی که الان میافتد فرار سرمایههاست که شدیداً کشور را در معرض خطر قرار میدهد. میلیاردها دلار به دلیل منفعت فردی سهامداران از کانادا خارج میشود، هر چقدر که بخواهند آلوده میکنند و منفعتش را در جیبشان میگذارند. بعد این پول را در جای دیگری پنهان میکنند تا مجبور نشوند مالیات بدهند. بحث ما سر این است که ما میخواهیم جلوی فرار این مالیاتها را بگیریم و میخواهیم جلوی بار منفی این کارخانهها را نسبت به جامعه بگیریم. این کار درستی نیست که همه ضرر مال مردم و دولت باشد و همه مفعت مال آن کارخانه و سهامداران عمدتا ثروتمند آن. ما میخواهیم جلوی این را بگیریم. یعنی کارخانه شغل ایجاد میکند. این کار خوب است ولی اگر ضررش بیشتر از منفعتش است، آن کارخانه باید فکر دیگری به حال خودش یکند. مثلاً صنعت نفت کانادا در آلبرتا، نفتی که از آنجا استخراج میشود کثیفترین نفت دنیا است چون باید آب زیادی مصرف کنند، نیروی زیادی باید استفاده کنند تا سنگها را بشکنند و نفت و گاز قاطی با شن و ماسه را از زیر زمین بیرون بیاورند که هم خیلی سنگین است و هم خیلی آلوده است. برای محیط زیست آلودگی ایجاد میکند چون نفت ماسهای است و اینجا نمیتوانند بر روی آن کاری انجام بدهند. یرای پالایش باید به خارج فرستاده شود که حمل و نقلش هم خیلی مشکلات دارد. آلبرتا میگوید برای اینکه مردم بتوانند روزی داشته باشند و نان بخورند ما باید این صنعت را داشته باشیم .ولی ترویج این صنعت از نظر اقتصادی به صرفه نیست. برای اینکه این اقتصاد به صرفه باشد باید در ایران و خلیج (فارس) جنگ باشد تا قیمت نفت بالا برود تا این صنعت به صرفه باشد یا اینکه دولت باید سوبسیدهای خیلی فراوانی بدهد. الان هم محافظهکاران وهم لیبرالها میگویند که کانادا به این صنعت نفت ماسهای نیاز دارد و باید ترویج داده شود. الان رقابت بر سر این است که لیبرالها بیشتر سوبسید میدهند یا محافظهکاران. این در حالی است که منفعت این صنعت برای کسانی است که سهامدار این صنعت هستند و نه برای مردم. هر چند این صنعت شغل هم ایجاد میکند (اما منفعت اصلی متعلق به سهامداران است).
باید شیوه تولید انرژی را تغییر داد. مثلاً اینجا در کبک برق تولید شده از نیروی آب زیاد است و در جاهای دیگه انرژی خورشیدی و بادی و انرژی امواج آب و حتی میتوانیم برویم دنبال انرژی گرمای درونی زمین و روی این مسئله سرمایهگذاری کنیم که برای محیط زیست کمتر ضرر دارد نه نفتی که مضراتش زیاد است.
اما همه اینها دارد ذهن من را بیشتر درگیر میکند. شما با این افکار دائم دارید شرایط را برای فرار سرمایهها بیشتر مهیا میکنید. تکلیف کشور چه میشود وقتی صاحبان سرمایه بروند؟
یکسری سرمایهها نمیتوانند فرار کنند. به خاطر اینکه معدن اینجاست و جای دیگری نمیتواند برود. چرا دولت باید این همه سوبسید مثلاً برای راهسازی بدهد تا جادهای به مسافت ۸۵۰ کیلومتر ایجاد شود تا صاحب یک معدن بتواند معدنش را توسعه دهد و برداشت کند. موضوع بعدی بحث کارگر حرفهای است. ما در کانادا کارگر حرفهای زیاد داریم و خیلی از صنایع به کارگرهای حرفهای نیاز دارند. یک نمونه مثال میزنم. ایبیسافت در محله پلاتو مونترال که من از آنجا کاندیدای مجلس شدهام، یک شرکت بسیار بزرگ تولیدکننده بازیهای کامپیوتری است. شهردار محله یعنی شهردار پلاتو که از «پروژه مونترال» است، درواقع همان حزب چپگرایی که والری پلانت، شهردار مونترال هم از آن آمده، وقتی ایبیسافت برای استقرار در این محله درخواست معافیت مالیاتی کرد و گفت که من این ساختمان چند طبقه را میخرم و چند هزار کارگر حرفهای استخدام میکنم که باعث رونق اقتصاد محله خواهد شد، پس به من معافیت مالیاتی بدهید تا برای من هم سود داشته باشد. شهردار ارزیابی کرد که چند تا شغل ایجاد میشود، چند متر مربع فضا نیاز است و در آخر گفتند چیزی که شهرداری پلاتو برای این کمپانی فراهم میکند، امکانات زندگی خوب است. چون کارکنانی که این شرکت کامپیوتری استخدام میکند، افرادی هستند که از لحاظ محیط زیستی، محیط فرهنگی، محیط شبکه اجتماعی و غیره دوست دارند در محلهای مثل پلاتو زندگی کنند. شهردار به مدیران این شرکت گفت من برای کارمندان شما امکانات فراهم میکنم و نه معافیت مالیاتی برای شما که به ضرر کل افراد محلهی ما است. شرکت ایبیسافت نرفت و ماند. نهایتاً شرکت را همین جا تاسیس کردند و مالیاتش را هم پرداخت کردند. ما باید زیرکانه با صنعت برخورد کنیم. همیشه صنعت ما را میترساند که کار را ول میکنیم و میرویم. این همه دولت سوبسید داد به صنایع مختلف، به این کارخانه و به آن کارخانه اما بعد از چهار، پنج سال آن کارخانه جمع کرد و رفت ویتنام، رفت چین، رفت پاکستان، چون آنجا بیشتر منفعت مالی دارد.
