جایی در جنوب سوئد در یک باغ زیبا دور میز بزرگی که به مناسبت یک جشن خانوادگی برپا شده، نشستهام که آقایی کنارم مینشیند. چند کلمهای سوئدی میگوید و وقتی با چشمهای از حدقه درآمده من روبرو میشود، فورا به انگلیسی سوئیچ میکند و اولین سوالش این است که کجایی هستم.
فعل و فاعل را که میگویم برای ادامه جمله مردد میشوم. کانادایی هستم یا ایرانیام؟ ملیتم را پاسپورتی که با آن سفر میکنم مشخص میکند یا محل خانه پدری که در آن بزرگ شدهام.
هویتم را جایی که آنجا را امروز خانه مینامم تعیین میکند یا خاکی که در آن به دنیا آمدهام.
بین «خودم» و «خودم» مردد شدهام!
من که هستم، یک کانادایی مسافر یا یک مهاجر ایرانی؟
غذاهایم هنوز عمدتا ایرانی است، زبان اصلی مراوداتم فارسی است و در کتابخانهام به جای شکسپیر، یک شاهنامه نفیس و یک حافظ معطر دارم.
اما از آن طرف کانادا برایم سرزمین تولد دوباره است. جایی که آرزویم در دل خاک مرطوبش جوانه زده، روح آزادش نیمه خفته روحم را بیدار کرده و به کرامتم احترام گذاشته. در ایران ریشه زدهام اما برگهایم در کانادا جوانه زده و از نور خورشیدِ کبک تغذیه میکند.
تردیدم را کنار میگذارم و به چشمهای آبی مخاطبم خیره میشوم و با صدایی مطمئن میگویم کانادایی هستم اما ریشههایی قوی و دوستداشتنی در ایران دارم.
این گزارش ویدئویی از تلویزیون CBC را نیز ببینید:
مثل همیشه بسیار زیبا و نافذ نوشتید. هر کجای دنیا هستید شاد و سلامت و موفق باشید.
محبت دارید.
توجه و رضایت شما باعث افتخار است