نگران این نیستید که این نگرش به صنعت و اقتصاد باعث همان اتفاقی شود که در آمریکا رخ داد وقتی که دموکراتها خواستند معادن ذغالسنگ را ببندند و روی این مسئله پافشاری کردند و ترامپ از این مسئله استفاده کرد برای پیروزی؟
مهم بردن و باختن نیست مهم این است که اگر کاری درست است باید انجام بدهید ممکن است اگر مردم هنوز آگاهی کافی برای درک موضوع را نداشته باشند اما وقتی متوجه شوند، با اطمینان به حزب شما رأی میدهند. مثلاً اگر مسیر خیابانها عوض شود درست است که در کوتاه مدت به ضرر من راننده است ولی وقتی متوجه میشوم که امنیت بچه خود من و مردم تامین میشود، متقاعد خواهم شد. بنابراین من فکر میکنم باید سیاست درست را پیشنهاد داد و اگر ببازیم، یعنی اینکه مردم آماده نیستند. پس ما باید روی فعالیت مردمی و آگاهسازی عمومی توجه کنیم تا یک روزی مردم پذیرنده این نظر باشند.
با توجه به اینکه شما از منطقه پلاتو کاندید می شوید برای شرکت در انتخابات، برنامه شما برای این منطقه چیست به خصوص برای مهاجران ایرانی؟
در منطقه من ایرانی خیلی کم است اگر هم ایرانیهایی هست، جدیدا آمدهاند و خیلی محدود هستند. برای پلاتو ارزیابی کردند و متوجه شدند که محیط زیست برای مردم خیلی اهمیت دارد و مسکن و دسترسی به آب از طریق ساحل رودخانه داشته باشند. محله پلاتو متراکمترین محله مسکونی کل کاناداست و تنوع آدم هم در این محله زیاد است و حدود چهل سال پیش خیلی محله کارگری و فقیرنشینی بود و الان جزء محلههای خیلی گرانقیمت مونترال است و خانوادهایی که بچه کوچک دارند، خیلی اینجا هستند و محلهای است که جوانان خیلی جذب اینجا میشوند. مردم خیلی در پارکها فعالیت میکنند. بچههایشان را پیاده یا با دوچرخه به مدرسه میبرند. برای مردم اینجا پیادهرو از خیابان هم واجبتر است. بنابراین زندگی اجتماعی خیلی مهم است، با توجه به اینکه قیمت خانه و اجاره در اینجا بالا است ولی برای مردم هنوز امکان اجارهنشینی وجود دارد.
» همچنین بخوانید انتظارات کاناداییها از انتخابات فدرال
کاهش مصرف انرژی از طریق نوسازی خانههای قدیمی محله پلاتو که اتلاف انرژی در آنها بالاست، مذاکره با شرکت راهآهن برای ایجاد دسترسی به ساحل رودخانه از جنوب و مسیر مترو در شمال و افزایش بودجه کمک هزینه اجاره مسکن یا سوبسید ساخت خانههای ارزانقیمت برای خانوادههای کم درآمد.
برنامههای ملی حزب نئودموکرات به عنوان حزب متبوع شما چیست؟
برنامه عمده حزب نئودموکرات کانادا مربوط به شمارش آراء است. ما فکر میکنیم که از لحاظ دموکراسی در شمارش آراء مشکل داریم. آراء مردم درست شمارش نمیشود.
منظورتان این است که سیستم ناسالم است؟
نه! منظور من این نیست که در آراء دزدی میشود. بلکه منظورم این است که با توجه به نسبت آرای مردم، احزاب صاحب قدرت نمیشوند. مثلاً اگر حزب سبز ۱۰درصد آراء مردم را به دست آورده باید به اندازه ۱۰درصد تعداد کرسیهای مجلس، نماینده داشته باشد، در صورتی که از سیصد و خوردهای کرسی مجلس، سهم این حزب فقط یک نماینده است. این یعنی آراء مردم شمارش نمیشود. به خاطر همین خیلیها میگویند که فایده ای ندارد که من رای بدهم چون رای من شمارش نمیشود. چون آراء بصورت محلی شمارش میشود.
اگر یک حزبی در محلهای به اندازه کافی تراکم آراء داشته باشد آن حزب یک نماینده در پارلمان خواهد داشت اگر آراء در منطقههای مختلف پخش باشد، مثل همین حزب سبز که آرای آنها در کل کانادا پخش است و تراکم آراء ندارند، فقط میتواند یک نفر به پارلمان بفرستند. در صورتی که اگر تک تک آراء شمارش میشد و بر اساس درصد آراء مردم به احزاب کرسی تقدیم میشد، تعادل آرای بیشتری حاصل میشد و مجلس، میتوانست نماینده بهتری از افکار عمومی کشور باشد.
چند مورد در این مدت اخیر اتفاق افتاده که میخواهم نظر شخص شما را درباره آنها بدانم:
قانون ۲۱ که پوشیدن نشانههای مذهبی را برای برخی از کارمندان دولت ممنوع کرده است.
شدیداً مخالفم ، فکر میکنم اشتباه بسیار بزرگی است. به خاطر اینکه خصومت اجتماعی را زیاد میکند و بحثهای دولت کبک روی این موضوع بحثهای واقعی نیستند. این قانون را در حقیقت برای مخالفت با اسلام درست کردند چون نمیتوانستند بگویند مخالفت با اسلام، گفتند مخالفت با مذهب. وقتی شما میگویید مخالفت با مذهب ولی تمام مناسباتی که میگذارید عمدتاً یکی از مذاهب را تحت فشار یا محدودیت قرار میدهد، این یعنی اینکه این قانون درست نیست. اگر این قانون مخالفت با مذهب بود شما باید یک مناسبتی بگذارید که مذهب به هیچ عنوان نتواند در دولت دخالت داشته باشد که من با این کاملاً موافق هستم. هرکس دوست داشت مذهب داشته باشد، توی خانهاش داشته باشد به ما چه کار دارد، به اجتماع چه کار دارد، به قانون چه کار دارد، به دولت چه کار دارد.
» همچنین بخوانید امیر خدیر، نماینده سابق مجلس کبک: تصمیم کبک برای ابطال ۱۸ هزار پرونده مهاجرتی نادرست است
مذهب خودش یک فلسفهای است که بر اساس عدم برابری بنا شده، ما که نمیخواهیم این عدم برابری را در جامعه پیدا کنیم. ما میخواهیم عدالت را در جامعه برقرار کنیم. بنابراین مذهب اصلاً در دولت و قانون جا ندارد. باید یک کاری بکنیم که مذهب نتواند دخالت کند نه اینکه دولت به تمام مدارس خصوصی مذهبی پول بدهد و تمام امکانات مذهبی را دولت معافیت مالیاتی بدهد و تمام مناسبات مذهبی را دولت یک جورهایی کمک مالی غیر مستقیم کند، بعد بیاید بگوید مذهب در دولت نباشد. حالا این اعتقاد مذهبی باعث میشود که یک چیزی روی سرش بگذارد یا نگذارد، دیگر نیاییم پاپیچ مردم بشویم، مردم حق دارند. من هر چقدر هم غیر مذهبی باشم حق ندارم به دیگری زور بگویم شما هم غیرمذهبی باش.
آیا این به تجربه قدیمی مردم کبک از اختناق مذهبی برنمیگردد؟
بله درست است. مردم در کبک روی این مسئله خیلی حساس هستند. به این دلیل که همانطور که مذهب در جامعه ما ایرانیها تسلط شدیدی روی اجتماع دارد، مذهب اینجا و در کبک هم خیلی قوی بود. حتی خیلی از قدیمیها تعریف میکنند که کشیش وارد خانه میشد و به خانم خانه میگفت که شما چرا امسال بچهدار نشدی، نکند جلوگیری کردهباشی. این شد که کبکیها در دهه شصت تصمیم گرفتند که جلوی مذهب را بگیرند. تمام مدارس تحت تسلط مذهب بود. سیستم درمانی تحت تسلط مذهب بود. آمدند و یواش یواش اینها را کم کردند. حالا وقتی مهاجرین مذهبی میآیند مردم کبک کمی دستپاچه میشوند و میگویند که نکند مذهب دوباره به ما حمله کند. بنابراین این نگرانی در جامعه هست اون وقت یکسری ناسیونالیسمهای کبکی گفتند که باید جلوی این را بگیریم. یکسری نژادپرستها هم از این مسئله استفاده کردند و گفتند که ما غیر از خودمان را نمیخواهیم. نهایتاً این دو با هم توانستند قانون ۲۱ را پیش ببرند. اینکه دولت از مذهب جدا باشد به نظر من کاملا سیاست درستی است و من خودم موافق شدید این مسئله هستم ولی شیوه اجرای این قانون بسیارغلط بود. برای اینکه جلوی مذهب را نمیگیرند بلکه جلوی فرد مذهبی را میگیرند و چون الان مسلمانان عمدتاً نوک پیکان حمله هستند. تازه مردهای مسلمان هم نه، فقط زنان. یک روز من به یکی از این افراد گفتم زن مذهبی چون حجاب دارد نمیتواند قاضی شود ولی مرد خیلی مذهبی که نشانهای ندارد، میتواند قاضی شود. یعنی شما جلوی رخنه مذهبی یا سلطه مذهب به دولت را نتوانستی بگیری فقط جلوی فرد را گرفتی. شما یک کاری بکنید که هر فردی ، مذهبی یا غیر مذهبی اجازه نداشته باشد که هیچگونه افکار مذهبی را در تصمیمگیری خودش دخالت دهد. روی این موضوع باید تآکید کرد و یک کاری کرد که این اجرا شود نه این که جلوی فرد، حالا مذهبی باشد یا نباشد بگیریم. فقط هم مسلمانان نیستند، حتی یهودیها هم که نشانه دارند شامل این قانون میشوند، ولی یهودیان بیشتر بخش خصوصی هستند و این قانون شامل بخش خصوصی نمیشود و فقط بخش دولتی است که محدودیت دارد.
موضوع دومی بحث بازگشائی کنسولگری ایران در کانادا است که مدتهاست بسته شده و خیلی از مردم گرفتار این مسئله هستند.
نبود پل ارتباطی بین دولت ایران و دولت کانادا یک مشکلی هست برای ایرانیها. الان بخش زیادی از ایرانیهای کانادا هستند که معتقدند که خیلی خوب است که سفارت نباشد بخاطر اینکه سفارت یک لانه جاسوسی است و اینکه دولت جمهوری اسلامی میخواهد بر روی تمام فعالان سیاسی مخالفش فشار بیاورد و ضرر برساند و همچنین شناسایی کند. اما از آن طرف دیگر یک تعداد هم معتقد هستند که این پل ارتباطی وقتی نباشد بیشتر مردمی که میخواهند بیایند و بروند، پولشان را بیاورند و ببرند، ویزا بگیرند، این موضوعات سخت شده است. شخصاً معتقدم که دولت جمهوری اسلامی چون بیشتر ضرر به ایرانیهای مقیم اینجا وارد میکند بنابراین نیاز به سفارت ندارد چون کار جاسوسی را بدون سفارت هم انجام میدهد، کار تروریستی را بدون سفارت هم میتواند به راحتی انجام دهد پس به سفارت احتیاجی ندارد. حالا اگر سفارت باشد شاید کارشان را راحتتر کند ولی نبود سفارت جلوی خرابکاری جمهوری اسلامی را نمیگیرد ولی امکان ارتباطی با ایران نباید حتماً سفارت باشد میتواند کنسولگری باشد. مسئله این است که مشکلات مردم حل شود. بتوانند ویزایشان را بگیرند، بتوانند بروند و بیایند و شناسنامههایشان را بگیرند و تمدید کنند و یک کنسولگری هم میتواند همه این کارها را انجام دهد. بنابراین من فکر میکنم بهتر است داشته باشیم تا جلوی این مشکلات مردم گرفته شود.
سوال: شما فکرمیکنید اگر رفتید مجلس روی این موضوع کار میکنید یا در اولویت برنامههایتان نیست؟
در اولویت حزب نئودموکرات کانادا (NDP) مسلماً نیست ولی من به عنوان یک ایرانی مطمئن هستم که ایرانیها خواهند آمد و به من مراجعه خواهند کرد تا در این رابطه کاری انجام دهم و من به عنوان یک ایرانی حتماً این وظیفه را انجام خواهم داد.
بهترین مطلبی بود که تابحال در مداد خواندهام، ممنون از مصاحبهٔ پرمحتوا و برای خانم مشعوف آرزوی موفقیت دارم.